ورود سگ و پرویز ممنوع

در مقدمه با شخصیت آرام و بی آزاری آشنا میشویم که نسبت به محیط اطرافش بسیار حساس است. پرویز عملا بیکار است و ظاهر مناسبی ندارد. با اینحال تمام شهرک او را میشناسند و به نظر میرسد که به او اعتماد دارند. نخستین کسی که با او برخورد سردی دارد و به نظر میرسد که با او مشکل دارد پدر پرویز است. رابطه پرویز با پدرش بسیار سرد است. با اینحال هر دو نفر بسیار آرام به نظر میرسند. نکته مهمی که در مقدمه وجود دارد این است که پرویز خودش را وقف شهرک یا در اصل محیط بیرون کرده است. نصیحت های پیرمرد خشکشویی در میان فیلم، سوالی است که باید به آن توجه کرد. آیا پرویز نمیخواهد زن بگیرد؟ نمیخواهد خوب بپوشد؟ آیا او نمیخواهد اندکی به خودش برسد؟! چرا او خودش را به این شکل وقف شهرک و محیط اطرافش کرده است؟
پاسخ ساده ای که فیلم، در ابتدا به این سوال میدهد در همان روابط سرد خانواده است. اما جنبه های دیگری در فیلم وجود دارد که کاملا روانشناسانه است و وضعیت را از یک سردی روابط خانوادگی به مسائل عمیق روانشناسی میکشاند. پرویز مادر ندارد و فیلم توضیحی درباره این مسئله نمیدهد که چه اتفاقی برای مادر پرویز افتاده است. شواهد بسیاری در فیلم بر این امر تاکید میکند که پرویز در سنین کم مادرش را از دست داده است که به آنها اشاره خواهیم کرد. از دست دادن مادر موجب شده است که پرویز اضطراب ناشی از این ضایعه را به صورت نوع دوستی و سرکوب تمایلات و آرزوهای درونی دفع کند. این سازوکار دفاعی میتواند به جهت درک واقعیت نیز رخ دهد. بدین معنا که پرویز نه برای دفع اضطراب که برای پذیرش واقعیتِ از دست دادن مادر، در سطح خودآگاه چنین سازوکاری را برگزیده است.
اما مساله مادر پرویز به هیچ وجه با جزئیات اینچنینی حائز اهمیت نیست. ذکر مساله مادر ازین بعد اهمیت دارد که بتوانیم امر وابستگی یا عدم وابستگی پرویز به پدر را تحلیل کنیم. فقدان مادر در یک حالت کلی و ناقص میتواند موجب وابستگی به پدر باشد. اما آنچه در فیلم دیده میشود این است که پرویز به نوعی تلاش دارد نقش همسر را برای پدر بازی کند. از آشپزی و ظرف شستن و انجام امور خانه میتوان چنین استدلالی کرد. دلیل دیگر شباهت های پرویز و آذر است. آذر به عنوان «همسرِ پدر» جای پرویز را گرفته است. شباهت دیگری که دیده میشود جایی است که آذر و پرویز در تاریکی خانه با یکدیگر صحبت میکنند و هر دو از علاقه خود به تاریکی سخن میگویند. تاریکی فقدان نور است. پدر برعکس آذر و پرویز علاقه به روشنایی و وجود نور دارد. نور میتواند به نوعی اشاره به فالوس خیالی باشد. از نظر فروید فالوس خیالی آن چیزی است که کودک فکر می کند باید داشته باشد تا بتواند موضوع میل مادر شود و از آن جا که میل مادر متوجه پدر است کودک فکر می کند که پدر دارنده حقیقی فالوس است. فالوس خیالی در اصل یک فقدان است. اما تمایل به تاریکی از جانب پرویز را میتوان با این سخن از یونگ بیشتر مرتبط دانست: «شناسایی بخش تاریک خود، بهترین روش برای برخورد با بخش تاریک دیگران است».
