گره افکنی های تکرای

یکی از مهم ترین دستاورد جشنواره فیلم فجر سال گذشته فیلم ساختن درباره ی زنان و نقش آنان در جامعه بود چیزی حدود هشتاد درصد فیلم ها به این موضوع پرداخته بودند و بعضی از فیلم ها هم علاوه بر تاکید محتوایی در نقش زنان از نام زنانه برای فیلم هایشان استفاده کرده بودند که اساسا نیاز به این همه تاکید و تمرکز مشخص نبود که چرا فیلمساز ها یک باره تصمیم گرفتند درباره ی زنان فیلم بسازند آیا هدف فیلمسازان از بهره گیری نقش زنان در جامعه قهرمان سازی زنانه بوده یا یک رویکرد فمینیستی یا تاکید بر مظلوم نمایی؟ چه نگرش و بازتابی باعث می شود که نویسندگان و فیلمسازان با محوریت قهرمان سازی زنانه بخواهند قصه سرایی کنند آیا پرداخت به این محوریت یک نیاز محسوب می شود یا فقدان موضوعی؟ به طور مثال زنان را در جنگ نشان می دهیم( ویلایی ها) و زن منفعل دیگری را عاشق خسته دلی که هر مردی می تواند او را گول بزند(رگ خواب) یا زن دیگر که بعد از سال ها زندگی با شوهرش دچار طلاق عاطفی شده(زیرسقف دودی) یا دو دختری که طعمه ی افکار یک مرد می شوند( سارا و آیدا)، و حالا در فیلم آذر یک زن به عنوان پیک، پیتزا به خانه ی مردم می برد! آیا نشان دادن یک زن سوار بر موتور قهرمان سازی از جنس رضا موتوری تلقی می شود؟
فیلم آذر اولین اثر بلند سینمایی محمد حمزه ای مانند دیگر فیلم اولی ها که امسال فیلم هایشان اکران شد ضعف در فیلمنامه دارد، احسان بیگلری فیلمنامه را نوشته که فیلم برادرم خسرو را به عنوان اولین فیلمش ساخته، در وهله ی نخست کمی عجیب به نظر می رسد که بیگلری چگونه توانسته چنین قصه یی را پرورش بدهد قصه یی که سعی می کند قواعد ملودرام را رعایت کند اما دائما می خواهد مسیرش را به سمت دیگری تغییر بدهد، چارچوبِ درام در فیلم آذر بی پایه و اساس تعریف می شود و اساسا رویکرد فیلمنامه نویس به قصه پردازی از قهرمان سازی شکل می گیرد به طوری که انگار نویسنده یک کاراکتر آذر نامی داشته که موتور سوار بوده و کم کم جزئیات به این کاراکتر اضافه شده و همچنین باعث موقعیت سازی شده است ، این گونه که از سروشکل فیلم پیدا ست قصه دچار چند پارگی شده یعنی اینکه خرده جزئیات ها به کلیت فیلم ارجحیت پیدا کرده اند به همین دلیل یا دلیل ها گوناگون ساختاری ست که فیلم آذر دیرتر از آنچه که فکر می کنیم راه می افتد و اساسا باید صبوری کرد تا فیلمنامه نویس و فیلمساز هسته ی مرکزی را پیدا کنند تا بتوانند آن را شکل بدهند و به تماشاگر ارائه کنند. بیگلری با اینکه در فیلم اولش بر خلاف تصورهایی که می شد به هیچ وجه حتی از رگه های باریک از سینمای اصغرفرهادی استفاده نکرده بود اما این استفاده در شکل دیگری در فیلم آذر کاملا مشهود است از آنجایی که این شکل درام پردازی از فیلمنامه شکل گرفته و محمد حمزه ای هم توانسته در بخش اجرایی این شباهت را بیشتر کند.
