رستاخیز یک «فروشنده»

همانطور که انتظار می رفت، «فروشنده» برگ زرین دیگری در کارنامه اصغر فرهادی است. فیلم اخیر مجددا شاهکاری در درام با محتوای نقد مسائل مربوط به اخلاق فردی و اجتماعی است. فرد رویاروی مسائل مختلف مرتبط با امور جنسیتی تصویر شده است. «غیرت» یا «تعصب» چالشی است که اخیرا در سطح جامعه و در امور مختلف بسیار از آن سخن به میان می آید. رفتار بازیکن حرفه ای فوتبال، تیتر روزنامه و گفتار گزارشگر تلویزیون درباره ورزشکار زن نمونه هایی از گستردگی این چالش در جامعه امروز است.
«فروشنده» یک درام شخصیت محور است که عماد (شهاب حسینی) شخصیت اصلی آن می باشد. فیلم چالش هایی برای این شخصیت ایجاد میکند که برای مخاطب نیز مسائلی چالش برانگیز است. مسائلی امروزی که اکثریت جامعه درباره آنها تفکرات غلطی دارند. همچنین در طرح هر مسئله ای، حتی در قالب ساختاری نیز دست به «آشنایی زدایی» می زند.
به عقیده ویکتور شکلوفسکی، هنر ناب آن است که از طریق مشاهده دریافت و ادراک گردد نه از طریق دانش. انسان از طریق آموزش، دانش کسب می کند و در مواجهه با هر پدیده ای متناسب با دانش، فهم یا ادراک ایجاد می گردد. حال آنچه جامعه (از هر طریقی) به فرد می آموزد به صورت گسترده ای جمعی است و افراد یک جامعه عموما دارای طیفی مشترک از دانش می باشند. بنابراین متناسب با آن دانش مشترک، هر فرد با هر پدیده ای از جمله هنر مواجه می شود. حال اگر معیار ساخت اثری طیف دانش مشترک بین افراد جامعه باشد عناصر سازنده به سوی «کلیشه» شدن پیش می روند. «آشنایی زدایی» را می توان فرار از کلیشه شدن و پرداختن به آنچه هست به جای آنچه مخاطب (جامعه) می پندارد قلمداد کرد.
«فروشنده» در نخستین چالش که محرک اصلی داستان نیز هست، مسئله «تجاوز» را مطرح می کند. این سوال ایجاد می شود که آیا به رعنا (ترانه علیدوستی) تجاوز شده است؟ و ممکن است بین مخاطبین بحثی در اینباره شکل بگیرد. جامعه به طور غلط تجاوز را تنها محدود به تجاوز جنسی می داند. فیلم فارغ از دانش جامعه، تعریف خود را از تجاوز دارد. آنجا که زنی در تاکسی کنار عماد نشسته است و احساس ناراحتی می کند تعریف تجاوز در دنیای فیلم است. بنابراین به رعنا تجاوز شده است و بدین طریق فیلم در حال آشنایی زدایی از تعریف جامعه از تجاوز است.
در ادامه مسئله محکمه و قانون مطرح می شود. عماد به عنوان فردی تحصیل کرده انتخابش مراجعه به قانون است. مدارک و شواهد بسیاری از قبیل گوشی موبایل، خودروی وانت و آثار خون در محل جرم باقی است. این مقدار شواهد برای به دام انداختن مجرم کاملا کافی است. اما رعنا تمایلی به اقدام قانونی ندارد و ترجیح می دهد مسئله را کم کم فراموش کند. همچنین او خودش در را برای مجرم باز کرده است. بنابراین راه اقدام قانونی و مجازات مجرم به این طریق بسته می شود و ازینجا کشمکش درونی عماد آغاز می شود.
عماد به عنوان فردی روشنفکر چگونه باید با تعصب خود نسبت به همسرش برخورد کند؟ مساله ای که با ظرافت خاصی در فیلم دیده می شود و مجددا آشنایی زدایی نسبت به مساله «تعصب». دانش مخاطب نسبت به تعصب و غیرت در جامعه و بالاخص در سینما معادل چاقوکشی، قتل و انواع برخوردهای فیزیکی است. اما فیلم کمترین اهمیت را برای دانش مخاطب قائل است و متناسب با دنیای خودش عمل می کند. همچنین تضادی بین «روشنفکری» و «تعصب» به صورت گسترده پنداشته می شود که این امر نیز تبدیل به یک مساله و محل بحث برای مخاطب می شود. آیا یک روشنفکر نمی تواند تعصب داشته باشد؟ کیفیت تعصب یک روشنفکر چگونه است؟ پاسخ به این سوالات همان چیزی است که در فیلم به تصویر کشیده شده است. مجددا فیلم درحال آشنایی زدایی است و اهمیتی برای دانش مخاطب مبنی براینکه یک فرد یا متعصب است یا روشنفکر قائل نیست و آنچه را که صحیح است متناسب با دنیای درونی خود نمایش می دهد.