در نظریه لاکان نیز پدر عاملی است که موجب میشود کودک از تعلق به مادر رهایی یابد. آنچه از رفتار پرویز مشاهده میشود وابستگی به پدر نیست بلکه وابستگی به یک نقش است. نقشی که چه در خانه و چه در شهرک شبیه نقشی مانند مادر (همسر پدر) است. به نظر میرسد پرویز از آن تعلق به مادر رها نشده است. لاکان جدایی از مادر را ابتدا به شکل تصویری و در مرحله بعد به شکل نمادین توضیح میدهد که در مرحله نمادین نقش پدر یک نقش حیاتی و موثر است. در این مرحله پدر به جای مادر بر مسند قدرت می نشیند و کودک از طریق زبان با منطق پدر آشنا میشود. لاکان اعلام می کند در این مرحله کودک به تفاوت جنسی مذکر و مونث پی می برد و از لحاظ اجتماعی یاد می گیرد که کدام یک از این دو را اخذ کند (تعریف لاکان از اخذ جنسیت در اینجا بیولوژیک نیست. منظور او جنسیت اجتماعی است که از طرف زبان و اجتماع بر هر شخصی تحمیل می شود). به گفته ی لاکان جنسیت را پدر تعریف می کند که آن را قانون «نام پدر» نام گذاری می کند. پدر مسئول تحمیل هویت جنسی است. چیزی که در فیلم دیده میشود نیز این است که پرویز دچار بحرانی در هویت جنسی خود است. از طرفی پدر نماد قوانین و هنجارهاست؛ به همین دلیل وقتیکه گسستگی میان پرویز و پدر رخ میدهد تمامی هنجارها شکسته میشود و همه قوانین زیرپا گذاشته میشود. همچنین پدر نقش مانع میان کودک و مادر را بازی می کند. به عبارتی دیگر این مرحله (امر نمادین) مهمترین و آخرین مرحله ی دور شدن از مادر به حساب می آید.
در مرحله بعد، امر واقع، موقعیتی است که پرویز اکنون در آن قرار دارد. لاکان این مرحله را مرحله حسرت بازگشت به مادر معرفی میکند. چیزی که هرگز رخ نمیدهد. امر واقع در اصل درک این مساله است که وحدت با جهان خارج میسر نیست. این دوره نماد تمام چیزهایی است که نمی توانیم به آن ها دسترسی پیدا کنیم. لاکان اعلام می کند در این مرحله که نماد جدایی ابدی ما از مادر است، از فقدان ابدی آگاه می شویم. به عقیده ی لاکان حتی عشق هم نمی تواند جای مادر را بگیرد و عشق و فقدان همیشه همراه یکدیگر هستند. احتمالا به دلیل سانسور است که آنطور که باید نمیتوانیم ازارتباط پرویز و مادر اشکان آگاه شویم. اما چیزی که به نظر میرسد، ارتباط پرویز با عشق و عدم توانایی او بر این امر است.
با اینوجود، نبود مادر در فیلم، در این مرحله از زندگی پرویز، که حسرت بازگشت به مادر و وحدت با جهان مادر را میبایست داشته باشد، موفقیت آمیز دیده میشود. اما همانطور که عنوان شد بازگشت به مادر امکان پذیر نیست. تنها حالتی که امکان دارد رخ دهد این است که جدایی از مادر به طور کامل صورت نپذیرفته باشد. چون اینطور که پیداست پرویز سالها دچار فقدان مادر است و نتوانسته آنطور که باید مراحل جدایی از وجود مادر را طی کند. در میان صحبتهای اهالی شهرک نیز کوچکترین اشاره ای به وجود مادر، حتی در گذشته ای دور، نمیشود. پس میتوان نتیجه گرفت جدایی پرویز از مادر به درستی شکل نگرفته است و او خودش را در نقش مادر (همسر پدر) جا زده است. مادری که باید وفادار باشد و خودش را وقف پدر کند. تعبیر صحیح تر اینگونه است که پا را از محیط خانواده و وفاداری نسبت به پدر فراتر میگذارد و پرویز را در وحدت با جهان خارج (شهرک) می بیند. طبق نظریه لاکان مادر، همه ی دنیای نوزاد است و نوزاد خودش را با مادر (همه جهان) یگانه میپندارد. حال اگر وضعیت اینگونه باشد که پرویز در مرحله وحدت با مادر باشد ازآنجاکه مادر برای نوزاد معادل همه جهان خارج است پس برای پرویز پنجاه ساله باید وحدت با همه جهان خارج رخ دهد. بنابراین پرویز با همه جهان خارج (شهرک) به وحدت رسیده است. به عبارتی دیگر و همانطور که در مقدمه فیلم به وضوح دیده میشود پرویز در اصل خودش را وقف جهان خارج کرده است و از خودش دور شده است و به عبارت بهتر خودی به نام پرویز وجود ندارد. به همین دلیل است که او به خودش نمیرسد و ظاهری مناسب ندارد. آنجاییکه جهان خارج پرویز را دور میکند در اصل لحظه ایست که پرویز میباست به خودش برسد درحالیکه خودی وجود ندارد.
