دیدن آفریقا از چشم مارکز

فیلم من جادوگر نیستم ترکیب عجیب و تازهای است از یک کمدی انتقادی و لحنی که به شدت یادآور رئالیسم جادویی مارکز است. همانگونه که مارکز در داستانهایش اقدام به خلق دوبارهی جهانی میکند که محل زندگی اوست، این فیلم نیز در درجهی نخست بیانگر تمامی آن چیزهایی است که آفریقای معاصر را در بر گرفته است و در عین حال ریشه در باورهای کهن مردم این منطقه دارد. فیلم با نمایی آغاز میشود که در آن یک اتوبوس، ما را همراه با جمعی از توریستها به جایی میرساند که گروهی از زنان آفریقایی را پشت میلههایی نشاندهاند. زنانی که گفته میشود جادوگر هستند. این مساله در حقیقت پرسپکتیو کلی فیلم را نیز تشکیل میدهد. به عبارتی ما به عنوان کسانی که به تماشای فیلم نشستهایم، همان توریستهایی هستیم که تنها ارتباطی که میتوانیم با فیلم برقرار کنیم این است که با شگفتی به نظاره بنشینیم. اما این عمل به نظاره نشستن یک عمل منفعلانه نیست بلکه خود فعالیتی استثمارگرانه است که موجب تهاجم فرهنگی و ایجاد تغییر در فرهنگ کهن سرزمینی کهن میشود. به عبارتی میشود گفت که همانگونه که توریستها شروع به عکاسی از سنتهای آفریقایی میکنند و آن را به جهان غرب انتقال میدهند، به تدریج کار به جایی میرسد که دیگر خود آن سنت و فرهنگ کهن نیست که اهمیت دارد بلکه نکتهی مهم این است که خواستههای مخاطبان غربی را برآورده کند. در عین حال، مخاطبین انگلیسی زبان فیلم نیز انتظار دارند که فیلم چارچوبهای روایی خاص و مرسوم در سینما را لحاظ کرده و طبق آنها پیش برود. مواجههی فیلم با این رویکرد البته همان لحن کمیک و در عین حال تلخی است که به خود میگیرد. به عبارتی میشود گفت که فیلم از آن چارچوبها پیروی میکند اما نگاهش حتی به پرداختها و چارچوبها، خودش نیز لحنی دوپهلو و کنایهآمیز دارد.
در ادامهی فیلم با دختر بچهای همراه میشویم که به او اتهام جادوگری زده میشود. همراه او تمامی مراحل استثمار را طی میکنیم. نخست طنابی پارچهای به پشت او بسته میشود. طنابی که در ظاهر منعی برای پاره کردن آن وجود ندارد اما همواره افراد را از پاره کردن آن میترسانند و میگویند که شخص یا باید طناب را قبول کند و یا تبدیل به بز میشود. این طناب در حقیقت حکم همان بندهای نامرئی را دارد که رسانه بر دست و پای افراد قرار میدهد. این افراد تصور میکنند آزاد و خوشحال هستند اما در واقع تنها از دستوراتی پیروی میکنند که به افکار عمومی شکل میدهند. نخست کودک داستان نیز از اینکه مورد تعریف و تمجید قرار میگیرد و از هدیههایی که به او میدهند، خوشحال است اما این طرز فکر به تدریج دچار تغییر میشود. این تغییر درست همان تفکر انقلابی و خارج از چارچوبی است که شاکلهی شورشهای ضداستثماری را نیز پدید میآورد (و از این منظر شاید بتوان به شباهتهای بیشتری میان آثار مارکز و این اثر و یا به عبارتی میان تلاشهای ضداستعماری مردم سرزمینهای آمریکای لاتین و آفریقا دست یافت و از اینرو کارگردان شاید بهترین فرم، یعنی رئالیسم جادویی را برای بیان نظرات خود انتخاب کرده است). فیلم در عین حال همواره بین این دو دیدگاه در رفت و آمد