نقد و تحلیل سریال شکارگاه قسمت 5 | یک درام خوب با شخصیت پردازی ضعیف

اختصاصی سلام سینما - الهام کوهی: سریال شکارگاه (نیما جاویدی) در قسمت پنجم با وجود باگهایی که در فیلمنامه دارد توانسته به ریتم دو قسمت اول برگردد و بار دیگر هیجان و التهاب را به عمارت برگرداند.
قسمت پنجم تعداد رویدادهای زیادی را پوشش میدهد و نسبت به قسمتهای قبل درجا نمیزند. بخشی از ابهاماتی که در قسمتهای قبل ایجاد شده بود در قسمت پنجم پاسخ داده میشود و داستان از یکنواختی و حاشیهپردازی خارج میشود.
بیشتر بخوانید:
از یونیفرم تا سربند: طراحی لباس در سریال شکارگاه چگونه تاریخ را زنده کرد؟ + عکسهای واقعی از زنان قاجار
به بهانه پخش سریال شکارگاه | نگاهی به مهمترین سریالهای تاریخ شبکه نمایش خانگی؛ از قهوه تلخ تا شهرزاد
جسارت در داستانپردازی در سریال شکارگاه
یکی از ویژگیهایی که «شکارگاه» تا قسمت چهارم فاقد آن بود و از قسمت پنجم بیشتر به چشم میخورَد جسارت نیما جاویدی در به هم زدن معادلات فکری مخاطب و چرخش داستان است که توانسته عنصر پیشبینی ناپذیر بودن داستان را حفظ کند. در اکثر موارد تلاش برای غافلگیری مخاطب باعث میشود روابط علت و معلولی نادیده گرفته شده و درام از حالت منطقی خارج شود اما در «شکارگاه» به جز در موارد معدود به درستی این اصل رعایت شده و همین موضع باعث التهاب و هیجان سریال شده است چون مخاطب میداند هر اتفاقی ممکن است رخ دهد و فیلمساز به هیچ کدام از کاراکترهایش رحم نخواهد کرد.
سیمین بری اما...
«شکارگاه» هرچقدر که در داستانپردازی و پیچش فیلمنامه موفق است در ساخت روابط عاطفی ضعف دارد. انگار بخشی از روابط عاشقانه فیلم را کارگردان در ذهنش ساخته و سانسور کرده اما انتظار دارد مخاطب پس ذهن او را خوانده و روابط متناقض شخصیتها را درک کند.
به طور مثال شخصیت سیمین در ابتدا سرسخت به نظر میرسد ولی به صورت ناگهانی به بهادر علاقهمند میشود بدون آنکه اتفاقی بین آن دو افتاده باشد. وقتی کاراکتر مفتش نامجو به داستان اضافه میشود متوجه میشویم او با سیمین در گذشته سر و سری داشتند اما سیمین همچنان به رابطهاش با بهادر ادامه میدهد. مفتش نامجو مجددا به او پیشنهاد میدهد و سیمین پیشنهاد او را رد میکند. در قسمت پنجم بدون اینکه اتفاق خاصی افتاده باشد یا اشتباهی از بهادر سر زده باشد و یا نامجو مصر به ادامه رابطه از دست رفته باشد سیمین فقط به خاطر حرفهای فروغ به راحتی از بهادر دست شسته و به نامجو که یک روز قبل به او بیمحلی کرده بوده متمایل میشود.

پدرکشی در سریال شکارگاه
به همان اندازه که اصلان دلایلی برای کشتن پدرش دارد اما این کار را نکرده است یحیی هیچ دلیلی برای کارهایش ندارد. نه علاقه او به پری قابل درک است نه رفتار بردهوارش در مقابل خواستههای پری و نه دلیل دشمنیاش با پدر مشخص است. او مانند عروسک همان کارهایی را میکند که داستان اقتضا میکند بدون اینکه کاراکتر او چنین چیزی را در خود داشته باشد. شما را ارجاع میدهم به سکانسی از قسمت اول که به شکارگاه حمله شده بود... یحیی به قدری ترسو بود که نتوانست جلوی متجاوزین عمارت برود و حتی توان دفاع از خواهرش را هم نداشت. حال چطور میشود که با وجود همه تهدیدها تصمیم میگیرد جواهرات را بدزدد و اگر پدرش فهمید او را بکشد.
شبحی به نام پری
پری در «شکارگاه» همچون شبحی است که فقط به چشم یحیی دیده میشود. ما مراودات او با خانواده میرعطا و سایر افراد حاضر در عمارت را نمیبینیم. او فقط شب به شب داخل اتاقش است تا یحیی به او مراجعه کند و مسخ و ملعبه نقشههای پری شود. اینکه چرا کسی (به خصوص مفتش نامجو) به او مشکوک نمیشود یا تلاش نمیکند هویت او را پیدا کند و حتی نامجو از او بازجویی هم نکرد جای بحث دارد. از طرف دیگر او به عنوان خدمتکار هیچ کاری در عمارت انجام نمیدهد و حضور او در آنجا باید برای خانواده میرعطا و بهادر و مفتش نامجو سوالبرانگیز باشد.
«شکارگاه» در ژانر و ایجاد فضای داستانی موفق است و میتواند همچنان سریال را رمزآلود و چالشبرانگیز نگه دارد اما نمیتواند به شخصیتهای خود نزدیک شود و به جای اینکه شخصیتها رویدادهای داستان را بسازند داستان است که اعمال شخصیتها را تعیین میکند و به جز شخصیت میرعطا، ملوک، فروغ، بهادر و مفتش نامجو بقیه شخصیتها پرداخته نشدهاند.