در نهایت فردی که متجاوز است یک پیرمرد است که چهره ی مهربانی دارد. فیلم از ظاهر متجاوز نیز آشنایی زدایی می کند. مخاطب با دانش خود از چهره ای مرسوم از یک متجاوز، انتظار دیگری دارد و به سختی می تواند پیرمردی با چنان ظاهری را متجاوز بداند. حتی فیلم ظاهر مورد انتظار مخاطب را نشان میدهد؛ داماد پیرمرد بیشتر به متجاوز شبیه است!
«فروشنده» با شناخت دقیقی نسبت به مسائل موجود در متن جامعه طرح محتوا کرده است. با همین ظرافت نیز ارجاعاتی به فیلم «گاو» و نمایشنامه «مرگ فروشنده» دارد. دو اثر که بیشتر جنبه های مرتبط با سرمایه داری از آنها تعبیر شده است و در کل ارتباط چندانی با محتوای «فروشنده» ندارند. مجددا مساله آشنایی زدایی در این مقوله نیز دخیل است. مخاطب با دانش خود نسبت به نمایشنامه میلر و فیلم مهرجویی با اثر روبرو می شود. دو اثر درباره سرمایه داری. پس به دنبال ارتباطی با مساله سرمایه داری می گردد و از ابتدا با ذهنیت و پیش فرض هایی غلط وارد سالن می شود و از «مشاهده» باز می ماند. مخاطب «فروشنده» که توسط رسانه ها و افتخارات حال و سابق سازنده با دانش بسیاری پا به سالن می گذارد از درک آن عاجز است. چون تمامی این دانسته ها برای «فروشنده» زاید و منحرف کننده است.
ارتباط «فروشنده» با «گاو» با دیالوگی در نخستین صحنه از مدرسه روشن می شود. شاگردی درباره داستان «گاو» از عماد سوال می کند که چطور یک آدم گاو می شود؟ و عماد پاسخ می دهد: به مرور؛ تبدیل شدن آدم به گاو در اصل به معنای خودباختگی در مقابل احساسات و هیجانات درونی است. اینکه چگونه به مرور آدمیت رخت برمی بندد و گاوی با شاخ های تیز منتظر نهیبی می نشیند که انتقام خود را بگیرد. در حین پخش فیلم «گاو» عماد خواب است. او دچار کشمکش درونی و خیالات است و مستاصل به نظر می رسد. استیصال وجه مشترک شخصیت های اصلی دو فیلم است. زمانیکه مش حسن در خانه نیست گاو می میرد و او مستاصل از بازگشت گاو، خودش تبدیل به گاو می شود.
عماد نیز زمانیکه در خانه نیست به همسرش تجاوز می شود. گاو همه دارایی و از جهتی دیگر همه دنیای مش حسن است. اما عماد چه چیزی از دست داده؟ آیا او دارایی از دست داده است؟ آیا عماد رعنا را در حکم دارایی خود می داند؟ از این جنبه می توان فیلم را در نقد تعصب دانست. بدین صورت که تعصب چگونه به مرور یک روشنفکر و معلم اخلاق مدار را تبدیل به موجودی انتقام جو، بی رحم و بی فکر می کند. آنقدر یک گاو برای مش حسن مهم است که خودش را می بازد و دیگر مش حسنی وجود نداشته و جایش یک گاو در طویله موجودیت پیدا کرده است. همانطور که در سکانس آخر رعنا عماد را نمی شناسد و گویی او تبدیل به موجود دیگری شده و دیگر عمادی وجود ندارد.
در «مرگ فروشنده» نیز ارتباط به همین شکل صورت می گیرد. ویلی در مقابل سرمایه داری مستاصل است. او در چنگ نظامی سنگدل گرفتار شده است و در نهایت نیز تصمیم می گیرد که با نابودی خود فایده ای به بازماندگانش برساند. تنها بیست هزار دلار برای نجات زندگی فرزندانش. درست به مانند آن سیلی که عماد به صورت پیرمرد می زند. کافی نیست و هیچ چیز را درست نمی کند و همچنان استیصال پابرجاست؛ و مجددا خودباختگی و نابودی خویش یا به عبارت بهتر فروختن خود و موجودیت خود به ناچیز.
از این دیدگاه «فروشنده» فضایی را در جامعه تصویر می کند که در آن تجاوز به حریم شخصی افراد موج می زند. همچنین فرد در مقابل تجاوز مستاصل است و هرگونه رویکردی که انتخاب کند همچنان استیصال پابرجاست و بازگشتی وجود ندارد. هرچند متجاوز به سزای عملش می رسد اما این خودباختگی است که نصیب عماد شده و او دیگر آدم سابق نیست.
