جستجو در سایت

1402/02/26 00:00

آشفتگی

آشفتگی

«جنگ جهانی سوم» جدیدترین ساخته‌ی هومن سیدی، فیلمی‌ست با مولفه‌های ثابت و همیشگی دنیای فیلمهای او. فیلمساز کوشیده است با همان ساختار و شاخصه‌های معمول آثارش اثری خلق کند که مخاطب را به دنیای درونی قهرمانش نزدیک‌تر کرده و در کنار تعهد به سرخوشی‌های فرمالیستی و اجرایی، متنی رئالیستی با فوکوس بر شخصیت‌ اصلی‌اشداشته باشد اما باید دید که آیا او در این مسیر به مقصود خود رسیده است یا خیر.
ضعف اصلی «جنگ جهانی سوم» فیلمنامه‌ی آن است. فیلمنامه‌ای که ضعف در منطق روایی و اختلال در روایت‌پردازی حفره‌هایی چشمگیر در آن ایجاد کرده است. شاید اگر موقعیت‌های درام را به‌طور مجزا بررسی کنیم بتوان هریک را واجد المان‌های جذاب دراماتیک دانست و حتی ازدلشان قصه‌های باورپذیری را بیرون کشید اما پشت‌سرهم‌چیده‌شدنِ این موقعیت‌ها نمی‌تواند داستانی منسجم و جاندار خلق کند. نکته‌ی قابل‌توجه شاید این باشد که هسته‌ی مرکزی اثر اتفاقاً جذاب است. فیلمنامه قصد نمایش دگردیسی و تحول عظیم انسانی معمولی را در مدتی کوتاه دارد اما مسیری که برای شکل‌گیری باورپذیر این جریان باید طی شود نیز حائز اهمیت است و این همان بخشی‌ست که در فیلم سیدی لنگ می‌زند.
«جنگ جهانی سوم» همان‌طور که اذعان داشتم، ایده‌ی اولیه‌ی جذابی دارد. مثلاً گره خوردنِ هوشمندانه‌ی زندگیِ شکیب (محسن تنابنده)، سرگذشت او و موقعیتی که در آن قرار می‌گیرد با واقعه‌ی جنگ جهانی و استحاله‌ی او در کاراکتر هیتلر، مبنای اصلی چالش‌هاییست که به‌تدریج در فیلمنامه شکل می‌گیرند و پیچیده و پیچیده‌تر می‌شوند که البته پیش‌تر نیز در تاریخ سینما نمونه‌های مشابه چنین گره‌خوردگی‌ای را دیده‌ایم (مثلاً دیکتاتور بزرگِ چاپلین) اما باید دید که آیا این دگردیسی صدوهشتاد درجه‌ای در بازه‌ی زمانی درام باورپذیر هست یا مخاطب را خارج از دنیای فیلم قرار می‌دهد؟ به بیانی دیگر آیا این حجم گسترده از موقعیت‌ها، کنش‌ها، تحولات و رویدادهای سوررئالیستی در ساختار رئالیستی فیلم می‌گنجند و معنا می‌یابند؟ پاسخ منفی‌ست. نکته‌ی دیگر آن است که جغرافیای فیلمِ سیدی متناسب با جغرافیای مشخصی که داستان و رویدادها در آن رخ می‌دهند – و به وضوح کشور ایران است- از آب درنیامده و مناسباتی که در صحنه‌ی فیلمبرداری می‌بینیم سنخیت چندانی با واقعیتِ پشت صحنه و ضوابط کارِ سینما و فیلمسازی در ایران ندارد. نحوه‌ی عجیب ورود شکیب به فیلم، اتفاقاتی که در صحنه‌های فیلمبرداری رخ می‌دهد، آتش زدنِ خانه‌ی محل فیلمبرداری و ... شاید در الگوهای هالیوودی و فیلم‌هایی در ژانر و یا سبک و سیاقی دیگر (حتی برخی از فیلم‌های پیشین خودِ سیدی) باورپذیر باشند اما در «جنگ جهانی سوم» درنیامدهاند.
نوشتن فیلمنامه‌ای ارگانیک بر مبنای دگردیسی شخصیت کار آسانی نیست. جدا از بازی درخشان محسن تنابنده که یکی از امتیازات «جنگ ...» محسوب می‌شود، اقداماتی که شکیب در مسیر درام و پس از مرگ لادن (مهسا حجازی) انجام می‌دهد در مناسبات اسلوب سبکی فیلمی رئالیستی باورپذیر نیستند . بعنوان مثال در فیلمی چون «پرویز»، به سبب آن‌چه از پیشینه‌ کاراکتر پرویز می‌دانیم و رفتارها و خرده‌رفتارهایی که به‌تدریج در سیر پیشرفت درام از خود بروز می‌دهد می‌توان اعمال خشونت‌بار او را باور کرد اما در فیلم سیدی نمی‌توان به شکلی ارگانیک این تحول را باور کرد و پذیرفت.
اما فیلم به لحاظ اجرا چندین گام جلوتر از متن قرار می‌گیرد. سیدی تداومی حرفه‌ای در چیدن میزانسن‌های شلوغ دارد. بیش‌تر صحنه‌های شلوغ فیلم حاوی تنش‌هایی‌ست که در قاب‌های چندنفره‌ی آن‌ بر اساس دیالکتیک نهفته در گفتگوها انتخاب شده است و حضور کلیه‌ی شخصیت‌هایی که بناست در آن قاب حضوری کنشمند و موثر داشته باشند با دقت در نظر گرفته می‌شود.
صحنه‌های شلوغ فیلمبرداری با حضور خیل گسترده‌ی هنروران و عوامل فیلمبرداری خوب و حرفه‌ای از آب درآمده‌اند و فیلم قاب‌هایی با زوایای درست و فکرشده به لحاظ زیبایی‌شناسی ارائه می‌دهد.
درنهایت «جنگ جهانی سوم» فیلمی‌ست با مولفه‌های ثابت و همیشگی هومن سیدی با این تفاوت که در آن از جلوه‌گری‌های فرمالیستیِ سینمای آلترناتیو او کاسته شده. فیلمساز کوشیده است تا فیلم خود را به درامی اجتماعی نزدیک کند و بر رئالیسم موجود در آن بیفزاید اما رئالیسم خالصِ آثار فیلمسازانی چون فرهادی و بنی‌اعتماد هم در این فیلم یافت نمی‌شود و بنابراین آخرین ساخته‌ی او دچار پریشانی‌هایی‌ست که آن را نه درجایگاه فیلم‌های آوانگاردی چون «اعترافات یک ذهن خطرناک» و «مغزهای کوچک‌زنگ‌زده» قرار می‌دهد و نه جذابیت‌های رئالیستی فیلمی چون «خشم و هیاهو» را تکرار می‌کند و این آشفتگی گامی رو به عقب در کارنامه‌ی اوست.