چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من
عضای یک خانواده پس از مدتها دلخوری و دوری در شب تولد مادر دور هم جمع می شوند اما گم شدن دو شمش طلا متعلق به داماد خانواده که پیش از این در خانه مادر به امانت سپرده شده بود باعث بروز ماجراهای زیادی می شود و چهره دیگری از همه افراد خانواده از کوچک تا بزرگ نمایان می شود.
ساخته اول یوسف حاتمی اگرچه هم در ساختار و هم در محتوا از کلیشه های رایج اینگونه فیلمها پیروی کرده اما در مجموع فیلم آبرومندی است که البته ساختارش بر محتوایش می چربد. محتوای کلی قصه بر پایه دروغ بنا شده و این دروغ از ابتدای کار خود را نشان می دهد. اعضای خانواده اگرچه به بهانه تولد مادر دور هم گرد آمده اند اما هرچه بیشتر از قصه می گذرد میتوجه می شویم که با همه اختلافات آشکار و پنهانی که درون خانواده وجود دارد. همگی چشم طمع بر خانه ویلایی و قدیمی مادر دوخته اند تا با خراب کردن آن و بلند مرتبه سازی، از این نمد برای خود کلاهی بدوزند و همه این ماجرای تولد هم صرفا شیره مالیدن بر سر بزرگ خانواده است. بزرگی که در پایان قصه و برای گشودن گره از حل مشکل بزرگی که بوجود آمده، خودش پیشنهاد می دهد تا برای رفع مشکل، خانه فروخته و بلند مرتبه سازی شود.
مشکل فیلمنامه اما همین حضور آدمهای زیاد و داستانکهای مرتبط با ایشان است که نه تنها پیش برنده نیست بلکه ریتم را به طرز محسوسی دچار افت کرده است. مثلا حضور آن افسر پلیس دوست حامد قرار است کجای قصه را پیش ببرد؟ یا حضور رامین تازه داماد خانواده که به تحریک یکی از دخترهای خانواده سر و کله اش در آن آشفته بازار پیدا شده یا آن زن و شوهر شمالی که عضو خانواده هم نیستند و صرفا قرار است بخشی از اتهامات داستان متوجه شان شود... بخش عمده ای از افراد در قصه حضور زائدی دارند اما فیلمنامه نویس نمی تواند از همه آنها بگذرد بنابر این تلاش می کند تا نیمچه شخصیت پردازی و پیش زمینه یک خطی هم برای هریک آماده کند و همینجاست که با انبوهی از روابط پیچیده بی دلیل و ارتباطات گنگ و نامعلوم و روابط علی و معلولی بی حاصل و سردرگم مواجه می شویم که داستان را به مجموعه ای از اتفاقات و تنش ها و درگیری ها تبدیل می کنند و کارکرد دیگری ندارند.ضمن اینکه پایان نامشخص قصه هم دلیلی می شود تا این کلاف سردرگم باز نشود و در نهایت مخاطب درنیابد که بالاخره این دو تکه شمشم طلا کجا رفت؟ ضمن اینکه اشاراتی به فرهاد و ان گلدان هم نمی تواند این ذهنیت را بوجود بیاورد که فرهاد برای انتقام گیری از شوهر عمه و سایر اعضای فامیل شمش ها را در گلدان جاساز کرده و درپایان شب با خود به منزلش برده است.
ساختار اگرچه نسبت به فیلمنامه جلوتر است اما در شکل فعلی از متوسط فراتر نمی رود و اگر حاتمی کیا در این بخش بهتر عمل می کرد ساختار بهتری را میتوانستیم به نظاره بنشینیم. انبوه بازیگران فیلم که عمدتا سوابق زیاد تلویزیونی و تئاتری دارند نتوانسته اند نقطه قوت فیلم باشند. چرا که اغلب بازی خت بجز تک لحظاتی از مریم سعادت تاثیر گذاریزیادی بر روی مخاطب و یا نوآوری شاید بتوان گفت همان همیشگی هستند. لوکیشن اگرچه محدود است اما حاتمی کیا توانسته در همین لوکیشن محدود، کارکرد مناسبی را با وجود تعدد بازیگران بگیرد و از این منظر موفق بوده. اما ریتم در ساختار هم کند است و حذف برخی شخصیتها و قصه ها در فیلمنامه و پرهیز از توجه به برخی دیالوگها و صحنه ها در ساختار می توانست ریتم مناسبتری شاید حتی همراه با تعلیق و ضرباهنگ بهتر به ساختار بدهد که به هر صورت چنین نشده است.
در مجموع فعلا یوسف حاتمی کیا که در تجربه اولش به سراغ ژانر آشنای اجتماعی رفته نمره حداقلی قبولی می گیرد تا ببینیم در اثر بعدی به کدام سمت و سو سفر خواهد کرد؟