تقابل دولت و شهروندان
کن لوچ فیلمسازی اهل انگلستان است که با فیلمهایش مخاطب را به فکر فرو میبرد. او دو بار نخل طلای کن را ازان خود کرده است. یکبار در سال 2006 و با فیلم تکاندهنده (بادی که کشتزار جو را تکان میدهد) و بار دیگر با فیلم (اینجانب، دنیل بلیک) در سال 2016 میلادی.
فیلم ( من، دنیل بلیک) یک فیلم اعتراضی است. اعتراض به دولت و سیستمهای اداری آن که عملا ناکارآمد هستند و فقط باعث اتلاف وقت شهروندان میشوند. در این فیلم به خوبی نشان داده شده است که دولت چگونه یک شهروند را از حقوق خود محروم میکند و حتی به جسم و روح شهروندان فشارهای زیادی وارد میکند. همچنین فیلم بیان میکند که دولت، نه تنها به شهروندان کمک نمیکند بلکه منتظر فرصتی است تا آنها را جریمه هم بکند و از این طریق برای خود درآمد کسب کند که بسیار ناراحت کننده است.
دنیل، از طرف دکتر متخصص خود از کار منع شده ولی تصمیمگیرنده دولتی میگوید که او باید کار کند. او زیر بار نمیرود و تلاش میکند تا با این بیعدالتی دولت بجنگد. اما هرکس قویتر است پیروز خواهد شد.
در فیلم، بیشتر اوقات دنیل به تنهایی نشان داده میشود که در حال راه رفتن در خیابان است و همینطور او تنها زندگی میکند. این موضوع تنها بودن او در جنگ با دولت را نشان میدهد. البته نه اینکه بقیه مشکل نداشته باشند. اما بقیه جرأت جنگیدن با دولت را ندارند. در صحنهای که دنیل اعتراض خود را بر دیوار مینویسد مشاهده میشود که عده زیادی از او طرفداری میکنند و این نشان دهنده این است که تعداد زیادی ناراضی هستند. اما هنگامیکه در همین صحنه پلیس، دنیل را بازدداشت میکند هیچکدام ازا ین افراد جلوی پلیس را نمیگیرد و این نشان میدهد کسی جرأت درافتادن با دولت را ندارد.
دنیل تنهاست و همین تنهایی وضعیت را برای او سختتر میکند و او مدام کلافه است. اما بعد از مدتی با دختری جوان که دو بچه دارد مواجه میشود. این دختر جوان(کیتی) هم گرفتار بی عدالتی دولت شده است. دنیل با نزدیک شدن به دختر تا حدی از تنهایی درمیآید و وقتی درمییابد که عدهای دیگر هم مانند او از دولت ناراضیند عزمش را برای ایستادن در مقابل بی عدالتی جزم میکند.
دنیل حتی میبیند که کیتی نسبت به او وضع بدتری دارد و همین باعث میشود که به او کمک کند. دنیل فرزند ندارد و مدتی است زنش را از دست داده و این نکته عامل دیگریست که باعث میشود دنیل به کیتی کمک کند.
کارگردان در فیلم نشان میدهد که این وضعیت بد برای همه است. چه افراد بیکار چه کسی که کار دارد. زیرا در صحنهای دنیل برای استخدام شدن نزدِ یک مکانیک میرود. در صحنه بعد وقتی دنیل و کیتی برای گرفتن غذای مجانی به محلی میروند که تعداد زیادی آنجا هستند مخاطب، مکانیکی را که در صحنه قبل دیده بود را داخل صف میبیند و دوربین هم روی مکانیک چند لحظهای میماند.
دولت باعث از بین رفتن زندگی دنیل میشود و کارگردان این موضوع را به طور واضح نشان میدهد. در ابتدای فیلم، دنیل در خانهای با لوازم کامل زندگی میکند اما وقتی با بی عدالتی دولت مواجه میشود. دیگر پولی برای زندگی ندارد و مجبور میشود بیشتر لوازم خانهاش را بفروشد. کارگردان در اواخر فیلم، خانه خالی از لوازم او را به مخاطب نشان میدهد تا نتیجه درافتادن او با دولت را نشان دهد.
