چرا پایانبندی شوکهکننده قسمت هفتم شکارگاه سکانس برگزیده این سریال تا این لحظه است؟ + ویدیو
اختصاصی سلام سینما - الهام کوهی: شکارگاه به کارگردانی نیما جاویدی تجربه تازهای از تلفیق ژانر تاریخی و معمایی در آثار نمایش خانگی است. یکی از ویژگیهای برجسته سریال تعلیق داستان و پیچش فیلمنامه است. بخصوص اینکه این تعلیق خارج از منطق داستانی نیست و اتفاقات آن به داستان و شخصیتها تحمیل نشده است.
بیشتر بخوانید:
مروری بر سریالهای معمایی شبکه نمایش خانگی؛ از پوست شیر تا شکارگاه
آیندهدارهای شبکه نمایش خانگی: نگاهی به بازیگران جوان سریال شکارگاه
معرفی کوتاه از کاراکتر بهادر (عیسی)
موفقترین مثال برای تایید این ادعا سکانس پایانی قسمت هفتم شکارگاه است. بهادر یا همان عیسی (با بازی مهدی حسینینیا) مفتش نظمیه است که به خاطر قتل همکارش به زندان افتاده اما توسط پیشکار ولیعهد آزاد شده و در ازای بخشش از جرم، مامور به حفاظت از خانواده سرهنگ میرعطا در عمارت شکارگاه میشود.
در قسمتهای ابتدایی پیشکار ولیعهد از او میخواهد به دختر سرهنگ نزدیک شود تا از طریق سیمین از تصمیمهای سرهنگ مطلع شود. در جریان این ماجرا عیسی به سیمین علاقهمند میشود به طوری که مفتش نامجو را تهدید به افشای رازش کرده و او را از میدان رقابت به در میکند.
با وجود اینکه ماموریت عیسی تمام شده و پیشکار از او خواسته دیگر به دختر سرهنگ نزدیک نشود اما عیسی هویت خود را به سیمین لو داده و از او خواستگاری میکند.
شخصیت بهادر در قسمتهای ابتدایی یکی از مرموزترین کاراکترهای شکارگاه بود. شخصیتی که همه افراد داخل عمارت را زیر نظر داشت، یکی از افرادی که به عمارت حمله کرد را به صورت پنهانی به قتل رساند، حشمت (خدمتکار عمارت) را به خاطر اینکه تاج را دزدیده بود کُشت و تاج را به جای اولش برگرداند و.... رفتارهای متناقض او سوالبرانگیز است و بازی خوب مهدی حسینی این ابهام را بیشتر کرده است. حال جاویدی او را در موقعیتی قرار داده که مهمترین گره داستانی سریال را به وجود آورده است. آیا عیسی خانواده سرهنگ را نجات خواهد داد؟

تحلیل سکانس
«شکارگاه» در طول هفت قسمت پخش شده نقاط اوج زیادی داشت که مسیر داستان را عوض میکرد. سکانس مربوط به گم شدن تاج، پیدا شدن آن، انتقام پری از خانواده سرهنگ و رفتن مفتش نامجو هرکدام طراحی هوشمندانهای بود که توانست ریتم سریال را حفظ کند و داستان را از افتادن به مسیر داستانهای کلیشهای نجات دهد اما سکانس پایانی قسمت هفتم شوکهکننده و درگیرکنندهتر بوده و میتوان گفت مهمترین سکانس کل فیلم است.
یکی از دلایلی که باعث میشود تاثیر این سکانس بیشتر شود این است که مخاطب هفت قسمت با کاراکتر عیسی یا همان بهادر همراه بود و شخصیتپردازی جذاب او توانست حس همذاتپنداری را در مخاطب برانگیزد. از طرف دیگر عشق او به سیمین و تلاشش برای رسیدن به او بعد عاطفی و احساسی شخصیت عیسی را برجستهتر میکند. بنابراین وقتی پیشکار ولیعهد چنین پیشنهاد سختی به او میدهد مخاطب لحظهای خود را جای عیسی گذاشته و استرس و تشویش او را درک میکند.
یکی از تعلیقها و معمایی که «شکارگاه» در همان ابتدا مطرح میکند این است که هدف پیشکار از بازی دادن سرهنگ چیست؟ از طرفی جان پسر سرهنگ در گرو حفظ تاج است و از طرف دیگر او شخصی را مامور میکند که به خانواده سرهنگ را تحت نظر بگیرد و حال در این سکانس از او میخواهد میرعطا و خانوادهاش را به رگبار ببندد. سردرآوردن از نیت پیشکار و پی بردن به هدف او از این کار تعلیقی است که مخاطب را برای درک موضوع با خود همراه میکند و این سکانس بار دیگر این تعلیق را پررنگتر کرده و کاراکتر پیشکار را مبهم و مرموزتر میکند.
جاویدی با این سکانس تا حدودی به مخاطب رو دستی میزند. پیچش فیلمنامه و تغییر مسیر داستان باعث میشود حدسهایی که بیننده در مورد روند داستان زده اشتباه از آب دربیاید و حالا با مسیر تازهای که ایجاد شده ابهامات و سوالات دیگری به وجود بیاید. حالا زنده ماندن منصور و اصلان و حدس فرجام روابط عاشقانه سریال به پس زمینه رانده میشود و داستان اصلی این است: «آیا عشق بهادر به سیمین آنقدر قوی است که او تصمیم بگیرد خانواده میرعطا را نجات دهد؟ و اگر بله چگونه؟»