خباثت ذاتی یک مجنون
بیو میترسد بیننده را از یک مازوخیسم احساسی به یک گسیختگی روانی میرساند. ابتدا این باور غلط را نقد کنم که ژانری به عنوان روانشناسانه نداریم و در مقیاس آن اُبژههایی مانند تریلر یا نوآر به وجود نمیآیند اما چیزی که چنین فیلمنامههایی را دارای اهمیت روانشناسی میکند بدون شک قصهای است که بر اساس اتفاقی غیرارادی شکل میگیرد. اری استر در مقام مولف فیلم نتایج نوآوری به دست آورده که خیلی از آنها مدیون فولکوریک عمیق «نیمه تابستان» است. واکین فونیکس جدای از آنکه بازیگر طراز اولی است، ذات عجیبی برای ایفای نقش در مقام یک انسان مرموزِ دیوانه را دارد. در فیلم «خباثت ذاتی» به کارگردانی پل توماس اندرسن عجیب غریب خوب است و مشخصا در «بیو میترسد» به مراتب از کریستین بِل «ماشینچی» برد اندسون، بهتر است. البته مقایسه این دو بازیگر به دلیل فکتهای جدای روانی مدنظر کارگردان که به مخاطب القا میشود کاری ناجوانمردانه است اما بهتر است که بپذیریم فونیکس مجنون قدرتمندی است.
*مشاعره
فیلم علاوهبر ایجاد فضایی تبآلود به دنبال کشف هرمونوتیک در بیننده است. چگونگی ورود بیو به خانهاش را در مواجهه اول ببینیم. او با سرعت تمام برای فرار از دست یک فرد که از چهره مشخص است خطرناک بوده وارد آپارتمان میشود، درب را میبنند و از ورود فرد خطرناک جلوگیری میکند. علاوهبر آن جغرافیایی که استر به عنوان مولف در این فیلمنامه متصور شده است به طرز فاجعهباری غمانگیز و کمدی است. تنها ایجاد ترس و ناآگاهی نیست چرا که به باور من فراتر از آن منظور کارگردان است و تلاش او در فیلم به بهانه ایجاد رواننژندیهای مختلف نشانه از این منظور دارد اما در کل انتخاب فونیکس قبل از اینکه فرصت بیشتری به دیده شدن و شاید فهمیده شدن فیلم دهد زیرکانه بوده است. فونیکس بعد از ایفای نقش «جوکر» در فیلم تاد فیلیپس شهرت عام یافت و تواناییهای او در معرض عموم قرار گرفت. در اِشِل شخصیت بیو آنچه مهم است ارتباط فرا روانی با روانشناس خود است. عدم اهمیت او به توصیههای دکتر در همان اُپِنینگ فیلم مشخص میشود. دکتر برای او داروی جدیدی تجویز میکند و اکیدا توصیه دارد که داروها را با آب فراوان میل کند بعد در پلانی دیگر میبینیم که او در حال خوردن داروهای جدید بدون آب است و در جغرافیایی قدم میزند که بسیار برای بیننده ناشناخته است. حتی خرید او مورد بحث است. چرا باید مجسمه کوچکی از مریم مقدس که فرزند خود را در آغوش دارد بخرد؟ این پرسشها که در ذهن بیننده به وجود آمدهاند به تدریج تبدیل به تعلیق شده و رابطه شاعرانه او با پدری که هرگز ندیده و مادری که دوستش دارد ایجاد کشمکشی روانی میکنند.
*صدای پخش و کم کن
«بیو میترسد» فیلم رنگهایی است که در مواجهه با احساسات ناشی از یک رواننژندی به وجود آمدهاند. به غلبه رنگ قرمز در اتاق خواب بیو دقت کنید. حتی نامههای مرموزی که از زیر در برای او ارسال میشوند رنگ بوی قرمز دارند. در فیلم «وکیل مدافع شیطان» به کارگردان تیلور هاکفورد چنین کاربردهایی را به عنوان ساختار محل زیسته در آپارتمان وکیل و رنگ و لعاب دیوارها میبینیم. یک گزاره رنگی خیلی سطح پایینتر آن است که چرا گاوبازهای اسپانیایی برای تحریک احشام از پارچههای قرمز رنگ استفاده میکنند. تاثیر رنگها بر روان موجودات زنده که در این یادداشت انسان منظور آن است، به مراتب از حرف و گفتمان بیشتر است. استر اگرچه واضح نمیگوید باید بترسی و هیجان زده شوی اما با زبان سینما و رنگها این قدرت را دارد که بیننده را هیجان زده کند و این همه خواستگاهی است که مخاطب از سینما دارد. از نظر من که قطعا سلیقهای است فیلم «جن گیر» ویلیام فریدکین بهترین فیلم دنیا است چرا که با ناآگاهیهای مخاطب و خرافات او سر و کار دارد. این ناآگاهیها در فیلم «بیو میترسد» تبدیل به علم شده است. اگر کشفیات فروید و یونگ در این زمینه نبود چگونه میتوانستیم امروز از ضمیر ناخودآگاه صحبت کنیم. فیلم مورد بحث در راستای چنین کشفیاتی حرکت میکند و اهمیت آن به ذائقه مخاطب و میزان باور او از چنین چغرافیاهایی بستگی دارد. همانطوری که در یادداشتهای پیشین به آن اشاره کردم سینما بدون تئاتر، نقاشی، موسیقی، داستان و... توانایی بروز هنر منفک از خود ندارد. سینما پکیج کننده هنرمندانه از هنرهای مذکور است. فیلم مورد بحث را اگر نخواهیم خیلی راجع به آن بزرگ گویی کنیم پکیج کننده خوبی برای داستان خوب خود است.
علی رفیعی وردنجانی