برادرم خسرو
اختلالات روانی یکی از سوژههای همیشه جذاب برای هنر و به خصوص سینماگران بوده و هست. در فیلم « برادرم خسرو » فیلمساز به سراغ اختلالی رفته که کمتر به آن پرداخته شده است؛ اختلال دوقطبی. این فیلم روایت مردی به نام خسرو است که به اختلال دوقطبی مبتلاست و وقتی خواهرش که با او زندگی و از او مراقبت میکند مجبور میشود مدتی به سفر برود، خسرو را به برادر بزرگترش ناصر میسپرد تا چند روزی را در خانه او و در کنار همسر و پسرش بگذراند. با اقامت در خانۀ آنها نشانههای بیماری خسرو اوج میگیرند و تنشهایی را ایجاد میکنند که آرامش ظاهری خانه برادر را از بین میبرند و لایه های زیرین شخصیت و روابط افراد را آشکار میکنند. داستان اصلی فیلم قرار است به تقابل میان ناصر و خسرو ( که ترکیب نامشان از نام ناصر خسرو قبادیانی برگرفته شده است ) بگذرد یعنی جایی که خسرو یک بیمار دو قطبی معرفی می شود و ناصر فرد عاقلی که می بایست از او مراقبت نماید. فیلم به درستی در جریان داستان توازن عاقل و دیوانه را برهم می زند و این نکته را به مخاطب گوشزد می کند که ناصر برخلاف ظاهر آرام و کاریزماتیک خود، وضعیتی بهتر از خسرو ندارد و تنها تفاوت آنها در این است که ناصر شخصیت اجتماعی قابل قبولی بدست آورده است.
فیلم با روندی تعلیقی آغاز میشود و انتظار بروز التهابی فزاینده را در متن و بطن درامی خانوادگی و روانی با تکیه بر ورود یک آشنای غریب در جمع یک خانوادهی آرام و خوشبخت در مخاطب پرورش میدهد. مشخص است که فیلمنامهنویس آشنایی مناسبی با اختلال و علائم و ویژگیهای آن و نیز علل شکلگیری آن داشته است و در معرفی این اختلال، نشانهها و نحوۀ کنترل، مقابله و درمان آن تا جائی پیش میرود که فیلم در لحظاتی شبیه به آثار آموزشی درباره بیماران خاص می شود. بیگلری می توانست با قراردادن پیام های مورد نظرش در لایه های زیرین فیلمنامه، خواسته خود را به زبان هنری به مخاطب عرضه کند اما او انتخاب کرده تا شخصیت های داستانش در مقابل دوربین بصورت آشکارا دیالوگ هایی آموزشی درباره بیماری دو قطبی مطرح نمایند. وقتی خسرو از شکستهایش در گذشته صحبت میکند متوجه عوامل استرس زایی که تجربه کرده و احتمالاً در پیدایش بیماریاش نقش داشته میشویم و به خوبی سیر بیماری و ظهور ، عود مجدد و نیز اوجگرفتن نشانههای اختلال به تصویر کشیده میشود. وقتی خسرو مجبور میشود علیرغم میلش و حتی رضایت و پذیرش قلبی برادرش ناصر در خانۀ آنها بماند استرس زیادی به او تحمیل میشود. با علنیشدن اختلافات سابقهدار برادرها این استرس بیشتر میشود و وقتی ناصر به طور فیزیکی به او حمله میکند خسرو بیشترین حد استرس را تجربه و بیماریاش شدیدتر میشود. در جائی از فیلم خسرو خاطرات گذشتۀ زندگیاش را در هنگام دردودل با همسر برادرش مرور میکند، از مخالفت پدر برای ادامه تحصیل او در رشته هنر میگوید و اینکه این مخالفت تا جایی پیش میرود که وقتی از دانشگاهی معتبر در فرانسه برای او دعوتنامه میآید، آن را از او پنهان میکنند و مانعِ رفتن او میشوند و حتی بعدها هم منکر این واقعیت هستند. احتمالا این تجربیات بخش مهمی از علل محیطی اثرگذار در شکلگیری اختلال در خسرو هستند. در اولین سکانس فیلم شاهد ورود خسرو و ناهید به خانه ناصر هستیم. اطلاعات اولیه با کمترین زیادهگویی و گاهی بدون کلام به مخاطب منتقل میشود. مثلاً صحبتهای ناهید راجع به وضعیت بیماری خسرو و نحوه مراقبت از او.
