بازنگری مفهوم زیبایی

بهانه دیدن فیلم بیش از هرجا از قاب فیلمی که کنار تلویزیون ابتدایی فیلم کلایمکس گاسپارنوئه و در مجموعه انتخابیاش در کنار هاراکیری و... برای افتتاحیه فیلمش بود، آمد. البته سوسپریا داریو آرجنتو که فیلم اخیر suspiria بازسازی نسخه معروف ۱۹۷۷ همین فیلم است، و قطعا بحث مفصلتر فیلم پس از تماشای نسخه آرجنتو و قیاس دو اثر خواهد آمد.
اما suspiria گوادانینو بدون پیشزمینه برای من، فیلمیست که بیش از هرچیز فضا میسازد. فضای سرد و بیروح و دهشتناکی از برلین آنسالها، سالهای درگیری نیروهای جوان انقلابی با نگرش چپ با آلمان تازه نجات یافته از جنگی که ننگ بزرگ نازیسم را یدک میکشد.
فیلم با شروعی معماگونه به سمت قصهای هدایتت میکند که از همان ابتدا تا پایانش را روایت کرده و گفتههای ابتدایی پاتریشیا را جستهگریخته در طول فیلم به یاد خواهیم آورد. عنصر رقص و هنراصیلی که در طول زمان دچار دگرگونیهای عمیقی شده، شاید بهترین دستمایه برای روایتی عجیب و ترسناک از جادوگرانیست که انگار با نخهایی نامرئی عروسکهای صحنه را بازیمیدهند. عروسکهایی که به مثابه مردم آلمان آنروزها بیخبر از سیاستهای بالادستیها بازی میکنند، و شاید شبیه تمام ما که بریدن نخهایمان ممکن نیست مگر با نیرویی عظیم و به روایت سوسپریا شیطانی، که اگرچه میبرد اما نخهای جدیدی همانگونه که خودش میخواهد میبافد.
تماشای فیلم فارغ از نقدهای سیاسی و مذهبیاش اندکی دشوار است، دیالوگهای پیرمرد روانشناس فیلم در باب مذهب و اخبار لحظه به لحظه ربودهشدن هواپیمایی آلمانی توسط نیروهای منتسب به فراکسیون ارتش سرخ، مدام در حال کدگذاری میان جادوگران و دولتمردان، و قهرمان قصه-سوزی- و آزادیخواهان است. و شاید کنایه داستان از آنجا بیاید که انقلابیای که میکشد و قربانی میکند آزادیای جز آنچه مطلوبش است به ارمغان نخواهد آورد و زندگی دور تسلسل باطلیست که از هر طرفش که بروی میان میدان رقصی هستی که نه برای زیبایی، برای زشتی بی پایانی که نامی زیبا انتخاب کرده، در حال رقصیدنی.کنایه های مدام فیلم برای داشتن موسسهای که مادری ادارهاش میکند، و قدرت عجیبی که در شعورش نهفته است، مادری که گاهی دست طلب میکند و گاهی چشم، به زنان و قدرت پنهانشان در بازیهای قدرت، فضای بستهمدرس رقصی که در گیرودارهای سیاسی هنوز هنر نمایش میدهد و نگرشش به استقلال زنان در مسائل مالی با دادن اتاقهایی بدون هزینه و... همه اینها شاید فیمینیسم عروسکی آنساله دنیا را به سخره میگیرد، زنمحوری که. در بهترین حالتش که پایان بندی فیلم است، شیطانیست و نیازمند گناه و شرم. و از این دیدگاه شاید «مادر» آرنوفسکی با قربانی کردن مادر معصومش نتیجهگیری بهتری باشد.
دکوپاژ صحنههای فیلم از همان سکانس اولیه آنچنان متفاوت است که بدون قضاوت بین خوبی یا بدیاش درگیرت میکند: زومهای کلاسیک، حرکتهای گردشی و ناآرام و البته اینسرتهای بینظیر فیلم که شاید بهترین نماهای کل اثر باشند. کارگردان بیواهمه از زاویههای بالا و پایین-های و لو انگل- در گفتگوها استفاده میکند و اهداف قصه و فیلمنامه را با دوربینش جلو میبرد.معرفی شخصیتها در حرکتهای سیال دوربین و دیالوگهایی که روی صورتهای ثابتشان شنیده میشود از تکنیکهاییست که به خوبی و با شدت فضای سرد و یخزده فیلم را تشدید میکند.-صحنه ابتدایی معرفی زنان موسسه به هنگام صرف صبحانه از بهترین نمونههای این شگرد است که اتفاقا امری مهم-رایگیری رییس موسسه- نیز در روالش در جریان است.-
رنگهای جیغ و کنتراستهای شدید در پشت پردهای مهآلود و کدر به درستی فضای وهمآلود موسسه را میسازد و مردگی قرمزها و بنفشها به شدت مانور خودشان رامیدهند.-نگاه کنید به صحنههای میز شام و گلهای روی میز و پیرزنهایی با لباسهای رنگی و ماتیکهای قرمز و رگ گردنی که زده میشود تا اعتراضی باشد به حاکمیتی پیر و زنگزده-
رقص مدرن که زادهی قرن بیستم است و منشا اصلیاش از آلمان و آمریکا میآید، دستمایه خوبی برای ساختن بستریست که یک آمریکایی نجاتبخش آلمان یا به تعبیری اروپای غمزده آن سالها باشد. رقصی که برای مقابله با رقص باله فاخر و اعیانی و اعتراض به هنری که در خدمت تجملات است متولد شد. تغییرات سیاسی و اجتماعی سالهای شکلگیری رقص مدرن در آمریکا و آلمان همزمانی مستقیم با آغاز تحولات ضد فاشیستی و آزادیطلبانه دارد. پاهایی بدون کفشهای سخت باله و آزادی در پوشش و حرکات عناصریست که در این رقص به شکلی عامدانه در راستای اهدافش حرکت میکند، آنقدر عجیب و عمیق که به گفته سوزی در فیلم میتواند حسی از همبستری با یک حیوان را تداعی کند.
سوسپریا فرای لایههای متنیاش زیبای بصری بکری در تصاویر و نماها دارد، به خاطر آوردن صحنههای کلایمکس نوئه با رنگهای قرمز پررنگ و صحنههای رقص عجیبش در جایجای فیلم، فکر عجیبی تزریق میکند: دنیای امروز سینما بیش از آنکه قصه بگوید، مقالهایست از جانب صاحب اثر که بیشک حرفهایش را در تمام قالبهای هنر و با شمایل سینما میگوید، و چقدر خوبند فیلمهایی که اگر باعث خشم، افسوس، ترس، گریه و حتی خنده میشوند، کمی وادارت کنند که فکر کنی. چیزی که امروز شاید کمتر یافت شود و عجیب نخواهد بود که اگر فروغ زنده بود شعرش را با واژه فکر تغییر میداد!
پانوشت: لذت عجیبی دارد دیدن این فیلم و پذیرفتن فضای وهمناکش، به خصوص با ضربآهنگ موسیقی تام یورک.-نوازنده گروه رادیوهد-