خرس قطبى هم گاهى آواز مى خواند.
رگ خواب "نعمت الله" بعد از آرايش غليظ نه چندان دلچسبش، به دل مى نشيند، نه از آن رو كه زنم و خوب لحظه هاى زن را درك مى كنم، خنده هاى يواشكى اش را مى فهم و با بغض هاى بيجا تركيده اش، بغضم مى گيرد، نه... رگ خواب با داستانى نخ نما و عاشقانه شروع مى شود و به نهايتى عجيب و فاجعه بار مى رسد، سادگى رابطه اى عاشقانه كه در تمام تيزرهاى اثر هم خودش را تبليغ مى كند تا شك نهايى اش را براى مخاطب و درست در لحظه ى موعود به صورتش بكوبد، درست همان جا كه زن روى آسفالت خيس مى غلتد و نگاه خيره اش نه از غم كه حيرتيست عجيب از آدميان. آدميانى كه نه عشق، هر واژه اى با پشتوانه ى احساس را در سريع ترين زمان ممكن لاى نان همبرگر مى گذارند و تا سرد نشده مى بلعند، سيرى!!
"رگ خواب" دوست داشتنيست نه از آن جهت كه لباس سرخ زن را با بوى باقالى پلو مى فهم ، نه.... قصه روايتى ست از سادگى زنانى كه هنوز شبيه مادرم، همه ى لبخندها را از سر انسانيت مى دانند، و دست گرم فشردن ها را از دل رحمى.دنيا به مثابه ى مرد فيلم هجومى ست از انگشت هاى اشاره سمتت كه سپر مى خواهد و سايه بان در برابرش خنده دار است.
اتاقى شيك در هتلى گران، عطرهاى كادوپيچ شده، رستوران هاى طبقه بيست و چندم و لباس هاى پرزرق و برق فيلم هايى با معشوق فريب خورده، اينجا اتاقيست نيمه متروك، گربه اى بى صاحب، سردى طولانى و نم خاكى كه روى درو ديوار هر خانه اى پيدا مى شود. رگ خواب زن ساده تر و ملموس تر از تمام فيلم هاى لوكس هاليوود و حتى سينماى به اصطلاح بدنه خودمان.اينجا همه چيز نشانه و شايد نماديست از بى پناهى. بى پناهى انسانى -كه نه لزوما زن- دنياى مدرن امروز را كمتر مى شناسد.
من اما، براى زن فيلمى كه مردى تصويرش كرده، بغض نمى كنم، آهاى خبردار را كه مردى خوانده توى ماشينى كه مردى مى راندش پخش مى كنم و لبخند مى زنم به همه ى آن هايى كه فكر مى كنند يك "رگ خواب " براى خوابيدن زمستانى كافيست. خرس هاى قطبى هم بهار بيدار مى شوند.
پانوشت: اين يك متن فيمينيستى نيست.