جستجو در سایت

1393/11/21 00:00

نقد در نگاه اول / غوغای بازيگران

نقد در نگاه اول / غوغای بازيگران
از ويژگي هاي مهم و عجيب جشنواره فجر امسال، تعدد بازي هاي خوب آن است. برخلاف سال هاي گذشته که بسياري از فيلم ها فاقد بازي هاي خاص و متفاوت بودند، در جشنواره سي و سوم، شاهد تعداد بسياري بازي درخشان و متفاوت هستيم به نحوي که در مورد بيشتر فيلم هاي امسال آنچه همان ابتدا به چشم مي آيد مجموعه بازي هاي خوب آنهاست. «کوچه بي نام» آخرين ساخته هاتف عليمرداني از آن دست فيلم هاييست که بازي هاي خوب بسياري دارد. از همان صحنه اول و ورود باران کوثري به داستان در قالب نقش محدثه، شاهد تفاوتي چشمگير در شيوه بازيگري او و نقش متفاوتش در اين فيلم هستيم. چنين امري با ورود ديگر شخصيت ها به داستان ادامه مي يابد و بازيگرها آن قدر خوب و بي نقص بازي مي کنند که از ياد مي بريم مشغول تماشاي فيلم هستيم. فيلمبرداري خوب محمود کلاري نيز به کمک اين بازي ها مي آيد و بُعد ناتوراليستي فيلم را برجسته مي سازد. اتفاقات داستان روزمره اند و به تصوير درآوردن اين روزمرگي در قالب تصوير شايد از نمايش صحنه هاي دشوار جنگي، اکشن و ... سخت تر باشد که گروه از پس اين امر خطير به خوبي برآمده است. طرح داستان روان و بديع است و گرچه مانند بيشتر فيلم هاي اين روزهاي سينماي ايران زيرشاخه اي از سينماي اجتماعيست اما داستاني پرفراز و نشيب دارد و علاوه بر نمايش حال حاضر زندگي شخصيت هايش گذري نيز به گذشته ي آنها مي کند و به تمام جوانب زندگي آنها سرک مي کشد تا ترکيب کاملي را پيش روي مخاطب بگذارد، اما فيلمنامه در عين نوآوري، نقصان هايي دارد از جمله آن که نقطه عطف فيلم در شکلي سطحي و در قالب مونولوگي طولاني توسط پدر (فرهاد اصلاني) براي محدثه (باران کوثري) تشريح مي شود و درواقع اين اعتراف قابل پيش بيني پدر به دم دستي ترين شکل ممکن بر مخاطب افشا مي شود. از ديگر سوال هايي که براي تماشاگر پيش مي آيد آن است که شخصيت اصلي داستان کيست؟! آيا محدثه داناي کل است؟ اما اين مسئله در فيلم احساس نمي شود و فيلمنامه در هر بخش خود با تغيير جهت دادنش يکي از شخصيت ها را مورد هدف قرار مي دهد و به دنياي ذهني او وارد مي شود؛ مثلاً گاهي فکر مي کنيم حميدِ گم شده شخصيت اصلي داستان است و گاهي به فروغ نزديک مي شويم. گاهي نيز احترام در جايگاه شخصيت کليدي فيلم خودنمايي مي کند و اين مسئله درباره تمامي شخصيت ها تکرار مي شود. اين امر به خودي خود اشکالي ندارد و حتي نقطه قوتي براي فيلم محسوب مي شود اما فيلمساز آن قدر به شخصيت هاي مختلف داستان نزديک مي شود که به مرور از ياد مي بريم بحران اصلي قصه چه بوده و اين نزديک شدن به آدم ها در راستاي کدامين هدف صورت مي گيرد؟ فيلم در دل خود نشانه هاي بسياري را دارد، از نام آن گرفته تا بسياري عناصرش همچون انتخاب آن خانه با آن مشخصات خاص و در آن محله. محل وقوع داستان خانه دو طبقه اي است که احترام (فرشته صدرعرفايي) و فروغ (پانته آ بهرام) به فاصله چند پله از هم در آن زندگي مي کنند بي آن که احترام بداند فروغ روزي همسر شرعي شوهرش بوده است و وقتي که او در حال اغما به سر مي برده او فرزندان خردسالش را زير پر و بال خود گرفته است. احترام حتي اين را هم نمي داند که حميد، فرزند همسرش است. فيلمساز قصد پيشروي بيشتر را ندارد. او کاري به اين ندارد که احترام سرانجام راز فروغ و همسرش را مي فهمد يا نه و اگر بفهمد چه واکنشي نشان خواهد داد، او تنها به بيان آن واقعيت قابل پيش بيني بسنده مي کند و باقي داستان را به مخاطب و تأملات ثانويه او واگذار مي کند. تقابل محدثه با خانواده اش که با بازي روان و درخشان باران کوثري کاملاً به چشم مي آيد از نکات مثبت کار است و دگرديسي مادر و نزديک شدنش به دختر در عين اختلافات و عدم تفاهمشان از ديگر نکات قابل توجه فيلمنامه است. دختر نيز پس از آن اتفاقات به بلوغ مي رسد و با وجود عشقي که به بابک (امير آقايي) دارد از او خداحافظي مي کند. نوع روابط شخصيت هاي داستان با يکديگر بسيار باورپذير و ملموس از آب درآمده است و بازي هاي روان بازيگران به اين مسئله کمک به سزايي کرده است. به نظر مي رسد هاتف عليمرداني براي کارگرداني خوبش، محمود کلاري براي فيلمبرداري دشوار اين اثر، باران کوثري، فرهاد اصلاني، فرشته صدرعرفايي و پانته آ بهرام براي بازي هاي ملموسشان هريک به نوبه خود مي توانند مدعيان سيمرغ بلورين اين دوره از جشنواره باشند.