ناگهان انتلکتوال
ناگهان انتلکتوآل
صفی یزدانیان سقوط کرده انگار، درست وسط خاطراتش، یک سقوط آزاد وسط کمی عکس و موسیقی و باران و رشت... و به قول خودش یک رمان نوشته، رمانی که برای خواندن هم جذاب نیست چه برسد به دیدن.
دوربینهای ثابت، کند وطولانی، دیالوگهایی بر طمطراق و کشدار و بکگراندی سبز و بارانهای اروپای شرقی وار فقط فیلتر سیاه و سفید کم دارد، تا زبان فیلم را هم به فرانسه دوبله کنیم و واژه ی مورد نظر را بسازیم، یعنی:
سانتی مانتال:- دارای ظاهری آراسته و رفتاری همراه با ظرافت . 2 - دارای روحیه ای ظریف و احساساتی
خیالهای کودکی و روایت متقاطع فیلم هم کمکی به برخاستنش از این همه ادعا نمیکند، شاید تنها سگ انیمه کودکی مرد فیلم است که میتوانست حذاب باشد و شاید فیلم را به یکی از متفاوتترین فیلمهای ایرانی تبدیل کند، اما مناسفانه در حد یک ایده باقی میماند و سبز شدن ناگهانی درختی وسط ساحل و مرگ پیرزنی روی صندلی در میزانسنی آنجلوپلوسوار هم چیزی نمیسازد.
صفی یزدانیانی که خیال میساخت و با تمام واقعیتهایمان درهمش میکرد و لذت نصیبمان، حالا انگار خودش توی کوچههای رشت جامانده و جز کمی واژه چیز دیگری برایمان ندارد.
پانوشت: این همه انرژی و نیروی حرفهای! کاش کمی جسورتر فیلم میساختیم.