جستجو در سایت

1403/05/07 22:05

بررسی روانشناختی شخصیت‌های سریال در انتهای شب | 3 پرده از یک سریال

بررسی روانشناختی شخصیت‌های سریال در انتهای شب | 3 پرده از یک سریال
سریال پرمخاطب و جذاب «در انتهای شب» از آن دست سریال‌هاست که اگرعلاقمند به روانشناسی و تحلیل شخصیت‌ها باشید دیدن آن را به تعویق نمی‌اندازید. در این یادداشت قصد داریم کمی از منظر روانشناسی به این سریال بنگریم و نقد و بررسی جنبه‌های نمایشی و سینمایی آن را به اهل فن واگذار می‌کنیم.

با کمرنگ شدن نقش تلویزیون در پر کردن اوقات فراغت خانواده‌ها، شبکه نمایش خانگی وارد میدان شده و با سریال‌های جذاب توانسته تا حدود زیادی جایگاه تلویزیون را از آن خود کند. حالا مردم بیش از اینکه پای تلویزیون بنشینند، دنبال‌کننده جدی سریال‌های شبکه نمایش خانگی هستند. برخی از تولیدات این مدیا آنقدر قوی بود که توانست پای بازیگرانی را که سال‌ها از فعالیت دور بودند را هم به عرصه باز کند. سریال‌های پرمخاطبی مثل زخم کاری، افعی تهران، در انتهای شب و... خوشبختانه علاوه بر داستان جذاب، محتوای آموزشی نسبتا مناسبی هم دارند و غیر از سرگرمی، می‌توان از منظر فرهنگسازی هم به آن‌ها نگریست. سریال پرمخاطب و جذاب «در انتهای شب» از آن دست سریال‌هاست که اگرعلاقمند به روانشناسی و تحلیل شخصیت‌ها باشید دیدن آن را به تعویق نمی‌اندازید. با به پایان رسیدن این سریال قصد داریم کمی از منظر روانشناسی به این سریال بنگریم و نقد و بررسی جنبه‌های نمایشی و سینمایی آن را به اهل فن واگذار می‌کنیم.

پرده اول: مرد سهل‌انگار و زن کنترلگر

در انتهای شب تصاویر

«در انتهای شب» ساخته آیدا پناهنده، نسبت به دیگر سریال‌های ایرانی، نکات ریز بیشتری به شخصیت پردازی‌ها اضافه کرده که باعث شده شخصیت‌های داستان باورپذیر باشند. ‌در یک سمت ماجرای این سریال مرد داستان یعنی بهنام (با بازی پارسا پیروزفر) قرار دارد که یک هنرمند آرام و در خود فرورفته است، با درآمد ناچیز کارمندی روزگار می‌گذراند و مسئولیت‌گریزی و سهل‌انگاری در امور زندگی، جزو جدانشدنی شخصیت اوست. بهنام مردی است که اگرچه در زندگی و شغل خود درستکار به نظر می‌رسد اما آنقدر جدیت و قدرت ندارد که رای و نظر محکمی حتی درباره ابتدایی‌ترین موضوعات و مسائل زندگی‌اش داشته باشد. او در سرتاسر این سریال گوشه‌ای نشسته تا دیگران برایش تصمیم بگیرند تا احتمالا مسئولیتی بابت نتایج تصمیمات به عهده‌اش نباشد. محل زندگی‌ با فشار و اصرار همسر (نه توافق و مشورت) تغییر داده‌ شده، سبک زندگی، رفت و آمدها، چگونگی مدیریت اقتصادی خانواده و... همگی توسط همسرش تصمیم گیری می‌شود و خبری از مشورت و توافق(اصلی‌ترین رکن زندگی مشترک) نیست. حتی زن داستان به یکباره تصمیم به جدایی می‌گیرد و او علیرغم میل باطنی خود به آن تن می‌دهد، آنقدر جرات و جسارت ندارد که شخصا مخالفت خود را اعلام کند و از پدر همسرش می‌خواهد که مانع اینکار شود. در بخش‌هایی از داستان می‌بینیم که حتی نوع رابطه پدر-فرزندی بهنام هم توسط ماهرخ دیکته می‌شود و او کاری برای به دست گرفتن کنترل اوضاع زندگی‌اش نمی‎کند. او آنقدر کنترلی بر مسائل زندگی‌اش ندارد که حتی درباره تغییر جایگاه شغلی‌اش چیزی نمی‌داند؛ بدون اطلاع، سمت دیگری برایش در نظر گرفته‌اند و او طی یک اتفاق موضوع را متوجه می‌شود. مردی که کنترل خشم خود را هم ندارد و در محضر طلاق، به یکباره طغیان خشم و پرخاشگری در حد کتک کاری را از او می‌بینیم.

