آشفتگی در روایت

اعترافات ذهن خطرناک من سومین اثر هومن سیدی فیلمی عجیب و آزاردهنده است، به این دلیل که کلیت این فیلم تقلب از سینمای هالیوود است که مخاطب ایرانی نمی تواند با آن ارتباط برقرار کند اگر چه فیلم در اکران هنروتجربه به نمایش درآمد اما نمی توانیم هر آشفتگی فرمی را هنر و تجربه نام گذاری کنیم.
اگر فیملساز ما کوشیده تا فیلمی بسازد که مخاطب خاص بدست بیاورد راه را اشتباه رفته است چرا که این فیلم نمی تواند مخاطب خاص و عام را قانع کند ، مخاطب اگر بخواهد همچین فیلمی مثل اعترافات ... را نگاه کند به راحتی می تواند به فیلم های آمریکایی رجوع کند. اعترافات ... برای هومن سیدی یک حدیث نفس یا یک فیلم شخصی به حساب می آید، وی در دو فیلم قبلی اش کمتر وارد فضای فرمیک شده بود اما در این فیلم بیش از حد از اِلمان ها و فضاهای عجیب استفاده کرده است، اساسا ما با یک فرم طرف هستیم که قصه یی ندارد، مگر می شود؟ هومن سیدی به قدری در فرم فرو رفته است که فراموش کرده به قصه بپردازد، اگر قصه یی هم در فیلم روایت می شود به شدت عقیم و باورنکردنی است ، نوع روایت قصه با فرم همخوانی ندارد و فیلمساز ما با تخیل به جلو رفته و این تخیل او را وارد جریانی کرده است که تنها خودِ فیلمساز را می تواند راضی کند چرا که سیدی تلاش کرده است که خط روایی فیلمش را پیچیده جلو ببرد آیا این تلاش به هدف رسیده است؟ مطمئنا پاسخ خیر است چرا که صرفا پیچیدگی در فرم یا محتوا نمی تواند برای یک فیلم ایدۀ مناسبی باشد وقتی می شود یک داستانی را به شیوۀ مرسوم به جلو برد چرا باید ذهن مخاطب را آشفته کرد؟ فضای فیلم چقدر به زندگی ما شباهت دارد آیا می توانیم آدم های فیلم را بپذیریم ؟ وقتی با یک فیلمی طرف هستیم که از لحاظ فرم و محتوا نمی تواند مخاطبش را راضی نگه دارد آن فیلم آرام آرام از تاریخ سینمای ایران و ذهن مخاطب پاک می شود.
اعترافات .... دقیقا مانند شخصیت اولش در برزخ تصویر و افه های روشنفکرانه گیر کرده است و نمی داند چگونه باید به هدف برسد ، فیلم در یک بیست و چهارساعت می گذرد و داستان مردی را روایت می کند که در یک روز کامل هیچ چیزی را به یاد نمی آورد و به همین دلیل باعث می شود چند آدم برای جابه جایی مواد از او سواستفاده کنند ، این مرد نه از گذشته اش چیزی می داند و نه اطرافیانش را به یاد می آورد به نوعی در برزخ به سر می برد و اساسا مشخص نیست او مُرده یا زنده است زندگی و مرگ برای این آدم قطعیت ندارد و از همین سو ما با شخصیتی روبرو هستیم که هضیان گو و با توهمات ذهنی آشفته می خواهد به فیلم شکل بدهد، شخصیتی نامتعارف و بی منطقی که تخیلی به نظر می رسد به همین دلیل او نمی تواند راوی مناسبی برای فیلم باشد به این دلیل که کارکرد این شخصیت برای مخاطب تا اواخر فیلم نا مفهوم می ماند و نمی توانیم نام این نامفهوم بودن را تعلیق بگذاریم فرهاد بر اساس توهمات ذهنی و نریشن هایی که می گوید می خواهد کم