روزی روزگاری - علی کاپیتان

در سریال زیبای ترکی "روزی روزگاری" که مدتی است از یکی از شبکه های ماهواره ای در حال پخش است، سکانسی وجود دارد، بغایت زیبا... علی کاپیتان، قایقران ماهر که دیگر از زندگی سیر، و به افسردگی مفرط دچار شده است، همسر سابق خود، جمیله را به کلبه ای در کنار دریا فرا می خواند و از او میخواهد تا صبح سرش را در بغل گرفته و با او حرف بزند؟!.
جمیله که علیرغم جدائی از علی و دلخوری فراوان از ازدواج مجدد او، خواهش وی را پذیرفته است، پس از مدتی همکلام شدن با یارِ خود، در همان حال به خواب می رود و علی در ادامه با انداختن پتو روی او، در حالی که هوا هنوز کاملا روشن نشده، به دریا می زند، او که شناگر ماهری است، آنقدر در دریا شنا کرده و به جلو می رود که دیگر نای بازگشت نداشته باشد و این پایان کار علی کاپیتان است. ( تماشای این قسمت بسیار دراماتیک توصیه می شود )..
از سخنان جواد رضویان در برنامه "عصر جدید" نباید بسادگی عبور کرد، اگر جواد با آن چهره بشاش، شوخ طبعی دائمی و داشتن تمامی آن چیزهائی که جوانان کشور آرزوی آنها را می کِشند، به چنان افسردگی دچار شود که ضمن درخواست طلاق همسر، خود را در خانه حبس و مرگ را هر آن در چند قدمی خود ببیند، این شاخص دقیقی از شرایط جامعه، افسردگی فزاینده جوانان، افراد میانسال و پیرمردانی که ناامیدانه به انتظار مرگ نشسته اند، را بدست می دهد که اگر آمار دقیقی از خودکشی ها در دست بود، قابلیت تحلیل بیشتری می یافت.
ما را چه شده است که مرگ اندیش شده ایم؟!. زندگی برایمان پوچ و بی مفهوم شده، در نتیجه از درون در حال متلاشی شدن هستیم؟!
مسلما یک جای کار ایراد دارد، دیگر هیچ چیز شادمان نمی کند، همه در حال فکرند، به چی؟! به آینده نامعلوم، به مشکلات روزافزون، به انباشت درد و غم و غصه، به فقر و گرفتاری، به ......
رمق علی کاپیتان، آنجائی تمام شد که مفهوم زندگی برای او به پایان رسید، این دقیقا همان چیزی است که بسیاری از ما گرفتار آن شده ایم؟!
نتیجه اینکه همه به شکلی به دریا زده ایم، تنها فرق ما با علی کاپیتان در این است که او جرئت آن را داشت که با دوختن چشم به طلوع آفتاب، با دل کندن از زندگی، تا آخر راه برود؛ ولی ما ضمن دست و پا زدن، همچنان چشمی به ساحل و چشمی دیگر به غروب غم انگیز داریم؟!
این شرایط باعث شده تا در سینمای پسرفته ایران در سال های اخیر، تحول خاصی ایجاد شود و آن استقبال بی نظیر و فزاینده مردم از فیلم های کمدی و فروش بسیار بالای این فیلم هاست.
گرایش مردم به این سینما که بعضا با هجو و مسخره نیز توام هست، بیانگر نیاز مبرم جامعه، به عاملی است که بتواند برای لحظاتی هم که شده، آنها را از فضای مرده و سرشار از غم و غصه رها و به عالم دیگری ببرد، لذا اینکه فکر کنیم سازندگان فیلم های پرفروش سالیان اخیر، اعم از تهیه کننده و کارگردان و .... هنرمندان بزرگی بوده اند که توانسته اند، آثار هنری ماندگار و پرفروش خلق بکنند، ره به بیراهه بردن است. آنها دانسته یا ندانسته، سوار بر موج ناامیدی و یاس در جامعه شده و از آن منتفع شده اند، موضوعی که شاید خودشان هم از شدت و حدت آن خبر نداشته اند. ( جامعه شناسی علمی است بغایت پیچیده و سیال؛ و گستردگی عناصر مرتبط با تحولات آن، بگونه ای است که هر کسی را توان شناخت همه مختصات آن نیست )
در چنین شرایطی، باید این سینما را قدر نهاد و بر گسترش آن تاکید نمود، هنرمندانی چون جواد رضویان، رضا عطاران و علی الخصوص استاد مهران مدیری و ..... تنها به خود تعلق ندارند، آنها متعلق به جامعه ای هستند که انتظار نشاندن خنده بر چهره های مغموم و گرفته خود را دارد، حال اگر این کار با روشنگری توام باشد، چه بهتر؟! ( هنر خاص استاد مدیری )
جامعه گرفتار، نیازمند ساخت فیلم های شبه روشنفکری نیست، دوره ساخت اینگونه فیلم ها مدت هاست که بسر آمده است، دوره روشنفکر و روشنفکری و چشم دوختن به جوایز فستیوال های بین المللی دیگر گذشته است، حرکت در این راستا، ساخت فیلم های عمدتا سیاه جشنواره ای، با بهره برداری از موضوعاتی که به تلمبار بیشتر غم بر دل ها می انجامد، شنا کردن در جهت خلاف آب و نشانه دوری از اجتماع است، سوته دلان را باید دریافت که این به ثواب نزدیک تر است، امثال علی کاپیتان و جواد رضویان در کشور زیاد داریم که نیازمند لحظات شاد و مفرح و دوری از غم و غصه اند، آنها را باید دریافت.
رمز ماندگاری هنرمندان بزرگ سینمای اجتماعی (مردمی)، چون چارلی چاپلین نیز در همین نهفته است، آنجائی که چارلی، علیرغم داشتن مشکلات عدیده شخصی، هیچگاه رسالت خود را که همانا ساخت فیلم های کمدی برای نشاندن خنده بر لب مردم بود، فراموش نکرد.
محمود نامی