ضعف، از ایده تا اجرا

مصطفی سلطانی با ساخت اولین فیلم سینمایی اش سعی کرده یک فیلم متفاوت با موضوع دفاع مقدس بسازد اما چراغ های ناتمام به معنای واقعیِ کلمه اثری سردرگم و بی منطق است که حتی نمی تواند قصه سرایی کند، قصه در این فیلم به سطحی ترین شکل ممکن احساس می شود اما آنقدر ضعیف و کم جان است که حتی نمی شود از این فیلمِ بلند، فیلم کوتاهی را استخراج کرد، سلطانی قصد داشته با داشتن جلال یک قهرمان بسازد اما اساسا شخصیت پردازی در این فیلم دیده نمی شود به همین دلیل جلال تنها یک تیپ است، یک تیپِ نویسنده ی پرخاشگر و عصبی که زیرِ بار مبتذل نویسی نمی رود و می خواهد زندگی موجهی داشته باشد اما این ها فقط و فقط مشخصات تیپ است و فیلمساز تلاشی برای پرداختن به جزئیات جلال نکرده است اینکه هدف سلطانی خلقِ قهرمان بوده کاملا در فیلم مشهود است اما جلال یک کاراکتر خنثی و بی دست و پاست، سلطانی هیچ اطلاعاتِ مشخصی درباره ی جلال به مخاطب نمی دهد اینکه جلال به عنوان نویسنده راه و روش مشخصی دارد به هیچ وجه متقاعد کننده نمی باشد از سوی دیگر ما فقط در دیالوگی در چاپخانه می شنویم که جلال کتابی دارد که در انبار مانده است اما هیچ گذشته یی از او نشان داده نمی شود و فقط با ارجاعات کلامی می توانیم کمی از شخصیت جلال را بدانیم، چراغ های ناتمام نه تنها در بخش شخصیت پردازی مشکل جدی دارد بلکه فیلمنامه آنقدر کم ظرفیت است که نمی تواند چرخه ی درام را به حرکت دربیاورد اینکه چگونه سروکله ی ساداتی پیدا می شود و اینکه چرا جلال را برای این کار انتخاب می کند مشخص نیست چرا که ما هیچ شناختی از سابقه ی نوشتاری جلال نداریم از سوی دیگر انگار فیلمساز به طور جدی کم می آورد و نمی داند چگونه چرخه ی درام را به حرکت دربیاورد به همین دلیل تصمیم می گیرد جلال را به سفری کوتاه به یک شهر کوچک ببرد اما در این فاصله ی زمانی هم هیچ اتفاقی برای فیلم رخ نمی دهد و رفتن جلال به آن شهر به شدت برای فیلم اضافی ست ، چراغ های ناتمام خودش را به این دروآن در می زند که بتواند قصه یی را شکل بدهد تا فیلم راه بیفتد اما توان ندارد چرا که فیلم چندپاره شده است و نمی تواند در یک خط معین حرکت کند چراغ های ناتمام در سه مقطع زمانی شکل و موقعیت عوض می کند لحنِ فیلم بدست نمی آید و در بیشتر سکانس ها کلیشه و اغراق کابرد بیشتری دارد و فیلمساز به هیچ وجه به این کلیشه ها و شعارزدگی ها دقت ندارد و تنها خواسته که فیلم اولش را بسازد و اصلا توجهی به محتوا نداشته، چراغ های ناتمام در قالب یک ژانر مشخص وهدف دار شکل نگرفته اما فیلمساز سعی داشته فیلم دفاع مقدسی بسازد که اساسا این سعی به نتیجه نرسیده چرا که جلال یا سایر کاراکترهای فیلم هویت مستقل و تعریف شده یی ندارند و مضمون در گیرودار یک موقعیت کم جان گیر کرده است به همین جهت خط روایی هم با آسیب روبرو شده عدم شکل گیری درام در چراغ های ناتمام مخاطب را پس می زند، هیچ ارتباطی میان فیلم و مخاطب بوجود نمی آید و این به معنای ضعف شدید فیلمنامه و کارگردانی ست، به طور مثال توجه داشته باشید که جلال برای امرار معاش در تلاش است که کاری بدست بیاورد اما اینکه چرا دیگر در چاپخانه شوهر خواهرش کار نمی کند یا اینکه چرا اول فیلم در آنجا کار می کرده در هاله یی از ابهام می ماند، همانطور که گفته شد جلال یک تیپِ کاریکاتوری ست که فقط ادعای معتقد بودن دارد با اینکه جلال می توانست ابعاد گسترده ی شخصیتی داشته باشد اما سلطانی آنقدر درگیر کلیشه پردازی های تصنعی شده که فراموش کرده جلال را پرورش بدهد، فریاد های او نسبت به آن خانم سفارش دهنده ی ترجمه، دعوای لفظی و درگیری با آن مرد ناشر یا سکانس جدول طرح کردن چه چیزی به جلال اضافه می کند؟ زمانی که ساداتی به جلال سفارش نوشتن داستان را می دهد مخاطب فکر می کند که جلال از رزمنده های جنگی بوده اما این گونه نیست! پس جلال چرا اینقدر به جنگ و رزمنده ها شباهت دارد؟ او چگونه به کمال رسیده است که می تواند از ندیده ها بنویسد؟ مشخص نمی شود! همه چیز در این فیلم به سطحی ترین شکل ممکن کنار هم قرار گرفته، اما نکته ی اساسی فیلم و اینکه فیلمساز مخاطب را کُند ذهن فرض کرده در این است که در فیلم جلال یک پدر پیرِ زمین گیر دارد که حتی به تنهایی قادر به غذا خوردن نیست ، که اساسا بودنِ این پدر برای فیلم اضافی بوده اما سلطانی به عنوان کارگردان وقتی نمی تواند فیلمش را به اتمام برساند تصمیم به معجزه می گیرد ، پدر افلیج تبدیل به به یک نقاش حرفه ای می شود!!! یکباره نقاش شدن پدر جلال یک فاجعه ی اساسی برای فیلم است، چرا که از ابتدای فیلم هیچ اطلاعاتی مبنی بر نقاش بودن پدر به مخاطب داده نمی شود، چراغ ها ناتمام یک اثر کلنت دار است که از ایده تا اجرا مشکل اساسی دارد متاسفانه فیلمساز فکر کرده با یک اثر صفرتاصد سفارشی می تواند وارد عرصه ی فیلمسازی شود. سلطانی حتی به عنوان فیلمساز اول هیچ ذوقی در میزان سن نداشته و این اثر حتی برای قابِ تلویزیون هم زیادی است زمانی که این فیلم را بر پرده ی سینما می بینیم قطعا درک خواهیم کرد که مصطفی سلطانی درکی از ابعاد قصه پردازی و کارگردانی نداشته و تنها سعی کرده یک فیلم تمام سفارشی بسازد، بازی مجیدصالحی در چراغ های ناتمام در قالب یک نقش جدی به شدت ضعیف است که مطمئنا به ضعف های اساسی در فیلمنامه و کارگردانی ارتباط دارد و اگر نه هنوز بازی صالحی را در فیلم استراحت مطلق به خاطر داریم نقشی جدی و عصبی که توانسته بود به بهترین شکل ایفا کند. ساخت یا اکران عمومی این گونه از فیلم ها برای سینمای ایران مخرب است ، فیلمی گذرا که به سرعت فراموش می شود و هیچ جایی در تاریخ سینمای ایران ندارد، مخاطب را فراری می دهد.