کم به مخاطب آگاهی بدهد اما این عدم اطلاعات برای مخاطب لذت برانگیز نیست بلکه خسته کننده هم هست ، جدا از داستان نافرجام فیلم سیدی از فرمی استفاده کرده است که هیچ کارکرد دراماتیکی برای فیلم ندارد آدم های فیلم همه معلق میان آسمان و زمین اند و هیچ مصداق بیرونی هم ندارند با این آدم ها و جهان پیچیدۀ فیلم نمی شود مخاطب را راضی نگه داشت چرا که قصه پردازی نامتعارف اعترافات... مخاطب را پس می زند – در فیلم پر از سوال های بی جواب است که تا آخر فیلم هم بی جواب می مانند اتفاقا همین سوال های بی جواب به شدت به کلیت موضوع فیلم خدشه وارد کرده است و سیدی تلاشی برای اثبات کنترل موقعیت ها نکرده است به طور مثال فرهاد در این چند روز رسید اتوشویی را چگونه از کیف پولش پیدا می کند؟ اگر آن روز رسید اتوشویی را پیدا می کند پس دیروز یا چند روز گذشته چه کار کرده است؟ این که مرد روز قبل یک نفر را می کشد و دیگری را زخمی می کند چرا روز قبل رخ نداده است؟ آیا نگهبان خانه فرهاد(مرد چاق) هر روز در آستانۀ در خانه ایستاده تا بگوید در حال ترک منزل است؟ سکانس های بی ربط در فیلم زیاد دیده می شود، سکانس آمبولانس با بازی بد بابک حمیدیان یا حضور مردِ کلاه به سر که فرهاد را خونخوار می نامد ، یا دیالوگ های بی ربط رویانونهالی، چه تاثیری در روایت فیلم دارد آیا فیلمساز ما قصد خودنمایی در بوجود آوردن فرم سینمای غرب را داشته است؟ دو فیلم قبلی هومن سیدی اگر چه با همین رویه ساخته شده اما در آفریقا و سیزده با یک فیلمنامه منسجم و فرمی درست مواجه بودیم و همینطور در چهارمین فیلم سیدی یعنی خشم و هیاهو با یک داستان به قاعده طرف هستیم ، به جز اعترافات .. در سه فیلم دیگر هومن سیدی با داستانی هایی طرف هستیم که از مضمون به فرم رسیده اند اگر چه در آن فیلم ها هم ادای دین هومن سیدی به سینمای غرب کاملا قابل رویت است اما سیدی در اعترافات ... به اغراق رسیده است، فیلم در هذیان گویی و تخیل پردازی فرهاد معلق می ماند و هر چه جلوتر می رود نمی تواند اطلاعات درستی را به مخاطبش ارائه دهد، بیماری یا اعتیاد شدید فرهاد که باعث می شود بیست و چهارساعت گذشته اش را فراموش کند می تواند دست مایه یی برای ساخت یک فیلم طنز باشد در همین راستا اگر چه نوع فیلمبرداری و خلق قاب ها و میزانسن ها زیبا و چشمگیر و دقیق از آب درآمده است اما نمی شود آنها را باور کرد به این دلیل که کارکردی برای فیلم ندارند، زیرا که فیلم هدف منسجمی ندارد، مخاطب به دلیل زیباشناسی و قاب بندی به سینما نمی رود اگر فرم در خدمت مضمون قرار بگیرد خوب فیلمساز به هدف نهایی اش می رسد اما وقتی در یک فیلم فقط شاهد فرم باشیم و فیلمساز بخواهد از دل فرم به قصه برسد آن فیلم به نتیجه نخواهد رسید.
اعترافات ذهن خطرناک من برای هومن سیدی یک تجربۀ نافرجام به حساب می آید اما فیلم چهارمش یعنی خشم و هیاهو توانست این فیلمساز را از مسیر خطرناک فرمالیستی نجات دهد .