نقد خیزان، اژدهای خندان

در طی این چند سالی که به نقد فیلم مشغولم، بارها به بیسوادی بخش عظیمی از فیلمسازان، منتقدان و سینمادوستان اشاره کردهام. نتیجهاش این شده است که فیلمی و فیلمسازی از بیسوادی همان بخش عظیم سوءاستفاده میکند و با تصاویری شیک همه را شیفته خود میکند امّا باید گفت:
«اژدها» وارد میشود «سینما» نیست. تصاویر متحرکی است پرتوپلا که حاصل چندین و چند تقلید ناشیانه است در فرم و محتوا. ابتدا درامی جنایی است که قابهایش ترکیبی از کمپزسیونهای «هفت» (فینچر) و «خاطرات قتل» (جون-هو) است. در اواسط داستان رخدادها فضای اثر را به سمت درامهای معمایی کره جنوبی میبرد و تصاویر یادآور آثار «پارک چان-ووک» است. برای مثال به نماهایی که از قهرمان داستان (بابک حفیظی) در قبرستان گرفته میشود دقت کنید و نماهای «سونگ کانگ-هو» در فیلم «تشنگی» را به خاطر بیاورید. پایان داستان هم گرهگشایی باسمهای و «هامون»وارش دردی از فیلم دوا نمیکند. فیلم ترکیبی از «وسترن اسیدی» و «درام جنایی» است که هیچکدام نه با جهان فیلمسازش همخوانی دارند و نه به محتوایی متناسب با فرم اثر میرسند و در این راستا نماهای مستندگونهی مصاحبه با اشخاص نیز اثر را بیشتر پرتگاه سوق میدهد. چرا؟
1. فرم اثر پیشرونده حل معماست و معما در ابتدا قتل «مصطفی سمیعی» و سپس لرزش در قبرستان است؛ امّا این فرم –فارغ از انواع تقلیدهایش- به کدام محتوا میرسد؟ به آب سپردن ِ ویلیام بلیکوار ِ «مرد ِ مُرده»ی داستان که قربانی اژدهای اجتماع خود میشود؟ چگونه از چنین فرمی به این محتوا میتوان رسید؟ یک از فرم ِ داستانگو و قهرمانپرور به محتوای «تسلیم ضدقهرمان (قهرمان ِ سابق)» رسیدن خلاقیت است؟ در ثانی این محتوا کمی خطرناک نیست؟ یعنی حتّی «بابک حفیظی» هم نمیتواند دست به گریبان ِ اژدها شود؟ فیلم «اژدها...» بیانگر ِ انفعال ِ ملّت نیست؟ آیا چنین فیلمی به لزوم جایگاه اژدها اشاره نمیکند؟ این تفکر خطرناک است و البته دروغین. قطعاً اگر فیلمساز کمی دست از تقلید بر میداشت محتوا، اینچنین غلط از آب درنمیآمد.
2. «روبرت مککی» معتقد است اگر الزامی برای وجود رخداد، صحنه و شخصیت نیست باید حذف شود. این جمله «مککی» که البته به نوعی از زمان «ارسطو» مورد بحث بوده است به عنوان یک اصل و قرارداد در درام به کار میرود و ناگفته نماند که اگر «اژدها...» درامی مدرن بود این اصل متوجهاش نبود امّا فیلم «اژدها...» در عین ِ داستانگویی ادای درام مدرن را نیز درمیآورد و در تلفیق این دو ناتوان است پس با تکیه بر این اصل، نقش ِ صدابردار (کیوان حداد) در فیلم چیست؟ او «صدا» را میفهمد و انسانی عاطفی است و حتّی در بیابان سودای باران دارد و در انتها نیز سرپرست «والیه» میشود. حالا اگر این شخصیت را از داستان حذف کنیم چه اتفاقی میاُفتد؟ کسی نیست که دیگر با لباسهای گلدوزی شده و عینکی با شیشههای قرمز و سبز در بطن یک داستان جنایی-معمایی مسخرهبازی درآورد و با بادکنک هم برای «والیه» پستانک بسازد. البته اگر «کیوان حداد» در فیلم حضور نداشت فیلم به قول خود فیلمساز «لنگ در هوا» باقی میماند. پس آیا چنین پایانی باسمهای نیست که یک شخصیت فقط به خاطر پایان فیلم در فیلم حضور داشته باشد؟ نمود بیرونی عشق ِ «کیوان حداد» در قبرستان چیست؟ و اینکه جدایی او از معشوقش چه کارکردی در فیلم دارد؟ مگر فیلم درباره وجود اژدها نبود؟ حالا همین روند را برای شخصیت ِ «بهنام» به کار ببرید. نقش او چیست؟ کار گذاشتن لامپ و سنجش ِ میزان زلزله؟ این سنجش به چه دردی میخورد و چه راهی را برای «بابک حفیظی» باز میکند؟ اگر توانایی ِ جزعی «بهنام» و «کیوان» به قهرمان داستان تزریق میشد بهتر نبود تا اینکه شخصیتهایی اضافی همراه با جفنگیاتشان به تصویر کشیده شود؟ البته در آن صورت کار فیلمساز سخت میشد و مجبور بود با یک شخصیت به حل معما بپردازد و سعی کند تا فیلم از ریتم خود نیفتد.
