من هم گاو مش حسن هستم

من هم گاو مش حسن هستم
مسعود ریاحی - گاوی که در معنای نمادین آن، جنسی از حاصلخیزی و باروری و کلماتی ازاین دست دارد و در ناهشیار جمعی آدمیان دارای باری مثبت است، آن قدر مثبت که عده زیادی اورا مورد پرستش مستقیم و عده ی اورا غیر مستقیم میپرستند، حال آبستن شده است؛ یک باروری مضاعف، باری در یک حاصلخیزی تاریخی، اما این بار، یک خشکی وسیع و انهدام مرگ بار در پیش است. گاوی که قرار است شومی و جنون و در نهایت مرگ بزاید. حال این گاو اساطیری یک شومی و سوگ میزاید؛ سوگی آنی و غیر قابل پیش بینی. و مش حسن مستقیماً این سوگ را تنفس میکند و در هوای شوم آن، مراحل سوگ را یکی یکی طی نمیکند و یک جا سه مرحله ی اول و دوم و سوم (ضربه – انکار- بروز نشانه های هیجانی، روانی و جسمانی ) را تجربه میکند. مش حس ازین ضربه ی آنی که معشوق آبستن را از او گرفته است، دچار انکار خود میشود. با فقدان معشوق نیست میشود. و سرانجام این انکار نتیجه ای جز ایجاد بدلی از یاد معشوق ندارد؛ بدلی که شکلی از نقش بازی کردن میگیرد، نقشی که خود انکار شده او را بازی میکند. این فیلم به جز پرداختن به یک سوژه ی ریسک طلب و ساختن یک شخصیت پیچیده، جامعه ای را به تصویر میکشد که تامل برانگیز است. خرافات و توهم دشمن از همان نکات تامل برانگیز این فیلم است. گاو مشحسن میمیرد و دیدگاههای مختلفی مطرح میشود که در بین آنها: کار بلوریها (دشمنان ابدی این روستا) از همه پررنگتر است. در صورتیکه وقتی بلوریها برای دزدی به خانهی مشحسن آمدند، ازعدم وجود گاو جاخوردند که تاویل: «کار، کار بلوریهاست» را کمرنگتر میکند و چیزی فراتر از توهم دشمن باقی نمیگذارد.سایههای وهم و خرافه در جایجای این روستاست، زنان به رهبری پیری در بینشان، با اعمالی خرافهگونه، دست به دعا برمیدارند، وردی روی آب میخوانند و جرعهجرعه روی اهالی روستا میپاشند تا از شر شیطان و نفرین در امان باشند. آنها متوسل میشوند به دستانی که قدرتشان فراتر از جهان ماست (دستانی که به نوک پرچم وصل شدهاند)، دستان ماورائی که شاید بتوانند این روستا را از دست شیطان (دشمن ابدی انسان) نجات بدهند.
سایههای این توهم (توهم دشمن) تا جایی است که عموم افراد روستا درگیر یک شبه پارانویای دست جمعی هستند و همیشه آمادهاند تا با توطئهی دشمنانشان (بلوریها) مقابله کنند. ریشههای این توهم و پارانویا را شاید بتوان ترسی دانست که سرتاسر جامعه را فرا گرفته است، ترسی که منبع و منشاء آن میتواند به عقبهی یک جامعه و اتفاقات تاریخی و... آن برگردد. فیلم علاوه بر بحث توهم دشمن و خرافات، نگاهی به روابط اجتماعی در روستا دارد، روابطی که در آن حریم خصوصی و زندگی شخصی معنای خاصی ندارد. سرها و چشمها همهجا هستند، لای در، پنجره، بالای دیوار، پشت دیوار، پشتبام و دخالت در زندگی و فضولی، امری بدیهی است و انگار همگی باهم زندگی میکنند و فردیت هنوز به معنای مدرن آن شکل نگرفته و معنای خاص و واحدی ندارد. معماری این روستا پیوند عمیقی با فرهنگ و نوع زندگی خورده است. اینجا پنجره فقط برای ورود و خروج هوا و یا ورود نور بنا نشده است وهمیشه سرهایی پیدا و ناپیدا درون آنها میلولد، لای هر در چوبی امکان بودن چشمهایی است و پشت هر دیوار کوتاهی، سرهایی میجنبند. حوض در اینجا، علاوه بر تامین نیاز آب، نقش جمعکننده افراد بهدور هم را بازی میکند. در این روستا، کدخدا صرفاً فردی است پیر که بهلحاظ دانایی، برتری خاصی نسبت به دیگران ندارد وعمده مسائل با رجوع به شخصیت اسلام حل میشود.
در اینجا، زنان نقش کم رنگ و به حاشیه رانده شدهای دارند، در تصمیمات نقش وجایگاهی ندارند و تمامی مسائل به دست مردان حل میشود. آنها بهجز غذا و چایدهی به مردان و زائیدن، هیچ نقش مهمی را ایفا نمیکنند و تنها عکسالعمل شان به وقایع و اتفاقات، گریه و ناله است. آنها حق دخالت در کارهای جدی و تصمیمات حیاتی ندارند و خودشان نیز هیچ تلاشی برای بدست آوردن جایگاه ندارند و بهنوعی زندگی وذهنشان شرطیسازی شده وعمل غذا وچایدهی را اتوماتیک وار و مکانیکی انجام میدهند. فضاییکه فیلم از جامعه به نمایش میگذارد، فضایی غمزده و راکد است، که برای گریه کردن، برای ناراحت شدن و برای شنیدن خبر بد آبستن است. این جامعه فقط زمانی شاد میشود که فردی را که معمولاً در موضع ضعف قرار دارد، مورد تمسخر و یا آزار و اذیت قرار دهد و از این کار لذتی سادیستی ببرد. شاد بودن تعریف نشده است.همان طور که در صحنهی ابتدایی فیلم شاهد هستیم، پسر مشصفر که ظاهراً فردی است که هنجارهای آن جامعه را تا حدودی رعایت نمیکند، آتش به دست میآید و شخصیت دیوانهی روستا را که از قبل او را بستهاند، میترساند وبچههای روستا که نمایندهی آینده هستند، بهشدت از این کار لذت میبرند و با پسر مشصفر همراهی میکنند.
در صحنهی پایانی فیلم نیز،شاهدیم که اهالی روستا و بچهها، هم چون صحنه های آغازین مشغول اذیت وآزار فرد دیوانه هستند. در پایان، شخصیت «اسلام» که نقشهی نگفتن مرگ گاو را ریخته و پیشنهاد فراری شدن آنرا داده بود، اینبار به مصلحت خودش میگوید که مشحسن نیز فرار کرده است و یک دایره و یک گردش طنزآمیزرا تشکیل میدهد. انتخاب این فرم برای ابتدا و انتهای فیلم، برخاسته از درونمایه اثر دارد و همان اصطلاح «انگار نه انگار» را نشان میدهد. زیراکه با رفتن مشحسن،روال عادی و طبیعی به روستا برگشته و نوید میدهد که باز هم از این اتفاقات در پیش است.
* این یادداشت در تاریخ 3 اردیبهشت سال 94 در صفحه آخر روزنامه ابتکار منتشر شد. (به مناسبت اکران فیلم گاو بعد از 45 سال)