است که آیا شخصیت اصلی فیلم به راستی جادوگر است و قدرت متافیزیکی دارد یا قدرت متافیزیکی ندارد. این پرسشی است که تا پایان پاسخ روشنی به آن داده نمیشود اما در نهایت میتوان گفت که قدرت جادویی مورد بحث در حقیقت همان تفکر خارج از چارچوب دختربچه است. به عبارتی ذهن شخص با فراروی از چیزهایی که فرهنگ غربی به ارمغان آورده است و بازگشت به کهنالگوهای خود میتواند به جادو نیز دست یابد اما این جادو به این ترتیب است: اگرچه تلاش شخصیت اصلی به خودی خود شاید دستاوردی جز شکست نداشته باشد اما این تلاشها او را تبدیل به الگو و نمادی برای مبارزه میکند. همچون قهرمانی که ریشه در نسلهای پیش از خود دارد و در عین حال دختربچهای است که برای نجات نسلهای آینده آمده است. او اگر چه هنوز کودک است اما همچون قهرمانهای نوشتههای انقلابی، تحت هیچ شرایطی زیر بار خواستههای قدرتهای حاکم نمیرود، اگرچه تهدیدش میکنند که اگر بندی که به پشتش بسته شده را پاره کند تبدیل به بز میشود اما خطر مرگ را به جان میخرد و از بندها رها میشود. اینگونه است که تبدیل به تمثیلی از یک انسان آزاد میشود. در عین حال باید این نکته را مد نظر قرار دارد که فرهنگ کهن کشورهای آفریقایی (درست مانند کشورهای خاورمیانه یا سرخپوستان آمریکای لاتین) همواره با رمز و افسانه و جادو عجین بوده است. میتوان چنین تفسیر کرد که شخصیت اصلی داستان هر چقدر از نمودهای فرهنگ غربی دور میشود و میان ذهنیت او و ذهنیت غربی فاصله میافتد (به عبارتی به ریشههای فرهنگی سرزمین خود نزدیکتر میشود)، قدرتهای جادویی او نیز شکوفاتر میشوند و بیشتر به رمز و افسانه درمیآمیزد.
فیلم به لحاظ بصری به طرز حیرتانگیزی چشمگیر است. پسزمینهی کلی فیلم، نماهایی از سرزمین آفریقا را به ما نشان میدهد و فرکانس رنگی آن معمولا خاکی رنگ است و رنگهایی کمابیش مرده دارد اما کارگردان با هوشمندی سعی کرده است این پسزمینه را با رنگهایی زنده در گوشه و کنار صحنه پُر کند و حاصل کار در موارد بسیاری، لحنی اغراقآمیز به خود گرفته است. همان لحن اغراقآمیزی که در طنز گزندی فیلم نیز شاهد آن هستیم و همان لحن دوپهلویی را به فیلم میدهد که در آغاز از آن صحبت شد. این رنگها میتوانند یک پیراهن آبی یا یک سربند قرمز باشند و البته در سکانسهای کلیدی فیلم این تقابل شکل هدفمندتری به خود میگیرد و لباس سفید شخصیت اصلی در تقابل با لباس سرخ همراهانش قرار میگیرد. همانطور که گفته شد، لحن طنزآمیز فیلم نیز اغلب تلخ و گزنده است مثل سکانسهایی که مردم شهر به شخصیتهایی که فکر میکنند جادوگر هستند حمله میکنند اما گاهی نیز این لحن طنزآمیز، شکلی ابزورد به خود میگیرد و آن جایی است که به تماشای فعالیتهای نمایندهی دولتی مینشینیم که تمام کارهایش شکلی عبث و بیهوده به خود میگیرند.
در نهایت شاید بتوان گفت که فیلم من جادوگر نیستم اثری انتقادی است که لحن طنز موجود در آن از تلخی موضوع مورد بحثش کاسته است اما ترکیب چشمنواز و شیرینی ارائه داده است که هر بینندهای را با خود همراه میکند و نیز در پسِ لایههای ظاهری فیلم، سنتهای پنهان اقوام آفریقایی را به مخاطب نشان میدهد.