مساله دیگر تعیین «قربانی» در فیلم است. چه کسی قربانی شده است؟ آیا عماد که در پی انتقام جویی است قربانی شده است؟ بیشتر به نظر می رسد که عماد قربانی جبر جامعه است و رفتارش ما به ازای درونی ندارد. آنجا که زن همسایه در راه پله از چگونگی صحنه جرم می گوید عماد تغییر محسوسی می کند. او می خواهد در نگاه غلط جامعه موجه باشد و به عنوان «بی غیرت» یا «بی تعصب» شناخته نشود. درحالیکه قربانی اصلی، رعنا، به دنبال پاک کردن مدارک و شواهد باقی مانده از زندگی خود است و می خواهد ماجرا را فراموش کند و کاری با حرف یا فکر جامعه ندارد.
از آنجایی که نمایشنامه «مرگ فروشنده» بسیار به درونیات ویلی لومان می پردازد، شاید اینطور برداشت شود که رفتارهای ویلی لومان متکی بر درونیات اوست اما محرک اصلی برای عماد در خارج است و این ایرادی در شخصیت پردازی نقش عماد دانسته شود. در صورتیکه محرک برای ویلی لومان نیز در خارج قرار گرفته است. این یک تفاوت ساختاری است که شیوه شخصیت پردازی ویلی براساس خاطرات و گذشته و جریان سیال ذهن اوست و شیوه شخصیت پردازی عماد مبتنی بر واکنشهای او به حوادث. اما محرک هر دو برای «فروختن خود» در خارج قرار دارد. ویلی در دیالوگهایش با همسرش بسیار در حال قیاس دیگران با خودش یا فرزندانش است. او هم بسیار در تلاش است که زندگی آبرومندانه ای در نظر دیگران داشته باشد. نداشتن پول و سرمایه از نظر جامعه سرمایه داری یک نوع بی آبرویی است و ویلی از اینکه پس از سالها نتوانسته برای خانواده اش رفاه مالی فراهم کند و همسرش مجبور است جوراب وصله کند شرمساز است. بنابراین سرمایه در جامعه مدرن غربی معادل غیرت و تعصب در جامعه سنتی ایران قرار گرفته است. برای جامعه ایران نیز نداشتن تعصب و غیرت، بی آبرویی است و عماد نیز ازینکه بی تعصب باشد احساس شرمساری می کند.
سوال دیگر این است که «فروشنده» کیست؟ این سوال در نمایشنامه کمتر به چشم می آید. چراکه شغل ویلی لومان فروشندگی است و به سادگی می توان فهمید که فروشنده کیست و چه چیزی می فروشد. اما اگر در نمایشنامه عمیق نگریسته شود نهایتا این ویلی است که به قیمت بیست هزار دلار به فروش می رود و اوکه مدتهاست نتوانسته فروش خوبی داشته باشد مجبور به فروش خود برای کسب سرمایه و خرید آبروی فرزندانش می شود.
در فیلم این سوال بسیار پررنگ تر است. در یک برداشت بسیار سطحی پیرمرد را می توان به عنوان «فروشنده» در نظر گرفت. او اذعان دارد که شب ها فروشندگی می کند. با توجه به توضیحات فوق و گریزی به نمایشنامه پرواضح است که عماد، فروشنده اصلی است. اوکه در مقابل شاگردش بی اهمیت به خارج و تفکر غلط جامعه است خودش را به همین تفکر غلط می فروشد.
ظرافت در اقتباس «فروشنده» ممکن است برای بسیاری از مخاطبین محسوس نباشد. ساده ترین راه برای فهم اقتباس استفاده از همان معادل سازی «سرمایه» به جای «غیرت» یا «تعصب» است. زمانیکه واژه فروشنده استفاده می شود ذهن مخاطب ناگزیر به سوی مسائل مالی و مرتبط با سرمایه داری می رود و همانطور که عنوان شد این یک شیوه «آشنایی زدایی» در فیلم است که به شکل هنرمندانه ای اجرا شده است. مخاطب «فروشنده» می بایست تمامی دانش و ذهنیات خود را کنار بگذارد و فقط به مشاهده بپردازد تا بتواند ظرافت های هنری و عمق مفاهیم فیلم را دریابد.
جریان سیال ذهن ویلی در نمایشنامه علاوه بر شخصیت پردازی، کارکرد دیگری نیز از منظر محتوایی دارد: گذر عمر و از دست رفتن زمان. جریان سیال ذهن ویلی متکی بر خاطراتی است که در گذشته برای او رخ داده است و نمایشنامه ازین طریق به بازماندن ویلی در گذشته ای که از دست رفته است اشاره می کند. گذشته ای که دیگر بازنمی گردد و عمری که بر باد رفته و قابل بازگشت نیست. «فروشنده» تنها بدون استفاده از تکینیک جریان سیال ذهن، بازماندن در مساله ای غیرقابل بازگشت را به نمایش گذاشته است. همانطور که ویلی به دنبال گذشته ای غیرقابل بازگشت است، عماد نیز به دنبال بازگشت آبرویی از دست رفته است که قابل بازگشت نیست. درست مش حسن نیز به دنبال بازگشت گاوی است دیگر مرده و قابل بازگشت نیست.
