رستاخيز

1
با نگاهي اجمالي به فيلمهاي توليده شده در سالهاي اخير سينماي ايران در جهت كشف فرمولي مشابه در توليدات موفق و ناموفق سينمايي، ميتوان دريافت كه تعلّق سینماگرانِ با نگاه ژورنالیستی به حرفهایِ خبرنگاری و مشکلات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگیِ حل نشدهی گوناگون تبديل به متدي يكسان براي ساخت فيلمها شده است. در اين ميان، ساخت فيلمهاي"فرهادي وار" با تكيه بر موضوعاتي با محوريت"پايين شهري" بيشترين اقبال را در بين سينماگران داشته اند و تعدد ساخت فيلمهاي اينچنيني نهايتا منجر به دلزدگي مردم به سينماي اجتماعي و توجه بيش از حد آنها به تماشاي فيلمهاي كمدي سطح پايين شده است. در چنين فضايي ژورنالیست زده و دورشده از اِلمانهاي حقيقي سينما كه توجه اكثريت سينماگران به مقبوليت در جشنوارههاي خارجي معطوف شده و ظاهرا پر اهميتتر از رضايت مخاطبان در هنگام خروج از سالن سينما شده است و از سويي ديگر سينماي بدنه (و به تبع آن فروش گيشه) در تسخير فيلمهاي كمدي سطح پايين قرار گرفته، خفه گي با تقیّدِ كارگردانش به اصولِ گونههای سینمایی، به عنوان نفس تازهاي به سينمايي برشمرده ميشود كه مدتهاست پايبندي و توجه به مفهوم "ژانر" را فراموش كرده و از سالهاي دههي شصت و هفتاد به بعد، كمترين توجه را به سليقهي مخاطب در انتخاب موضوع با متر و معيار دقيق را داشته است. در واقع جيراني با چشم پوشي از ساخت فيلمهاي سِريكاري شده با موضوعات اجتماعي دست چندمي و حل نشدني به ساخت فيلمي سياه و سفيد و جنايي روي آورده كه هرچند كه تفاوتهايي با بسياري از فيلمهاي نوآر و نئونوآر دارد ولي بازهم در گروه همين گونههاي سينمايي دلچسب و گيرا قرار ميگيرد.
2
سابقه، علاقه و ردپاي جيراني در ساخت فيلمهاي با موضوعات عاشقانه، معمايي و جنايي را ميتوان در فيلمهاي قبلي او همانند قرمز،آب و آتش، شام آخر، سالاد فصل، پارك وي و در نهايت خفگي جستجو كرد. تمامي فيلمهاي نامبرده (به انضمام تعداد ديگري از فيلمهاي كارنامهي او) مهر تاييدي براي اين نكته هستند كه وي در ساخت فيلمها، همواره مولفههاي ژانر را در نظر گرفته و هميشه سعي داشته از روشهاي نسبتا يكساني در پيشبرد داستانهايي با موضوعات گوناگون در ساخت فيلمها بهره ببرد. جيراني در دو فيلم كمدي خود يعني صورتي و خواب زدهها هم سعي در پيادهسازي قواعد كمدي-رمانتيكها و كمدي- موزيكالهاي كلاسيك و پيادهسازي آنها در فضاهاي بومي داشته كه هرچند موفقيتهاي زيادي را براي او در پي نداشته اما توانسته به عنوان بخشي از پازل فيلمسازي او به تكميل روند جستجوگري و ارضاي احساسات تجربه گرايانهاش كمك شاياني كند. او در قرمز و شام آخر از كليشههاي فيلمسازي و موضوعي مرسوم آن روزهاي سينماي ايران عبور كرد و در دل روايتي جنايي- معمايي توانست احساسات مغموم زني رنج كشيده از مردي كه به بياني متفاوت از عشق رسيده است را به تصوير بكشد و در قالب بازي محمدرضا فروتن (در نقش ناصر ملك) به تحليلي دقيق از شخصيت مردي كه عشقش دچار اختلالات روان پريشانه است به معرفي بُعدي متفاوت از تواناييهاي فروتن در قرمز رسيده و در شام آخر با توصيف ابعاد يك عشق ممنوعه در ماني (محمدرضا گلزار) و مشرقي (كتايون رياحي) به استيضاح افكار سنتي اين قبيل رابطهها در بستر مثلث عشق-خيانت-جنايت برسد و بار ديگر رگههاي فيلمسازي ژانري را در شريان فيلمي (كه هرچند كه متعلق به سينماي بدنه است ولي افكار روشنفكرانهاي را در خود جاي داده) به منصه ظهور گذارد. خوشبختانه