در انتهای شب تصاویر سریال

در طرف دیگر ماجرا، ماهرخ (با بازی هدی زین العابدین) است با کوهی از کنترل‌گری، اضطراب، سرزنش و تحقیر دیگران که نقش مادری سختگیر و در عین حال بیش از حد فداکار و مسئول (مهرطلبی) را برای همسرش به عهده گرفته است. او که مادر خود را سال‌هاست از دست داده و با پدر هم رابطه چندان خوبی نداشته، آرزوهای از دست رفته زیادی دارد. ماهرخ درباره همه چیز، آینده، اوضاع اقتصادی خانواده، تربیت، وضعیت درس و مدرسه و وضعیت سلامتی فرزند، و حتی جزیی‌ترین مسائل زندگی بیش از حد نگران و مضطرب است و می‌خواهد با کنترل همه چیز و همه کس، بر اضطراب خود غلبه کند. او همیشه در حال هشدار دادن و نهیب زدن بوده و چیزی از لذت بردن و خوش بودن نمی‌پذیرد (دقیقا برعکس بهنام که زندگی را در امروز و راحتی امروز می‌بیند). به علاوه سبک رفتار او برای بهبود اوضاع، متهم کردن و سرزنش است؛ همه چیز تقصیر بهنام است، او عرضه ساختن زندگی را ندارد و «من» باید همه چیز را کنترل کنم. در صحبت‌های ماهرخ کلمه «من» زیاد تکرار می‌شود «من می‌خواهم»، «من می‌گویم»، «من می‌روم» و... اگر «تو»یی در صحبت‌هایش شنیده می‌شود فقط برای اشاره به اتهام و سرزنش است: «تو اینکارو کردی»، «تو مقصر بودی»، «تو عرضه نداری»و... زنی بیش از حد مسئول که اتفاقا آنطور که باید مسئولیت خودش را در مشکلات زندگی‌اش بر عهده نمی‌گیرد.

پرده دوم: سرآغاز به قدرت رسیدن بهنام و مهرطلبی

ثریا در انتهای شب

از اواسط داستان این سریال زنی به زندگی بهنام وارد می‌شود که نقطه مقابل ماهرخ است. «ثریا» برای بهنام بسیار مشوق، همراه، حامی و در عین حال حمایت طلب است و عشق و محبت خود را نثار بهنام می‌کند که اتفاقا تشنه عشق و محبت، تشنه تایید و تشنه اعتماد به نفس است. او با خصایص مهرطلبی خود می‌تواند خلاهای بهنام را پر کند و احساس قدرت را به او بازگرداند. اما باز هم بهنام یک گوشه نشسته تا ثریا برای نوع رابطه و حد و مرزهای آن تصمیم بگیرد. بنابراین باز هم نمی‌تواند نقش موثری در روابط خود داشته باشد و یک رابطه نیم‌بند نصیبش می‌شود.