پرویز از شهرک اخراج میشود و تمامی بندهای واصل او به شهرک گسسته میشود. او به خانه ای قدیمی و کثیف تبعید میشود. خانه ای به عمر سالهای زندگی پرویز. خانه ای سالها رها شده و کثیف. تبعیدگاه، خودِ پرویز است. جاییکه باید به خودش بازگردد. در ابتدای این بازگشت، صحنه ایست که در آن پرویز خودش را در آیینه میبیند و دست خیس خود را به آیینه میکشد. اولین مرحله جدایی که لاکان آنرا «مرحله آیینه» نامگذاری کرده است. لاکان میگوید کودکی که به دنیا می آید تا سن شش ماهگی خود را در وحدت با مادر می داند و تفاوتی میان بدن خویش و بدن مادر قائل نیست. سپس بین شش تا هیجده ماهگی اولین مرحله ی جدایی از مادر اتفاق می افتد. در این سن کودک تصویر خویش را در آینه (یا هر جسمی که تصویر او را نشان دهد) می بیند و این نخستین مرحله ی جدایی، یک گذر به نام «مرحله آیینه» است. بازگردیم به سخن یونگ: «شناسایی بخش تاریک خود، بهترین روش برای برخورد با بخش تاریک دیگران است». پرویز در حال شناسایی بخش تاریک خود است و بدین صورت است که میتواند با بخش تاریک دیگران به مقابله بپردازد.
عنصر دیگری که در فیلم مشاهده میشود سگ است. اهالی شهرک عمدتا سگ دارند. در نماهای ابتدایی بسیار این مساله به چشم میخورد. اشکان نیز در خانه پرویز یک سگ می آورد. اما پدر پرویز از سگ بیزار است. آن کلیشه تکراری که حیوان خانگی مونس تنهایی انسان شده است از یک دیدگاه به چشم میخورد. اما دیدگاه دیگر به سگ موجودی حقیر، دربند و دست آموز است. موجودی که عملا در زندگی صاحبش به هیچ دردی نمیخورد و به ظاهر خلائی احساسی را در وجود او پر میکند و او را از تنهایی بیرون می آورد. در صحنه ای که اهالی شهرک یک غریبه را به اتهام مسموم کردن سگها کتک میزنند در میان دعوا یکی از اهالی به دیگری که تلاش میکند دعوا را خاتمه دهد میگوید: «مگه سگ تو مرده؟»؛ گویی فلسفه زندگی برای اهالی شهرک این است که هرکس سگی در خانه خودش دارد. یک سگ وفادار که به او محبت میشود تا برای صاحبش دم تکان دهد. موجودی مانند پرویز در خانه پدر یا شاید هم آذر.