تجربهي ناموفق او در ژانر وحشت با فيلم پارك وي، مسببي براي دور شدن او از نوع نگاهش به فيلمسازي نشد و در من مادر هستم و قصه پريا هم به آزمودن ملودرمهاي نچندان دلچسبي پرداخت و نهايتا در اوج پختگي نسبت به ساير فيلمهاي ساخته شده و بعد از ساخت سريال تعبير وارونه يك رويا براي تلويزيون (كه با مجريگري برنامهي هفت فعاليت را درآن تجربه كرده بود) در خفهگي نهايت جسارتش را در فيلمسازي به نمايش گذارد و اين بار فيلمي را بسازد كه شايد بعدها و در نگاهي دقيقتر و باحوصلهتر بتواند به فيلمي كالت تبديل شود.
3
پرستار يك آسايشگاه رواني، صحرا مشرقي (الناز شاكردوست) به دليل شرايط و سبك زندگي تنها و افسردهي خود تحت تاثير مسعود سازگار(نويد محمدزاده) قرار ميگيرد. هستهي اوليهي فيلمنامه ي خفه گي پتاسيل آغازين بسيار بالايي در تبديل شدن اين فيلم به اثري نوآر، جنايي و عاشقانه را دارد. جيراني با نگاه هميشگياش به سينماي كلاسيك و تاثير زيادي كه از سينماي اروپاي شرقي در اين فيلم گرفته است، نگاه فمينيستي را چاشني تقيّد هميشگياش به ژانر ميكند و در سكانسهاي آغازين فيلم و براي فهم بهتر و بيشتر شخصيت ها و اضافه كردن بار دراماتيك به آن، به بيست روز پيش از شروع وضعيت آشفتهي مشرقي گريزي ميزند. نام "مشرقي" كه پيشترها در قرمز (هستي شرقي)، آب و آتش (علي مشرقي) و شام آخر (مهين مشرقي) براي چندمين بار در فيلمهاي او و اين بار در قالب زن پرستار ككومكي تنها و افسرده تكرار ميشود كه شايد نشات گرفته از تاكيد هميشگي او در توضيح و توصيف زنان مشرق زمين و پايبندي او به سينماي بومي باشد. هرچند كه ادامهي داستان خفهگي و تاكيدي كه براي فتح گيشه از مخاطب تقاضا دارد، سبب ميشود كه تاكيد اجتناب ناپذير كارگردان بر روي داستان جنايي فيلم به رگههاي ملودراماتيك بابِ سليقهي عوام نقبي بزند، اما اينبارتجربهي ريسك پذير جيراني سبب ميشود كه با كمك طراحي صحنه و لباس و دكور و فيلمبرداري (كه در بخشهاي بعدي به آن خواهم پرداخت) مسير داستاني را برخلاف فيلمهاي ناموفق او به سمتي ببرد كه علاوه بر رضايت تماشاگر عام و پذيرش فيلم در سينمايِ بدنه و سينمايِ شخصي كارگردان، توجه علاقهمندان حرفهاي و منتقدان سينما كه هميشه انتظارِ تماشاي فيلمهاي جسورانه را ميكشند را برآورده سازد. از سويي ديگر و در مواجههي سورئال، با فيلمي در فضايي عجيب و غريب (مخصوصا درسكانسهاي بيمارستاني) مواجه هستيم كه هرچند در سكانسهاي آغازين فيلم برايمان غريبه و عجيب است اما به تدريج و با كمك اِلمانهاي سينمايِ رئاليسم در فيلم ما را به اين باور ميرساند كه فضايِ خاكستري موجود بيشتر تداعي كنندهي دنياي معاصر است و كندي حالات و رفتار و اَكتهاي بازيگران فيلم هم به گونهاي در قالب زندگي شتاب زده و هيجان انگيز شهري پنهان شده است كه شايد با فريب همين نگاه وهم آلوده از آن غافل شده باشيم. مسعود سازگار در انتهاي فيلم، نقاب از چهره برميدارد و چهرهي غم زده و اغواگرش، به موجودي پليد و خشن تبديل ميشود. درست همانند اتفاقي كه روزانه در شهر و در خصوصيترين ابعداد زندگي افراد شاهدش بودهايم. عندليب (احسان اماني)، مرد صيغه اي زهره (ماهايا پطروسيان) و دوستش سيروس(غلامحسين لطفي) و نگاه اروتيك آنها به زنها نيز چيزي جدا از همين ديدگاه موجود در جامعهي جن زدهي معاصر (كه همانند همان خانهي مخوفي است كه صحرا درآسانسور آن زنداني شد) نيست. در واقع گويي تمامي اين شخصيتها و اتفاقات، بدل و تمثيلي از واقعيت امروزهي خاكستري معاصر ماست.