در این سریال داستان زندگی و جدایی یک زوج به تصویر کشیده می‌شود که اگرچه شاید پر از ماجرا و پیچ وخم‌های داستانی نباشد، اما در بطن خود درس‌های زیادی برای آموختن دارد. داستان از آنجا آغاز می‌شود که یک زوج هنرمند به دلیل مشکلات مالی تصمیم به جدایی می‌گیرند؛ اما در ادامه می‌بینیم که قضیه جدایی فقط به مشکلات مالی مربوط نیست و ردپای طلاق عاطفی و فیزیکی که به تدریج بین این دو اتفاق افتاده هم پررنگ است و به وضوح نقش اساسی دارد. دو نفر که عاشق یکدیگر بودند و با عشق زیاد زندگی را آغاز کرده‌اند حالا بعد از 10 سال زندگی و داشتن یک فرزند احساس می‌کنند به آخر خط رسیدند و هر دو مرتبا جمله «دیگه خسته شدم» را بر زبان می‌آورند. با دیدن همان قسمت اول متوجه مشکلات شخصیتی وعاطفی زیادی در این خانواده می‌شویم که شاید اگر در همان ابتدا و زمان شکل گیری‌اش مورد رسیدگی و بررسی قرار می‌گرفتند کار به «دیگه خسته شدم» های مکرر نمی‌کشید و مشکلاتی قابل حل بودند. در بخشی از سریال، ماهرخ بعد از جدایی به منزل بهنام می‌رود تا برای او غذا ببرد، مکالمه‌ای طولانی بین این دو شکل می‌گیرد و برخی از کینه‌ها و مشکلات گذشته به میان می‌آیند که اتفاقا نقش بسیار مهم اما موذیانه‌ای در جدایی این زوج بازی می‌کنند. زن صحبت از کینه‌ها و ناراحتی‌هایی می‌کند که در ذهن مرد جور دیگری نقش بسته است. همینطور برعکس، مرد از سردی‌ها و بی‌عاطفگی‌هایی می‌گوید که زن برداشت و فهم دیگری از ماجرا دارد. این کشمکش‌ها و مکالمات بین زوج نشان می‌دهد ماجرا، صحبت نکردن درباره مشکلات برای رسیدن به فهم مشترک، و رها کردن مشکلات به حال خود است. آنجا که زن ناراحت بوده مرد برای رفع سوءتفاهم اقدامی نکرده و آنجا که مرد مورد اتهام قرار گرفته زن توضیحی برای رفتار خود نداده است. مرد مسئولیت خود را فراموش کرده و زن غرق در کنترلگری است. همه اینها با ورود فرزند به زندگی این دو، پیچیده تر هم شده و کلاف سردرگم آنقدر محکم کشیده شده که گره کور آن دیگر به سختی باز می‌شود. مرد با تولد فرزند احساس کرده که دیگر به کلی از دایره افراد مهم و دوست داشتنی زن کنار گذاشته شده و به وضوح به زن می‌گوید که «بعد از آمدن دارا (فرزند این زوج) من را کنار گذاشتی و فکر و ذکرت شد دارا و همه زندگی ات را در او خلاصه کردی.» زن هم پاسخ می‌دهد که «چون از تو عشق و محبت ندیدم». اتفاقی که در خیلی از زندگی‌های دنیای واقعی شاهد آن هستیم؛ زنی که فرزند و عشق به فرزند را جایگزین خلا عاطفی همسر می‌کند و مردی که بعد از آمدن فرزند احساس می‌کند جایگاه خود را در دل همسرش از دست داده است. مشکلی که در موارد بسیار زیادی مسکوت و حل نشده باقی می‌ماند و به طلاق عاطفی و در نهایت احتمالا به طلاق رسمی منجر خواهد شد. مکالمه بهنام و ماهرخ در این قسمت از سریال آنقدر خوب پیش رفت که مخاطب با خود می‌گوید ای کاش قبل از جدایی و در زمان مناسب با هم راجع به همه این سوءتفاهمات صحبت می‌کردید و یکی یکی مشکلات را حل می‌کردید تا حالا بعد از جدایی، کوله باری از کینه و ناراحتی تلنبار شده را (فقط به قصد خالی کردن دلتان، نه حل مشکل) بر سر هم نریزید. اما ادامه گفتگو دقیقا آنطوری پیش می‌رود که با خود فکر می‌کنید مشکلات و سوءتفاهمات این دو نفر آنقدر پیچیده شده و آنقدر از زمان حل آن گذشته که احتمالا فقط با دندان باز شود. نوع گفتگو و مطرح کردن مشکلات بین این زوج به احتمال زیاد دقیقا همان است که در طول ده سال قبل از جدایی بوده است: سرشار از سرزنش، سوءتفاهم و سوءبرداشت، مقصر دانستن یکدیگر و بی تقصیر دانستن خود، نگاه از بالا به پایین، تحقیر و به پا کردن یک دادگاه بیرحم و تمام عیار برای محکوم کردن یکدیگر که در این دادگاه احتمالا «بهنام» قاضی منصف‎تری به نظر می‌رسد.

