جستجو در سایت

1402/04/14 00:48

دختران سرکش سینمای ایران | دختران فردا

دختران سرکش سینمای ایران | دختران فردا
مرور هفت دختر مستقل و سرکش در فیلم های ایرانی دو دهه اخیر. دخترانی که در مقابل عرف و سنت، انتخابشان حق زندگی کردن با اصول شخصی خودشان بود. از اتی «بوتیک» تا گلسا «درساژ».

اختصاصی سلام سینما - دختران در دههٔ هشتاد برای اولین‌بار سوژه و قهرمانان فیلم‌هایی ساختار شکن شدند که عموماً مردان کارگردان آن‌ها بودند. به همین واسطه تصویر شکل‌گرفته از دختری که قهرمان فیلم باشد و برخلاف جریان آب شنا کند، تصویری خام و مبهم بود.

هرچه جلوتر آمدیم و فضای اجتماعی برای حضور زنان بازتر و تقلایشان برای استقلال و آزادی‌های فردی بیشتر و رسمی‌تر شد، این تصویر هم در سینما سروشکل خودش را پیدا کرد.


زنان ماندگارند/ ده زن عصیان گر سینمای ایران


هرچند تعداد قهرمانان دختری که خصلتی عصیانگرانه داشته‌اند و در برابر جامعه پدرسالار ایستاده‌اند و تا ته خط رفته‌اند، بسیار کم است، اما چند نمونهٔ منحصربه‌فرد و جانانه در میانشان قابل‌ردیابی است. در این یادداشت هفت دختر سرکش و عصیانگر فیلم‌های ایرانی دو دههٔ گذشته را مرور کردیم. دخترانی که گفتند؛ نه!

 

نفس عمیق

نفس عمیق- آیدا- دختران سرکش  سینمای ایران | دختران فردادختری قرمز پوش، شبیه به شنل قرمزی قصه‌های پریان در عمق تاریکی موحش شب کنار خیابان راه می‌رود و سرخی‌اش همه فوکوس چشم را روی خود می‌کشد. دختر که آیدا نام دارد تا چند لحظه بعد سوار ماشین‌دزدی منصور می‌شود و قرار است زندگی او را دگرگون کند.

«نفس عمیق» یکی از مهم‌ترین فیلم‌های کالت سینمای ایران است. فیلمی که در زمان اکران خود در ۱۳۸۰ چندان اقبال عمومی نیافت؛ اما به فاصله چند سال بعدترش، توسط جوانان دهه شصتی بار دیگر کشف شد تا تبدیل به یکی از محبوب‌ترین فیلم‌های جوانانه آن سال‌ها و امروز شود. «نفس عمیق» هم فرم روایی نوآورانه‌ای برای دهه هشتاد دارد و هم از دسته‌ای از جوانان «به آخر خط رسیده» حرف می‌زند که کمتر کسی پیش از پرویز شهبازی این‌قدر بی‌پروا و جسورانه به احوالات آن‌ها پرداخته بود.  فرم دوار فیلم همچنین برای زمانه خود بسیار بدیع و به یک ساختارشکنی می‌ماند.

درحالی‌که آیدا با بازی عالی مریم پالیزبان شبیه به یک معجزه وارد جهان دو جوان ناکام و تنهای فیلم شده، منصور هر لحظه با او صمیمی‌تر می‌شود، انگار با آیدا به زندگی برمی‌گردد. در یک‌سوم پایانی فیلم است که آیدا وارد خانه (به‌مثابه یک حریم شخصی) می‌شود و منصور را صدا می‌کند و بی‌مقدمه از او می‌پرسد که دوست دارد موهایش را ببیند یا نه؟ و منصور با تمنایی خاص در کلامش نشان می‌دهد که با همه وجودش می‌خواهد!

صحنه طوری از آب درآمده که هرچند اتفاق اصلی پشت در می‌افتد و از کل اکت تنها مرتب‌کردن مقنعه آیدا را می‌بینیم؛ اما در ذهنمان تصویری فرشته گونه از آیدا با موهای مشکی بلندش در ذهن خود می‌سازیم. فیلمساز موفق می‌شود بدون نمایش واقعی موهای آیدا آن را در ذهن و تخیل هر تماشاگری بازسازی کند.