نشانهها از همان ابتدای فیلم کنار هم چیده میشوند: خسرو صبح زود صدای موسیقی را بالا میبرد، همة خانواده را از خواب بیدار میکند و با آنها میرقصد. در مهمانی خشک پزشکان، وصلة ناجور جمع است و با آواز خواندن فضای رسمی آنجا را میشکند و حتی کار را تا جایی پیش میبرد که با تعریف یک خاطرة مسخره از دوران کودکی ناصر، موجب خجالت و عصبانیت برادر دکترش میشود. همسر ناصر، میترا (هنگامه قاضیانی) را تحریک میکند که با ماشینش به شلوغی برود و آنجا رانندگی کند که در ادامه این ناصر است که دوباره عصبانی میشود و از رفتار برادرش به تنگ میآید. طبق الگوی فوقالذکر، خسرو باید کمکم عنان کار را در دست بگیرد و روحیة بقیه را عوض کند. اما فیلم با چرخشی نرم این الگو را کنار میگذارد و وارد فاز دیگری میشود که طی آن نهتنها ناصر تغییر نمیکند، بلکه در ادامة داستان تلاش میکند به شکلی از دست خسرو خلاص شود که در نهایت به آن پایان غافلگیرکننده میرسیم. در طی این مسیر است که کمکم رابطة این دو برادر و گذشتهشان رو میشود و ما به عنوان مخاطب تلاش میکنیم تصمیم بگیریم کدامشان به حقتر هستند و در نهایت مانند میترا، دلسوزانه حق را به خسرو خواهیم داد. این الگو که طی داستان، شخصیت به اصطلاح دیوانه، عاقل تر از کسانی به نظر میسد که مراقب و اطراف او هستند و بالعکس کسانی که در ظاهر خیلی عاقل و منطقی خود را نشان میدهند در اصل خودشان دارای مشکلات روانی و ... هستند ما را به یاد فیلم پرواز بر فراز آشیانه فاخته ساخته میلوش فورمن میاندازد.
به نظر میرسد فیلم آن جایی که میخواهد در قطب منفی قرار گرفتن ناصر را بزرگ جلوه دهد دچار افراط میشود. میترا پی میبرد که ناصر به همکارانش گفته او (زن) تعادل روانی ندارد و بعد هم بچهدارش کرده تا بنشیند خانه و از محل کارش که همان دندانپزشکی ناصر است، دور بیفتد. آشکار شدن این حیلة ناصر در نزدیک به اواخر داستان، تبدیل به نکتة گلدرشتی میشود که عدم وجودش میتوانست تعادل میان حضور دو برادر در داستان را حفظ کند. در این حالت که ما میفهمیم ناصر چه انسان پلشتی است، او وزنهی سنگینتر ماجرا میشود در حالیکه از ابتدا تعادلی بین او و خسرو برقرار بود. فیلم هر چند روان و جذاب پیش میرود و صحنههای خوبی از جمله دعوای دو برادر سر میز شام را هم دارد، اما در مقطعی فیلم از یکدستی خارج میشود گویی ناگهان ناصر شخصیت اصلی داستان میشود که قرار است دستش رو شود و خباثتهایش محور فیلم قرار بگیرد.
در سکانس پایانی وقتی خسرو متوجه میشود که ناصر چه بلایی بر سر او آورده سکوت میکند و کلاهش را بر چشمانش قرار میدهد گویی دیگر توان جنجالی دیگر را ندارد و خسته از وضع موجود تصمیم میگیرد چشمش را روی گناه برادرش ببندد. فیلم با آمدن خسرو آغاز شد و با بازگشت او به پایان میرسد. سفر خسرو با ورود به سیاهی تونل به پایان میرسد سیاهی ای همچون سفر و تجربه تلخ او.