4
سورپرايز بازيگري در خفهگي را بايد بازي الناز شاكردوست دانست. گريم تعجب آور او ( كه شايد كمتر كسي ميپذيرفت كه با وجود جذابيتهاي ظاهرياش و شناخته شدهاش در سينماي ايران به عنوان چهرهي زيبا و لوند حاضر به پذيرش نقشي با گريمي اينچنين باشد) تصوير جديد از او به سينما و مخاطبانش نشان داده و براي اولين بار او را در كاراكتري جديد به سينما معرفي كرده است. كاراكتري كه فرزاد موتمن قصد اين را دارد كه در فيلم جديدش،سراسر شب، در شاكردوست تقويت كند و به معرفي ابعداد جديدي از بازيگري او برسد. نويد محمد زاده نيز در خفهگي بازي كنترل شدهاي دارد و توانسته با تكيه بر نقش درون گرايانهي مسعود سازگار و به دور از داد وفريادهاي معمولش، بازي سخت و دشواري را به اجرا بگذارد. نقشي كه شايد بيشتر خواستگاه تئاتري داشته و با توجه به تجربيات او در اين حوزهي اجرايي به خوبي توانسته انتظارات كارگردان را برآورده كند.
5
بعد از كارگرداني، كه مهمترين برگ برندهي خفهگي به حساب ميآيد و به حدي تحسين برانگيز است كه ميتواند عاملي براي چشم پوشي از ايرادات فيلمنامه باشد، نورپردازي، طراحي صحنه و لباس، تدوين و فيلمبرداري بيشترين تاثير را در ايجاد فضاهاي خاص و اکسپرسیونیستی فيلم گذاشته است و جز اصليترين عوامل موفقيت فيلم به حساب ميآيد. اين نوع آرايش و چيدمان فني، كمك بزرگي به همسو كردن ماهيت جنايي- معمايي فيلم با تِم عاشقانهي آن پيدا كرده و به گونه اي ملموس در خدمت فضاي سرد و سنگين و گره افكني و كشمكشهاي موجود در فيلم قرار گرفته است. مدیومشات ها و اينسرتها و نماهاي كم نظير فيلم توانسته براي لحظاتي هم كه شده خاطرهي دوربينهاي روي دست متعدد اين روزهاي سينماي ايران را از خاطرمان ببرد و خلا دكور و اكسسوار موجود در فيلم به ما يادآوري كند كه نيازي نيست كه هميشه براي به تصوير كشيدن آشفتگي ها از صحنهها شلوغ و پرزرق و برق استفاده كرد. نورپردازيها و قاب بنديهاي مسعود سلامي در كنار دكوپاژهاي جيراني و تدوين بهرام دهقاني و چيدمان و ميزانسن دقيقي كه در طراحي صحنه انجام شده است نهايتا منجر به تبديل خفه گي به عنوان الگويي براي فيلمسازي و كلاسي براي يادگيري تبديل شده و ميتواند براي سينماي ايران، به عنوان مِتري براي مقايسهي فيلمها به شمار آيد.