 

بوتیک

فیلم بوتیک- دختران سرکش  سینمای ایران | دختران فردافیلمی محصول سال ۱۳۸۲ که در سال‌های پایانی و اوج سرخوردگی مردم از اصلاحات ساخته شد. در شرایطی که جامعه آماده گذار به صفحه بعدی تاریخ خود است و دو سال بعدترش با روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد، سیاست‌گذاری‌ها پوست می‌اندازد و خصوصاً در عرصه فرهنگی به‌سوی فضایی بسته و دوقطبی پیش می‌رود. حمید نعمت الله «بوتیک» را درست در تعلیق پیش‌ازاین گذار و با همه نگرانی‌ها و ناامیدی‌های اجتماعی متأثر از چنین شرایطی ساخت. فیلمی تلخ که داستان آشنایی اتی، دختری سرگردان در شهر، در مدرنیته ایرانی نوظهور، و پسری عاشق‌پیشه را تعریف می‌کند که سعی دارد به او کمک کند.

اتی با بازی گلشیفته فراهانی دختری که از خانه فرار کرده و در شهر سرگردان است اتفاقی با جهان آشنا و همراه می‌شود و در این مسیر، در همراهی با مرد گوشه‌هایی از تهران را می‌بیند که تا پیش‌ازاین در خیابان تجربه‌شان نکرده. دندان‌درد او که یک المان دراماتیک مهم است، در نهایت کار دستش می‌دهد و تهران عفونی و متعفن حقیقی را به دخترک جوان تحمیل می‌کند.

 

مالاریا

فیلم مالاریا- دختران سرکش  سینمای ایران | دختران فرداپرویز شهبازی که در «مالاریا» به سراغ جوانان دهه هفتادی رفته؛ نشان می‌دهد که جهان آنان را به‌خوبی می‌شناسد و همین‌طور زمانه امروز را. شهبازی در خلل اشارات ریز و داستانک‌های به‌ظاهر بی‌اهمیت مانند جشن توافق هسته‌ای، موسیقی خیابانی، شادی‌ها و خنده‌های لحظه‌ای و افسوس‌ها و دردهای بزرگ‌تر از پی آن، حرف‌های جدی و مهم‌تری را در تاروپود فیلم می‌گنجاند.

او از داستان کلیشه‌ای و معمولی فرار دختر و پسری جوان که از شهرستان به تهران آمده‌اند تا سقف مشترک‌شان را بیابند، یک تراژدی تلخ عاشقانه می‌سازد که بعید است تا مدت‌ها پس از دیدنش، پلان موحش نهایی را از خاطر ببرید. نکته‌ اینست که او نه در دل یک داستان پر تب‌وتاب یا ناله‌های اغراق‌آمیز و گاه‌وبیگاه قهرمانان که از دل یک کارناوال شهری، از دل یک پرسه زنی شبانه و شادمانه در دل زیبایی‌ها و خنده‌های شهر به نقطه انفجار می‌رسد. به‌جایی که سرشار از ناامیدی، پایانی ندارد. برزخی کوچک میان موج‌ها روان اطراف یک قایق مسافری کوچک.

ساغر قناعت نقش دختری را ایفا می‌کند که برای عشقش از شهر کوچکشان فرار کرده. دختری که در تماس تصویری با پدرش، قاطعانه نه می‌گوید. در چشم پدر نگاه می‌کند و فریاد می‌زند دیگر به خانه برنمی‌گردد. او تکلیفش با خانه و زندگی شخصی‌اش کاملاً روشن است.

سکانس پایانی «مالاریا» درخشان است، لحظاتی سرشار از زیبایی و زهر. در طول سکانس دو لحظه ویژه هست که طعم تلخشان تا مدت‌ها با تماشاگر می‌ماند. یکی قبل از زدن به دل امواج و دریاچه، وقتی دختر و پسر در آن خانه نیمه‌ساخته هستند و فیلمساز با هوشمندی و به شکلی که سانسورها را دور بزند نشان می‌دهد که دختر سرش را روی شانه‌های پسر گذاشته و انگار از ابتدای فیلم برای اولین‌بار است که در آن لحظه، دمی آرام‌گرفته و دیگر لحظه نهایی. جایی که تصویر گویی سوئیچ می‌شود روی فیلم ضبط شده موبایل و درحالی‌که دیگر اثری از دو قهرمان کوچک در تصویر نمی‌بینیم، تنها قایق خالی در کادر است و تا چشم کار می‌کند آب بی‌کرانه و خاکستری است که بوی مرگ می‌دهد.