نگاه فیلم به زن حقیقتی انکار ناپذیر است. همان نگاه پست و قبیح جامعه است. یک کالا، یک سرمایه در خانه، موجودی که نمی تواند از خودش دفاع کند و نیازمند دفاع مرد است، موجودی که از خودش اختیار ندارد و باید مرد برایش تصمیم بگیرد و کاسه داغتر از آش شود، موجودی که قربانی شدن و از دست رفتنش معادل از دست رفتن صاحبش است. عماد که به خانه بازمی گردد در راه پله ها با آثار خون مواجه می شود. ابتدا ذهن مخاطب به سوی قتل می رود اما انتظارش برآورده نمی شود. رعنا زنده است. چقدر زنده بودن رعنا برای عماد مهم است؟ عماد چندان توجهی به این مساله ندارد. عماد بازیگر که سالها نقش معلمی روشنفکر را بازی کرده است اکنون در بوته آزمایش قرار گرفته و همانطور که فیلم نشان می دهد زنده بودن همسرش چندان اهمیتی برایش ندارد. درون عماد به ظاهر مدرن و روشنفکر همان مرد دگم اندیش متعصب سنتی قرار دارد که در چنین وضعیتی ترجیح می دهد همسرش به قتل رسیده باشد تا اینکه مردم خیال کنند به او تجاوز شده است و به همین دلیل هم نمی تواند دست از انتقام جویی بردارد. تنها ابزار اوست که با مرد سنتی تفاوت کرده و او به واسطه تربیتش چاقوکشی و قمه زنی بلد نیست و به جای آن ابزار دیگری دارد: «سیلی».
سوالی که از سوی بسیاری از تماشاگران مطرح شده این است که آیا پیرمرد مرد؟ و چطور ممکن است فردی با یک سیلی بمیرد؟ پاسخ وابسته به کارکردی است که «سیلی» در فیلم پیدا می کند. باتوجه به کارکرد «سیلی» پیرمرد باید مرده باشد. کارکرد «سیلی» در «فروشنده» همان کارکرد «چاقوی ضامن دار» در فیلم «قیصر» است. در پایان «قیصر» نیز معلوم نمی شود که منصور (متجاوز) می میرد و ممکن است مامورین او را نجات دهند! اما زمانیکه مخاطب می بیند ضربات متعدد چاقو به فردی می خورد و با پیش فرض مرگ دو بردار قبلی، مرگ را برای منصور نیز متصور می شود. در چنین صحنه ای نیازی به پرداختن به مرگ ضدقهرمان (منصور) نیست. در «فروشنده» سیلی حکم چاقوی ضامن دار را پیدا کرده است. یعنی ابزاری برای انتقام شده است. اما از آنجاییکه کمتر کسی با یک سیلی می میرد در اینجا نیاز به پرداختن به صحنه مرگ ضدقهرمان (پیرمرد) است. فیلم پیشاپیش یک زمینه سازی برای مرگ ضدقهرمان کرده است و ذهن مخاطب را تا مرگ او پیش برده است. طبیعتا در صحنه دوم که حال پیرمرد وخیم تر است و «سیلی» نیز، به عنوان ابزار انتقام به صورتش نواخته شده باید مرگ او قطعی باشد. همچنین با توجه به روند آشنایی زدایی در طول فیلم دراینجا نیز مخاطب انتظار دارد که مرگ حتما با استفاده از آلات قتاله صورت بگیرد. اما فیلم مجددا با انتظارات مخاطب کاری ندارد و نشان می دهد که با یک سیلی هم ممکن است فردی بمیرد و این ذهنیت غلط را می زداید. هرچند که فیلمساز زیرکانه از دادن پاسخ نهایی خودداری کرده و مرگ قطعی پیرمرد را اعلام نمی کند.
در نتیجه روبرو شدن با «فروشنده»، یا هر درام مدرن دیگر، نیازمند مشاهده بدون پیش فرض و ذهنیت است که مخاطب داخلی (خصوصا در مواجهه با آثاری که تبلیغات رسانه ای متوجه آنها بوده) به ندرت توانایی اینگونه برخورد با آثار را دارد و چنین رویکردی بسیار دشوار، هم برای مخاطب هم برای هنرمند است. گواینکه خود «فروشنده» نیز در برخی جزئیات (مانند نقش همسر پیرمرد) اسیر کلیشه های مورد انتظار مخاطب شده است.