پرده سوم: فرزند بیش‌فعالی که مقصر ماجراست

رایان سرلک در انتهای شب

مهمترین و شاید آموزنده‌ترین بخش‌های این سریال مربوط به «دارا» فرزند بهنام و ماهرخ است. کودکی که تشخیص بیش فعالی گرفته، بین روابط سمی پدر و مادر خود معلق مانده و گاهی به این سمت و گاهی به آن سو در رفت و آمد است. دارا نقطه اتکای پدر و مادر است؛ به طوری که دو فرد عاقل و بالغ هر زمان که گوشه رینگ اشتباهات خود و مشکلات زندگی گیر می‌کنند، فرزندشان را دستاویزی برای رهایی خود می‌کنند و «به خاطر دارا» از زبانشان نمی‌افتد. اما این تمام ماجرای روابط مسموم با فرزند نیست، سرزنش و تهدید و کنترل و تزریق اضطراب فقط به روابط زن و شوهری این زوج محدود نیست و به رابطه والد-فرزندی هم سرایت کرده است. مادر سختگیر و مضطرب در کنار پدر سهل‌گیر و اصطلاحا بیخیال، مخرب‌ترین سبک فرزندپروری در علم روانشناسی یعنی سبک تربیتی مستبد-سهل‌گیر را برای دارا به ارمغان آورده است. او بین تهدید به «می‌رم و با بابات تنهات می‌ذارم»های ماهرخ و «آدم باش»های بهنام سرگردان است. تاکیدهای بیش از حد نیاز، بر روی «بیماری» و بیش فعالی کودک، اوضاع نابسامان زندگی و روابط آشفته پدر و مادر فشار را بر روی دارا آنقدر زیاد کرده که برای فرار از آن و ساختن دنیایی امن و آرام برای خود به کمد خانه روی آورده و گهگاهی خود را در کمد مخفی می‌کند. به علاوه از آنجا که کودک قدرت هضم و تحلیل مسائل را ندارد، خود را باعث و بانی و مسئول طلاق والدین خود می‌داند و در صحبت با بهنام می‌گوید: «اگر من آدم بودم شما طلاق نمی‌گرفتید، من باعث طلاق شما شدم». بنابراین فشار عذاب وجدان هم به فشارهای دیگر کودک خردسال اضافه می‌شود. به علاوه تغییر شرایط زندگی، تغییر محل زندگی، بی ثباتی روند زندگی دارا (یک هفته پیش پدر یک هفته پیش مادر) و... همگی می‌تواند در دنیای واقعی و برای کودکانی با شرایط مشابه زمینه ساز آسیب‌های جدی بعدی از جمله شکل گیری طرحواره‌های ناکارآمد نیز باشد. در شرایط مشابه زندگی دارا، برخلاف آنچه در ظاهر تصور می‌شود و والدین نشان می‌دهند، کودکان معمولا مورد غلفت و کم توجهی قرار می‌گیرند و بیشترین آسیب را متحمل می‌شوند. کودک با تحمل و ناتوانی در تحلیل، باید با مسائلی دست و پنجه نرم کند که از ظرفیت او خارج است؛ بنابراین متاسفانه احتمالا دارا هم مانند والدین خود توان ساختن یک زندگی خوب و سالم را نخواهد داشت. در چنین مواردی تنها چیزی که می‌تواند نقطه امیدی برای ساختن آینده فرزند باشد این است پدر و مادر با آگاهی و کمک گرفتن از روانشناس و متخصص بتوانند آسیب‌ها را برای فرزند خود به حداقل برسانند. «در انتهای شب» داستان زندگی بسیاری از مردم است که با ناآگاهی از آسیب‌ها و نقص‌های خود وارد زندگی زناشویی می‌شوند، تلاشی برای بهبود شخصی و بهبود روابط خود نمی‌کنند و متاسفانه آن را به نسل بعد از خود نیز منتقل می‌کنند. هیچ انسانی از آسیب و نقص مبرا نیست اما آنچه می‌تواند چرخه آشفتگی را قطع کند کمک گرفتن از متخصص و تلاش برای زندگی بهتر است.

سارا میرشجاعی، روانشناس و روان‌درمانگر