 

فراری

فیلم فراری- دختران سرکش  سینمای ایران | دختران فردا«فراری» چهره متفاوتی از یک دختر سرکش به نمایش می‌گذارد. البته از علیرضا داودنژاد با نگاه اجتماعی بسیطش غیر از این هم انتظار نمی‌رود. هرچند که اختلاف سنی میان کارگردان و نسلی که درباره آنان فیلم ساخته بسیار زیاد است؛ اما او به‌خوبی از پس درک و شهود احوالات جوانان نسل جدید برآمده است. در «فراری» ‌او داستان دختری را تعریف می‌کند که بدون اطلاع خانواده‌اش به تهران آمده تا با پسری که یک فراری مدل‌بالا دارد و او را در شمال، محل زندگی‌اش دیده ارتباط برقرار کند. دختری که در عین سادگی دخترانه‌ای که محصول بزرگ‌شدن در فضایی غیرشهری و روستایی است، در ارتباطاتش به دنبال منافع مادی است. گوشی آیفونش را یکی برای او خریده و حالا هم بیشتر از خود پسر این ماشین فراری اوست که دخترک را مرعوب خودکرده است.

«فراری» داستان همراهی این دختر با بازی ترلان پروانه را با مردی جاافتاده در خیابان‌های تهران تعریف می‌کند. مردی که همدلانه او را همراهی می‌کند و به‌مرور نسبت به او احساس مسئولیت پیدا می‌کند. مردی که در لحظهٔ آخر سعی می‌کند دختر را از همراهی پسری که مشخصاً قصد سوءاستفاده از او را دارد منصرف کند؛ اما دختر چنان مرعوب فراری شده که طوری رفتار می‌کند که انگار او را نمی‌شناسد...

هرچند خواسته‌های دخترک مانند خودش کارت‌پستالی، منفعت‌طلبانه و سطحی هستند، هرچند خوشبختی او یک لذت گذرا بیشتر نیست؛ اما جرئت کرده و به‌خاطر آنان از خانه و نقطهٔ امنش بیرون‌زده تا زندگی‌اش را زندگی کند، حتی اگر در عکس‌گرفتن با یک ماشین مدل‌بالا خلاصه شود.

تماشاگر هم مانند مرد می‌داند دختر در چه دردسری افتاده... می‌بیند که نگاه پسر به او چطور سواستفاده‌گرانه است... اما چاره‌ای نداریم جز آنکه شتاب دختر به‌سوی نیستی، به‌سوی سرنوشت محتومش را به تماشا بنشینیم... دختری که هیچ‌کس او را نمی‌خواهد. نه پسر، نه جامعه و نه حتی خانواده‌اش. صحنه پایانی فیلم، وقتی دختر زندگی نکرده‌اش را ترک گفته، یکی از تلخ‌ترین لحظات مواجهه تماشاگر با یک دختر سرکش در میان فیلم‌های ایرانی است. جایی که مرد کوله‌پشتی‌اش را به خانهٔ بدون او برگردانده و مادرش به مرد می‌گوید آن‌ها دختری نداشته و ندارند... دختری که مادرش هم برایش عزاداری نکرده... یک دختر طرد شده... آسمان در نمای پایانی فیلم چنان بر روی آن کولهٔ دخترانه می‌بارد گویی همهٔ تنهایی او را زار بزند...

 

درساژ

فیلم درساژ- دختران سرکش  سینمای ایران | دختران فردا«درساژ» یکی از مهم‌ترین فیلم‌های مستقل دههٔ نود است که پویا بادکوبه کارگردان جوان پشت دوربین آن ایستاده. فیلمی درباره دختر نوجوانی به نام گلسا با بازی نگار مقدم که در شهری کوچک اطراف تهران زندگی می‌کند. او با دوستانش تصمیم می‌گیرند در اقدامی هیجان‌انگیز دست به دزدی از یک مغازه بزنند. اما پس از بازگشت از سرقت متوجه می‌شوند که فایل‌های دوربین مداربسته را با خود نیاورده‌اند. دوستان گلسا، در حالی او را مجبور می‌کنند که به صحنهٔ جرم برگردد که مسئولیت برداشتن هاردها از اول با او نبوده.

هرچند گلسا در آن شرایط بغرنج مجبور می‌شود برگردد؛ اما از دادن هارد به دوستانش خودداری می‌کند و این موقعیت را بسیار پیچیده می‌کند. دوستان او و خانواده‌هایشان و خانواده خود گلسا او را تحت‌فشار می‌گذارند؛ اما گلسا که دیدگاهش به زندگی حالا تغییر کرده، می‌خواهد برنامهٔ خودش را پیش ببرد، حتی اگر برایش بسیار گران تمام شود...

دختری که خودش را به دردسر می‌اندازد تا در مقابل جوری که از دوستانش دیده بایستد. دختری کم‌حرف و بی‌سروصدا که شاخ بازی درنمی‌آورد؛ اما در عمل شجاعتی بی‌همتا دارد. نه از بازگشت به صحنه جرم می‌ترسد نه از اعتراف به دزدی به صاحب خود مغازه و نه از گیرافتادن به دست پلیس... گلسا دختر امروز است... دختر قرن جدید... هرچند که در دههٔ آخر قرن قبل پرداخته شده؛ اما خصلت اجتماعی پیش‌بینی‌کننده‌ای پیدا می‌کند.

