نه رویا، نه شخصیت

نه رویا، نه شخصیت
نقدی بر فیلم آشغالهای دوست داشتنی (کارگردان: محسن امیریوسفی)
آشغالهای دوست داشتنی اثری است، متظاهر، گول زننده و به شدت عقب مانده. پشت ایده متفاوتش پنهان می شود و چیزی نشان نمی دهد. فیلم هیچ پیش زمینه ای برای ورود مخاطب به رویاهای کارکترش ندارد و به شدت تحمیلی است. این اثر که در مسخره بازی و ابتذال، هر پلان با پلان قبلی اش در رقابت است، ملغمه ای است، از ایدئولوژی های سیاسی و طنز بدون آنکه کوچکترین شناختی نسبت به آنها داشته باشد. از لنین می گوید، در حالی که اصلا اندازه دهنش نیست و پایش را زیادی از گلیمش درازتر می کند. این فیلم همچنین مفتخر است به استفاده ابزاری از دفاع مقدس. کارگردان دفاع ما را دستمایه طنز خودش قرار می دهد و حتی حداقل کارش که ساختن یک تیپ سرباز جنگ در قاب است را هم انجام نمی دهد. فیلم دائما بیانیه صادر می کند بدون آنکه کارکردی در فرم روایی اثر داشته باشد. فیلم نه چه ای دارد و نه چگونه ای. درباره ی هیچ چیز نیست و بی قصه است. فارغ از نداشتن روایت درست، اثر از نداشتن فرم بصری مناسب هم رنج می برد. قاب عکس های ملال آور فیلم و دوربین مستاصل به خصوص در فلش بکها که بسیاری از آنها ارتباطی هم با پیرنگ ندارند، خود گواه همین فقدان فرم بصری درست می باشد. خانه هم تشخصی ندارد و به دیوانه خانه می ماند و مخاطب هیچ گونه تعلق خاطری به آن پیدا نمی کند. آشغالهای دوست داشتنی فراتر از ارزش گذاری بی ارزش عمل می کند و حتی در سینما بودن آن هم بحث است (و من هم نمیدانم که چه چیزی می تواند باشد). اثر، صرفا در عربده ها و پاس دادن افکار توخالی و گشودن عقده های شخصی خلاصه می شود. و اگر حتی کمی سبک دوربین، که با توجه به فرم آن می توانست خیلی برای کارگردان ساده باشد، مناسب می بود، می توانست اندکی ما را درگیر کارکترها و ارتباطشان کند. حال با کمبود این مسئله ی مهم، کارکترها شخصیت که هیچ حتی از سطح تیپ هم پایین تر می آیند. نه کارکرد میانجی دارند و نه قالب اند. پلاستیکی اند و یکبار مصرف. کشمکش های قابها برای کارکترهای داخلش درونی نشده و دغدغه مند نیست. صرفا حالت شعاری دارد و بی هویت است. کارگردان فقط با نشان دادن اتاق پسر رزمنده آن هم با میزانسن ضعیف سعی در بروز شخصیتش دارد، اما چریک چه؟ فقط حرف می زند و کتابهایش دیده می شوند.تازه قابش هم خیلی مواقع در قاب دوربین کارگردان گم می شود. و ما به صرف اینها باید او را بشناسیم و کلامش را باور کنیم!! آخر هم که تنها منطقه امنش یعنی قاب عکس را ترک میکند و قابش طعمه سطل آشغال می شود. اثر هیچ تلاشی برای ورود به هیچ کارکتری نمی کند جز مادر خانواده که فلش بکها به قدری بی خاصیت و زننده اند که شاید اگر نمی بودند بهتر بود. در مورد کارکتر مادر هم باید گفت ( تنها کارکتر فیلم که می شود در موردش حرف زد): صرفا یک پیرزن ترسو و خسته کننده است که گذشته اش هیچ تاثیری در شخصیتش نداشته ( پس فلش بکها برای چه بودند؟؟!!) و به شدت الکن می نماید.
آشغالهای دوست داشتنی نه در واقعیت ریشه دارد و نه در حوزه ی عالم رویا. آشغالی است که ظاهرا برای سازنده اش دوست داشتنی هم بوده!