متأسفانه باید گفت که مصاحبههای مستندگونه فیلم هم قابل حذف هستند و صرفاً برای کش آمدن فیلم به کار رفتهاند وگرنه به طور خطی هم قهرمان داستان میتوانست به حل معماها پردازد و قربانی تفکر پوچ فیلمساز شود. در این صورت البته فیلم به تعلیقی در راستای داستان تک خطی نیاز داشت و لحن فیلم را نیز باید کنترل میکرد و صد البته که کار دشواری هم بود. با این حساب بسیاری از آنچه در طول حدود دو ساعت از فیلم رویت شد، اضافی، نامتناسب با داستان و پرتوپلا است. از شخصیتها تا نکاتی ریزی مانند گروه دروغین «هزاوه». میبینید که با حذف رخدادها، دو شخصیت ِ فرعی و بسیاری از تصاویر هیچ اشکالی در روند داستان به وجود نمیآید و فقط فیلم از یک فیلم دو ساعته به یک فیلم کوتاه تبدیل خواهد شد و اضافات فیلم صرفاً برای ایجاد ابهام (به جای تعلیق) به کار گرفته میشود زیرا فیلمساز در ایجاد تعلیق ِ متناسب با فرم ناتوان است.
3. «مانی حقیقی» با «اژدها»یش همه را سر کار گذاشته است. از سیاسیون تا سینماگران؛ و در واقع منفعتش هم از بیسوادی جامعه است. اژدهایی در فیلم حضور دارد که هیچگاه دیده نمیشود. در این میان امّا چه چیزهایی دیده میشود؟ باورهای مذهبی و سنتی (اعتقاد به جن و مراسمهای قربانی کردن)، تعصبات (قتل «حلیمه» به دست «الماس»)، سپری کردن قهرمان در هپروت (استعمال مواد مخدر برای پیشروی در معما) و بیخیالی جامعه (بادکنک به هوا فرستادن در قبرستان). تمام این تمهیدات اگر با فرم متناسب بود و به «سینما» تبدیل شده بود قابل بحث بود و حداقل میتوانستیم تفکر فیلمساز را مورد نقد قرار دهیم امّا با این تصاویر متحرک ِ هذیانوار، بحثی باقی نمیماند کما اینکه تفکر فیلمساز هم بسیار خطرناک است؛ زیرا حضور «اژدها» به آگاهی جامعه نیازمند است و نه تمسخر جامعه. صحنهی «کافه» در فیلم «خشت و آینه» که در فیلم «اژدها...» هم به نوعی دوباره پخش میشود حاکی از همین شیوهی تمسخرآمیزی است که فیلمساز در سر داشته است امّا با این تفاوت مهم که خالق «خشت و آینه» از معدود روشنفکران ایرانی به حساب میآمده که «عدم مسئولیتپذیری» را در جامعه وقت ِ خود مورد نقد قرار میدهد و تفکرش را با بهترین حالت به سینما تبدیل میکند امّا فیلمساز «اژدها...» به جای تأثیر از آن فیلم به تمسخر جامعه میپردازد و ظاهراً از تمام فیلم «خشت و آینه» تنها صحنهی «کافه»اش را به یاد داشته است. فیلم «اژدها وارد میشود» همه را سرکار گذاشته و به ریششان میخندد امّا بعضیها هم دیگر گول نمیخورند.