 

قاعده تصادف

فیلم قاعده تصادف- دختران سرکش  سینمای ایران | دختران فردا«قاعده تصادف» ‌بهنام بهزادی از جمله مهم‌ترین فیلم‌هایی است که در اواخر دههٔ هشتاد درباره شکل زیست و مناسبات متفاوت دههٔ هفتادی‌ها ساخته شد. هرچند نمایش فیلم بعد از وقایع سال هشتاد و هشت، باعث شد تا آن‌چنان که باید موردتوجه قرار نگیرد؛ اما هنوز هم در برخورد دوباره تازه است و حرفی برای گفتن دارد.

بهزادی در این فیلم به سراغ یک گروه کوچک و جمع‌وجور تئاتری رفته است. جوانانی که در سودای هنر، سعی دارند خودشان را در کارشان بالا بکشند. تمرکز روایت روی دختری است که ندا جبرائیلی نقشش را ایفا می‌کند. از بازیگران اصلی نمایش کوچکی که به‌زودی قرار است اجرا شود. پدر دختر اما با عقاید سنتی‌اش مخالف حضور او در عرصه تئاتر است و نمی‌خواهد اجازه اجرا به او بدهد. دختر اما پای‌کارش می‌ایستد. با حمایت رفقایش از دست پدر متواری می‌شود و روی تصمیمش ثابت‌قدم است...

این چنین «قاعده تصادف» ‌بدل به آینهٔ تمام نمایی از نزاع‌های میان دو نسل می‌شود... پدران سنتی و دختران آزادی‌خواهی که می‌خواهند زندگی خودشان را زندگی کنند.

 

بغض

فیلم بغض- باران کوثری- دختران سرکش  سینمای ایران | دختران فردارضا درمیشیان در حالی اولین فیلمش را در سال ۱۳۹۰ ساخت که در فیلمنامه اصلی، داستان فیلم در تهران می‌‌گذشت. اما پروانه ساخت تنها در حالتی به فیلم تعلق می‌گرفت که داستانش را به خارج از ایران منتقل کند و به همین واسطه «بغض» در استانبول ساخته شد. هرچند در فیلم اشاره واضحی نمی‌شود؛ اما در زیرلایه‌های فیلم مبرهن است که زوج اصلی به‌واسطه وقایع هشتاد و هشت مجبور به مهاجرت به ترکیه و ترک ایران شده‌اند.

ژاله و حامد دو جوان ایرانی هستند که در استانبول باهم آشنا شده‌اند و برنامه دارند از ترکیه مهاجرت کنند. آن‌ها قصد دارند با دزدی از مغازهٔ یکی از بستگان حامد، درست قبل از خروجشان از کشور، خود را برای پناهندگی به اروپا برسانند. داستان فیلم این هشت ساعت بغرنج دزدی قبل از رفتن را تعریف می‌کند. درحالی‌که با فلاش‌بک‌هایی که می‌زند تماشاگر را با احساسات شخصیت‌ها شدیداً درگیر می‌کند.

ژاله دختری است که قبل از آشنایی با حامد از طریق همراهی مردان به داخل کلاب‌هایی که مردان تنها را راه نمی‌دهند، روزگار می‌گذراند. دختری که سرکشی‌اش از همان اولین برخوردهایش قابل‌تشخیص است و باران کوثری به خوبی از پس ایفای نقش او برآمده است.

درمیشیان برای گیراتر شدن پایان‌بندی فیلم اما تکلیفش را با ژاله روشن نمی‌کند. هرچند تماشاگر با او به‌عنوان یکی از قهرمانان فیلم حس سمپاتیک دارد؛ اما نشانه‌هایی هم می‌بیند که ممکن است ژاله بخواهد حامد و پول‌های دزدی را بدزدد. این دوگانگی شخصیتی ژاله، نه‌تنها از منظر استتیک سینمایی جالب‌توجه است که یک تناقض بارز شخصیتی در جوانان دههٔ شصتی را موکد می‌کند.

پایان «بغض» یکی از تلخ‌ترین پایان‌بندی‌های نیمه ابتدایی دههٔ نود است. درحالی‌که که همهٔ رؤیاهای ژاله در یک پارکینگ متروکه خاک می‌شود و حامد قرار است تا آخر در سردرگمی باقی بماند. ژاله نه فقط در زندگی خودش که در خاطر و خیال حامد هم بدل به تصویری مخدوش و فروپاشیده می‌شود. شبیه به خیل عظیمی از دههٔ شصتی‌ها...