جستجو در سایت

1399/01/09 00:00

و سینما همچنان ادامه دارد...

و سینما همچنان ادامه دارد...

الف، موقعیت می‌گردد: حال و هوای همسفرِ «مسعود اسداللهی» است؛ امّا به‌جای «گوگوش»، «علی اوجی» (!) نشسته تَرکِ موتور و دیگری دارد ترانۀ «جنتی عطایی» را غلطْ غُلوط می‌خواند. در لحظه‌ای دیگر، «سیاوش مفیدی» و «فرخ نعمتی»، پوزیشنِ «ناصر ملک‌مطیعی» و «فروزان» را غصب کرده، یکی به دیگری می‌گوید: «بی‌پیر مثه مخمل می‌مونه» یا حتّی شخصیت اصلی داستان -داوود- (حامد کمیلی) که انگار «بهروز وثوقی» در ماه عسلِ «فریدون گُله» را سرمشق رفتارهای خود قرار داده است، فراتر از بحث اَدای دین، از درآمیخته‌گیِ سینما و مردم، از گره خوردن تار و پود ریشه‌ها و فیلم‌ها می‌گوید. ب، بازسازی موقعیت‌های آشنا: صدای «آق حسینی» است در کندو که به عنوان آمبیانس در کافه شنیده می‌شود، قیصر و آن حمامِ معروف، یا بازسازیِ صحنۀ گفت‌وگوی توی ماشینِ «رؤیا» (هدیه تهرانی) و «استاد» (جمشید مشایجی) در کاغذ بی‌خط. پ، ارجاعات ظریف به تاریخ سینما که صدا و تصویر را هم‌زمان و یا جداگانه شامل می‌شود: از صدای آغازِ دندان مار تا تصویر «سبزیان» و «مخملباف» با آن گلِ صورتیِ معروف که دارند از گوشۀ قاب می‌روند سمت خانۀ آقای «آهن‌خواه» و ج، داستان کمدیِ عاشقانۀ کاریکاتور که آدم‌هاش، روابط، کنش‌ها و واکنش‌هایشان از دلِ همان فیلم‌های مرجع بیرون آمده و ... تمام این تمهیدات به قصد ایجاد انواع پارودی است؛ یعنی در عین خاطره‌بازی، و به قصد ارائۀ یک رویکرد سینماییِ تازه، هجو می‌کند. در واقع تفاوت رویکرد سینما شهر قصه با پروتوتایپِ هم‌نامِ خود -سینما پارادیزو- بر همین سنگ بنا نهفته است. شهر قصه یک پارودی است؛ کاریکاتوری است از مناسبات برآمدۀ فیلم‌فارسی امّا علیه‌اش نیست. علیه هیچ‌کدام از شکل‌های مختلف سینمای ایران نیست. سعی دارد از طریق هجو، تاریخ سینمای ایران و فراز و نشیب‌هاش را به تصویر بکشد. چرا هجو؟ شخصیت اصلی یک عشقِ فیلم‌فارسی است، و خب، بازی‌کردن و تکرارِ رفتارها و مناسباتِ رفتاری آن نوع آثار، امروز لوده‌گی محسوب می‌شود! با این حساب آیا نقیضه‌سازی بهترین شیوۀ پرداخت نخواهد بود؟ البته این هدف کلی نیست. خط دیگر داستانی، روایت پدری است متعصب (آقا اردشیر) که سینما را امری لغو می‌داند و البته نکته‌ای مگو نیست که در انتها با سینما آشتی خواهد کرد. یک قصۀ ساده و عامدانهْ کلیشه که با صورت‌بندی‌های پست‌مدرن، به شکل تازه‌ای ارائه می‌شود.

فیلم بازگشت به گذشته نیست. مرور گذشته است. نوستالژی -به معنای حسرت گذشته- ندارد و واردش هم نمی‌شود. نه روی فیلم‌های به‌اصطلاح هنری پافشاری می‌کند و نه تعصبی به «فردین» و «بهروز» و «ناصر» می‌ورزد و نه حتّی فیلم-‌هندی را مورد تمسخر قرار می‌دهد. و اتفاقاً در این مسیرِ انسانی، صدای «آقا اردشیر» ِ درون همۀ ما را می‌بُرَد. نه «فردین»بازها به وقتِ خشت و آینه و نمایش ترمیمِ شدۀ شطرنجِ باد و تنگنا خسته می‌شوند و نه به‌اصطلاح روشن‌فکران، هنگام رقص «آمیتاب باچان» با گوشی‌های موبایل خود وَر می‌روند. با شهر قصه برای 90 دقیقه هم که شده، قبول می‌کنیم سینما یعنی هم‌نشینیِ تمام این شکل‌ها -بی‌هیچ ارزش‌گذاری. فیلم معیار بَد و خوب را برمی‌چیند و اصلاً در قصه‌اش هم آدم بَد وجود ندارد. تلخی، اندوه و آوار بدبختی نیست و همه‌چیز و همه‌کس دارند با سینما عشق می‌کنند. از آن فیلم‌هاست که احتمالاً آدمی را پس از دَمی اشک، به فکر می‌برد. عمیق به اندازۀ تمام شوخی‌هاش. و اندوهی که از پسِ لبخندها، خنده‌ها، جاری است، و نیز غَمش نه از سرِ غمگینیِ داستان که مسئلۀ مرور خاطرات است؛ خاطراتِ ما -که هر جور و با هر قصه‌ای گذشت، با «سینما» گذشت. غمی که اتفاقاً اصلاً تلخ نیست. زیباست. و جملۀ واپسین به زیبایی‌اش می‌افزاید: و سینما همچنان ادامه دارد...