آذر ظاهری مغموم و شکسته دارد. چشمهایش در تمام نماها طوری است که انگار گریه کرده است. پدر شخصیتی مقتدر و زورگو دارد. پدر، هر دو جنبه پدرانه در نظریه لاکان را دارد. قانونگراست. از طرز سخن گفتنش درباره شیوه صحیح تهیه کتلت میشود به این امر رسید. از یک جنبه پدرِ عقده ی ادیپی است که فرزند را تابع قانون میکند. از جنبه دیگر پدرِ توتم و تابوست. از نظر فروید، پدر نخستین تمثال قدرت مطلق است. پدری که زنان و ثروت قبیله را با راندن پسرانش به دور خود جمع میکند. پدری که برای پسر قانون میگذارد اما خودش تابع قانون نیست. دسترسی پسر را به زنان قبیله (آذر) ممنوع میکند. پدری ظالم و زنباره که روی دیگر قانون است. بااینحال اگر فردی بخواهد تدابیری برای فرار از قانون به کار بندد باید میل قوی به ارتکاب جرم نیز داشته باشد. چیزی که در شخصیت پرویز دیده میشود.
با توجه به توضیحات فوق، پرویز در خانواده دو نقش را ایفا میکند. یک نقش بیولوژیک، فیزیکی و آبجکتیو که پسرِ یک پدر است و دیگری نقش ناخودآگاه و عمیق تر او که ریشه همه رفتارهای وفادارانه اوست، نقش همسرِ پدر. از جنبه نقش همسر پدر، پرویز نسبت به وجود یک همسر واقعی، که جای او را گرفته است واکنشهای مجرمانه و در عین حال حسادت جویانه نشان میدهد. نخستین واکنش (مسموم کردن سگها) به نظر میرسد در راستای جلب نظر پدر باشد. چراکه پدر از وجود سگها در محوطه شهرک ناراضی است. پذیرش نقش همسرِ پدر موجب شده است که پرویز تمایل به داشتن استقلال مالی و تشکیل خانواده نداشته باشد. او حتی در سن پنجاه سالگی وابستگی مالی به پدر دارد. وقتیکه پدر او را از خانه بیرون میکند و آذر را جایگزین او میکند تنها بندِ ارتباطیِ همسرِ پدر (پرویز) به پدر همین وابستگی مالی است. پس به درستی زمانیکه پدر او را تهدید به قطع پول میکند میگوید که دیگر چیزی میانشان باقی نمی ماند.
از جنبه نقش فیزیکی و عینی که پرویز پسرِ یک پدر است، یا به دلیل ناکارآمدی پدر در جدایی نمادین از مادر یا به دلیل عدم حضور مادر، پرویز دچار بحرانی در هویت جنسی خود است. این بحران به نظر میرسد یک نوع ادیپ عقب افتاده است. پرویز نتوانسته مرحله عقده ادیپی خود را پشت سرگذاشته و اکنون دچار آن عقده شده است. وقتیکه او پس از پنجاه سال تازه به خود رسیده است و درحال جدایی از جهان خارج خود است طبیعی است که باید به مرحله ادیپ نیز برسد. ادیپ برای پرویز نیز مانند سایرین در جهت تصاحب مادر رخ میدهد. با این تفاوت که مادری وجود ندارد و مادر (همسرِ پدر) خود پرویز است و پرویز در اصل برای تصاحب نقش همسرِ پدر است که با پدر میجنگد.
واکنشهای مجرمانه پرویز را نیز میتوان به دو دسته تقسیم کرد. واکنشهایی علیه پدر و واکنشهایی علیه جهان خارج (شهرک). نخستین واکنش همانطور که ذکر شد در جهت جلب توجه پدر است. هنوز وابستگی مالی وجود دارد و پدر عقده ادیپی قانونمند حاکم است. به محض اینکه پول قطع میشود، گسستگی ایجاد شده و پدر ظالم و زنباره حاکم میشود. بنابراین دیگر تمایلی به رفتارهای قانونمند باقی نمی ماند و هنجارشکنی و واکنشهای مجرمانه علیه جهان خارج نیز رخ میدهد. در نگاهی ساده میتوان اینطور برداشت کرد که پرویز میخواهد اثبات کند که جهان خارج به او احتیاج دارد؛ چیزی که در فیلم نیز از زبان پرویز عنوان میشود. اما این به تنهایی برای انجام جرم و جنایاتی مانند کودک دزدی و قتل کافی نیست. در اصل این پدرِ قانون شکنِ حاکم در ضمیر ناخودآگاه پرویز است که اجازه هرگونه بزه را به او میدهد.