محمد حمزه ای که از سینمای کوتاه و دستیاری به کارگردانی فیلم بلند رسیده است انگار هنوز قواعد و شکل گیری درام را به درستی درک نکرده است، اساسا در تمامی فیلم اولی ها در همان ابتدا ی قصه یک شوک وجود دارد شوکی بی مورد و بی ربط که فیلمساز فکر می کند با این شوک اولیه می تواند قصه بگوید، در فیلم آذر هم محمد حمزه ای همین راه را رفته است که گاه از تعلیق هایی از جنس سینمای فرهادی استفاده کرده اما در این فیلم سوژه پرداخت مناسبی ندارد و این تعلیق ها هیچ کارکردی در پیشبرد درام ندارند انگار برای راه اندازی چرخه ی درام به چارچوب های محکم و بکرتری نیاز بوده که نویسنده و فیلمساز نتوانستند آن لایه ی مهم را در بطن قصه پیدا کنند به همین دلیل تعلیق ها بی ثمر مانده و خط روایی با گره افکنی های تکراری شکل گرفته است. فیلمساز در خلق شخصیت ها کوششی نکرده است، قصه کشش لازم را برای بحران سازی ندارد چرا که تماشاگر دیگر ظرفیت این گونه از فیلم ها را ندارد که همان اول فیلم حادثه یی رخ بدهد و بعد از آن گره یی بوجود بیاید و در آخر درست در زمانی که فیلمساز دیگر دستش به جایی بند نیست با یک گره گشایی سطحی فیلم را به پایان برساند، انگار محمد حمزه ای در فیلم آذر خواسته است از شخصیت زن فیلم یک قهرمان بسازد زنی که با موتور، پیتزا به مشتریان می رساند با سختی زندگی می کند و در انتها وقتی شوهر زندانی اش از او خواهش بی شرمانه یی می کند قید زندگی را می زند و طلاق می گیرد مگر می شود؟ فیلمساز یا هنوز در عرصه ی فیلم کوتاه گیر کرده است و نمی تواند قصه اش را بر اساس قواعد دراماتیک گسترش بدهد یا به مدیوم تلویزیون بیشتر آشنایی دارد که نمی تواند به هدف اصلی برسد، فیلم آذر این قابلیت را دارد تا در فضای فیلم کوتاه یا اگر خرده جزئیات ها گسترش یابد در قالب یک مینی سریال قصه بگوید اما وقتی قرار است این قصه در قالب یک فیلم بلند سینمایی ساخته شود تبدیل به یک فیلم کشدار و بی حاصل می شود که از ازدیاد خرده پیرنگ ها شکل گرفته خرده پیرنگ هایی که تنها به گره گشایی سطحی بسنده می کند و نمی تواند لایه های عمیق در ارتباط ها و مناسبات ایجاد کند. اساسا هدف فیلمساز در بهره گیری از حادثه ی ساده و پرداخت نشده که موجب مرگ صابر می شود چیست؟ یا عمو چرا آن قدر از آذر بدش می آید؟ این دلیل تنفر اصلا مشخص نمی شود تا اینکه بعد از آن دروغی که امیر در زندان به عمو می گوید تنفر عمو نسبت به آذر چند برابر می شود که نتیجه اش می شود شکستن شیشه های مغازه ی آذر! فیلمساز به هیچ وجه شخصیت پردازی نمی کند به طوری که انگار فیلمساز ایده اش را از آخر به اول شروع کرده است، هسته ی مرکزی درام آن کشش و جذابیت را برای تماشاگر به همراه ندارد، آدم های فیلم قصه را هضم نکرده اند به همین دلیل نمی توانند بازی مورد قبولی را ارائه بدهند. قاب ها و چیدمان میزانسن تلویزیونی به نظر می رسد و فیلمساز ذوقی برای فیلم اولش به خرج نداده است ، نیکی کریمی در قالب زنی مغموم و آشفته و آسیب دیده نتوانسته است به آن شخصیت مورد نظر قصه برسد. کریمی در چند فیلم اخیرش به ورطه ی تکرار نقش پرتاب شده است و اگر او را از فیلم دربیاوریم فیلم آذر پتانسیل تجاری اش را از دست می دهد. این فیلم به عنوان اولین اثر محمدحمزه ای نمی تواند فیلم قابل قبولی باشد چرا که فیلم آذر در پرداخت و اجرا با ضعف های اساسی مواجه است، زمانی که یک فیلمساز سابقه در ساخت فیلم کوتاه و دستیاری دارد باید متمرکزتر و با پردازشی عمیق فیلم اولش را بسازد اما انگار بعضی از فیلمسازان کار اولی سودای ساختن فیلم بلند سینمایی را دارند و هیچ تلاشی در ایجاد جذابیت مضمونی و ساختاری در فیلم شان دیده نمی شود به همین دلیل اینگونه از فیلم ها وقتی به پایان می رسند خیلی زود فراموش می شوند .