در همسایگی دنیل دو پسر جوان زندگی میکنند. آنها از سختگیریهایی که در محیط کار با آن مواجه هستند و همینطور از حقوق کم خود شاکی هستند و همین موضوع باعث شده برای کسب درآمد، کاری غیر قانونی را انجام دهند. این جوانان هم از دولت شاکی هستند و همین امر باعث میشود که دست به کار غیر قانونی بزنند. نویسنده کلا در فیلمنامه خود قصد بیان کردن این نکته را داشته که بی عدالتی و ظلم دولتها علت اصلی نارضایتی مردم و همچنین شکلگیری کارهای غیرقانونی است.
پسر جوان حتی بیشتر از دنیل آگاهی دارد که دولت قرار نیست کاری بکند. در صحنهای پسر به دنیل میگوید:
(( اینا دهنتو سرویس میکنن. تا میتونن این ماجرا رو تحقیرآمیز میکنن. اینا تصادفی نیست برنامشون اینه))
وهمینگونه هم میشود. وقتی دنیل به ادارهای دولتی برای درخواست مستمری بیکاری میرود به او میگویند که مشمول آن نمیشود و دنیل مجبور میشود برای دریافت مستمری جویندگان کار اقدام کند و برای همین دنبال کار بگردد. اما مهم، رفتار افراد این اداره دولتی با اوست که بسیار تحقیرآمیز است. در اواخر فیلم، وقتی کارمند این اداره دنیل را حسابی تحقیر میکند به او میگوید((میخوای برات معرفینامه برای مرکز غذای رایگان بنویسم)) و این یعنی: دولت شهروندان خود را بدبخت میکند و بعد به آنها صدقه میدهد.
کیتی هم به گونهای دیگر لطمه میبیند. او مجبور میشود به خاطر فقر، تنفروشی کند و این پیام دیگر فیلم است که به وضوح اعلام میدارد که دولت عامل اصلی ایجاد فساد در بین شهروندان است.
کارگردان در صحنهای که کیتی از سختی زندگی و در تنهایی گریه میکند او را روی یک راهپله باریک و در تاریکی شب به تصویر میکشد تا فضای تنگ و تار زندگی او را برای مخاطب ترسیم کند. همچنین در صحنهای که او مجبور میشود به شمارهای زنگ بزند که به او پیشنهاد تن فروشی خواهند کرد باز هم در تاریکی شب از روی راهپله تنگ عبور میکند تا متوجه شویم آنچنان در تنگنا قرار گرفته که این پیشنهاد را قبول خواهد کرد.
دنیل به خاطر قلب مریضش از طرف دکتر متخصص از کار منع شده و دولت به او میگوید که باید کار کند و زمانی که دنیل باید برای دفاع از حق خود در دادگاه حاضر شود همین قلب مریضش جلوی او را میگیرد و باعث مرگش میشود. باز هم این دولت است که با زجر دادن به دنیل باعث میشود که وضع سلامتش بدتر و به مرگ ختم شود.
در کلیسا و در مراسم درگذشت دنیل، این کیتی است که نطق دنیل که قرار بود در دادگاه خوانده شود را میخواند. باید توجه داشت که کیتی و دنیل از دو نسل متفاوتند که هردو از دولت لطمه دیده اند و حالا نسل جوانتر(کیتی) اعتراضات دنیل را بیان میکند و قطعا در آینده، کیتی به فردی تبدیل میشود که از دولت متنفر خواهد بود.
نویسنده کل پیام فیلم را در جملاتی که دنیل روی کاغذ نوشته و کیتی جوان در آخر فیلم میخواند بیان میدارد:
(( من دنیل بلیک هستم. یک مرد، نه یک سگ. من میخواهم با احترام با من رفتار کنید و حقوقم را مطالبه میکنم.
من دنیل بلیک، یک شهروندم. نه چیزی بیشتر، نه چیزی کمتر))