گسستگی از جهان خارج بسیار دیر و در زمانی رخ میدهد که فرد توان مقابله و زورآزمایی با خارج را دارد و این به خشم و نفرت هرچه بیشتر از جهان خارج می افزاید. در خانه پرویز سگ کوچک و ضعیفی هست. این سگ همان حس وفادارانه و آخرین نقطه اتصال پرویز به وفاداری نسبت به جهان خارج است. جهانی که تا پیش ازین پرویز جزئی از آن بوده و خودش را وقف آن کرده بود.
تدوین در فیلم به شکلی پراکنده است و مخاطب را از صحنه ای به صحنه ی دیگر پرتاب میکند. این شیوه تدوین نیز با محتوای اثر ارتباط تنگاتنگ دارد. از دیدگاه لاکان خود (اگو) هویتی گسسته و چندپاره دارد یا به عبارت بهتر وحدت و تمامیتی ندارد. این چندپارگی به محض ورود پرویز به دنیای درونی خود و گسست از جهان خارج به سرعت دیده میشود. همان نصیحتهای پیرمرد خشکشویی در اصل توصیه به چندپارگی است. فیلم پرویز گسسته از جهان خارج و چندپاره را در محیط کار و بعد بلافاصله در محیط خانه و نوعی تلاش برای برقراری ارتباط با اشکان یا مادرش و سپس مجددا بلافاصله و بدون هیچ پیش زمینه ای در تلاش برای ایجاد ناامنی و بزهکاری نشان میدهد. بهترین نمونه این گسستگی در دزدیدن کالسکه نوزاد و سپس تلاش برای خفه کردن اوست. بدون هیچ مقدمه ای و هیچ پیش فرضی و به صورت ناگهانی اقدامی بسیار مجرمانه صورت میگیرد. این تغییر با ظاهر آرام و بی تفاوت پرویز سنخیتی ندارد و علاوه بر تغییر رفتاری شدید و ناگهانی، تغییر فضایی ناگهانی را نیز در فیلم ایجاد میکند. بنابراین چندپارگی هم در روایت، هم در تدوین دیده میشود که متناسب با چندپارگی و گسست شخصیت پرویز در محتوای اثر است.
فیلم «پرویز» سیر از مقدمه تا پایان را با توالی حوادثی دقیق و منسجم طی میکند. آنطور که باید به وسواس و حساسیت پرویز نسبت به جهان خارج میپردازد. شخصیت پردازی در نقش پرویز عمیق و تغییر شخصیت از یک انسان آرام به دیوی خشن با محرکی متناسب با وضعیت درونی و بیرونی او صورت میپذیرد. از هر نگاهی میتوان با پرویز همزادپنداری کرد و چه او را اقلیتی از یک جامعه در نظر بگیریم چه به کنکاش درونیات او بپردازیم تکه های پازل در کنار هم قرار میگیرد و فیلم را قابل فهم و برقراری ارتباط با فیلم را سهل میکند.
در پایان سوال دیگری میتوان مطرح کرد. آیا پرویز، پدرش و آذر را میکشد؟ از منظر داستانی و سینمایی سوال بی اهمیتی است اما برای تشریح دیدگاه روانکاوی کمک بسیار خوبی است. ضمن اینکه پاسخ این سوال روشن میکند که چقدر این پایان باز حساب شده و دقیق است. وضعیت برای پرویز بسیار پیچیده است. عقده ادیپ دیر هنگامی را دچار شده که وادارش میکند به حذف پدر جهت تصاحب مادر. اما همانطور که عنوان شد مادری وجود ندارد و در اصل پرویز برای تصاحب نقش مادر (همسرِ پدر) میباید اقدام به حذف پدر کند. حال اگر پدر حذف شود دیگر نقشی به نام همسرِ پدر وجود ندارد که بخواهد آنرا تصاحب کند. یعنی همان کشمکش و سوالی که از طریق پایان بازِ سینمایی برای مخاطب ایجاد میشود، درون فیلم نیز برای پرویز وجود دارد و این نمونه ای از بهترین شیوه برقراری تناسب بین فرم و محتواست.