تجربهی برهوت!
«سینمای تجربی» همانطور که از اسمش برمیآید قرار است یک تجربهی نو برای فیلمساز و احیانا مخاطب فیلم باشد. تجربهای که کمی جدا از رویهی معمول سینما میایستد و بوسیلهی آن، حس و دیدگاه متفاوتی برای مخاطب فیلم ایجاد میشود. «دشت خاموش» فیلمی در گروه هنر و تجربه است که قرار است به عنوان یک فیلم از این نوع سینما، همین تجربه فرمی و حسی متفاوت را برای تماشاگرش به ارمغان آورد. اما نکتهای که درباره فیلم تجربی نباید فراموش کنیم این است که هر نوع تجربه تکنیکال و متفاوت در فیلمنامه یا اجرا هم باید منطق خودش را داشته باشد و واقعا به فرم درستش درآید. و اگر جز این باشد که هر ادا و اطواری را میشود به حساب تجربه تکنیکال گذاشت و آنوقت دیگر با یک اثر بی در و پیکر و باری به هر جهت مواجه خواهیم بود.
در مواجهه با «دشت خاموش» ابتدا باید از خود بپرسیم مسالهی فیلم چیست؟ و تجربه تماشای این فیلم چه عایدی قرار است برای ما داشته باشد؟ یا قبلتر از آن، چه چیزی فیلمساز را مجاب کرده این فیلم را بسازد؟ آیا چیزی بوده که او را اذیت کرده و نتوانسته بدون خلق اثر، از آن رهایی یابد؟ آیا چیزی فقط در حد جذاب بودن لوکیشن یک کوره آجرپزی پرت در یک دشت و تجربهی فیلم ساختن در برهوت بوده یا فراتر رفته است؟ آیا فیلمساز میخواهد از طریق یک اثر احتمالا ناتورالیستی، از چند انسان و از طبقه کارگر حرفی بزند و ما را به دنیای آنها نزدیک کند و به درک متمایزی برساند؟ آیا تمهیداتی فرمی آن، به خدمت یک اثر هنری جدی درآمده یا در حد ادا و اطوار جشنوارهپسند باقی مانده؟ در این یادداشت، سعی میکنیم با نگاهی به فیلم، به پاسخهایی برای این پرسشها برسیم.
فیلم تا صحنهی پایانی، آنقدر حوصله بیننده را سر برده که چه بسا، بیننده دلش بخواهد از روی صندلی بلند شود برود زودتر آجرها را برای محبوس شدن لطفا... روی هم بگذارد تا همه چیز تمام شود و فیلمساز اینطور کسالتبار یکییکی بالا رفتن آجرها را نشانش ندهد.
احتمالا اولین نکتهای از فیلم که به چشممان میآید، سیاه سفید بودن آن است. سیاه سفید بودن در تاریخ سینما، اساسا یک انتخاب نبوده بلکه یک وضعیت و امکان تکنولوژیکی بوده است. بهطوری که وقتی رنگی شدن در سینما به یک فناوری رایج تبدیل شد، آنوقت بود که تصمیم یک کارگردان برای ساخت فیلمش به صورت سیاه سفید نیاز به یک توجیه فرمی پیدا کرد. اینجا توجیه فرمی فیلم «دشت خاموش» چیست؟ آیا فیلم در گذشته دور میگذرد و به همین دلیل باید سیاه سفید باشد؟ فیلم چیزی دربارهی زمان نمیگوید. فقط میدانیم که هیچ مظاهری از تکنولوژی در فیلم وجود ندارد و همانقدر که فیلم مکان معین ندارد، زمانش هم نامشخص است. ممکن است توجیه این باشد که سیاه سفید است چون فضای فیلم در یک زندگی چرکین و دشوار میگذرد. که البته حرف عجیبی است چون این همه فیلم سرخوش و شاد در تاریخ سینما داریم که سیاه سفیدند و بسیاری فیلم رنگی داریم که بدون تمسک به سیاه سفید بودن، کاملا نمایش برجستهای از رنج و زندگی سیاه و چرکین بودهاند. درنتیجه رنگ فیلم، کمک خاصی به اثر نمیکند بخصوص که خود اثر ناتوان از ساخت قصه، شخصیت، فضا و حس باشد. باید بپذیریم اینکه رنگ فیلممان با «اسب تورین» بلاتار یکی باشد و توی فیلممان اسب هم نشان بدهیم، هیچ کمکی به فلسفی یا پرمعنا شدن فیلممان نخواهد کرد.
نیمهی اول «دشت خاموش» قرار است با یک تمهید ساختاری تکرارشونده که ما را یاد کارهای شهرام مکری میاندازد، به آشنایی با مشکلات هر یک از کارگران کورهپزخانه بیانجامد. هر بار صحنه جمع شدن کارگران و سخنرانی کارفرما را میبینیم با آن دیالوگهای تکراری و خستهکننده که هر دفعه با زاویه دوربین نسبتا متفاوت، روی یکی از کارگران مکث میشود و در صحنه بعدی به زندگی او وارد میشویم. در پایان هر صحنه از زندگی شخصی کارگران، یک نفر ملحفه سفیدی روی سرش میکشد که لابد قرار است از این صحنه تکرارشونده، مرگ و کفن شدن آن فرد زیر بار زندگی دشوارش به ذهن متبادر شود! هر کدام مشکلات خودشان را دارند و البته فیلمساز از همهشان مانند تماشای ویترینهای چند مغازه کنار هم میگذرد. مشکل هیچکدام از کارگران ظاهرا نه برای فیلمساز اهمیتی دارد و نه قرار است همذاتپنداری مخاطب را برانگیزد. ضمنا مشکل هر کدام راه حل خیلی پیچیدهای ندارد و بدون ایجاد بحران و عمق خاصی، قابل رفع و رجوع است. ابراهیم با گوهر به سادگی آب خوردن فرار میکنند. خانواده کردها باید برای پدر در معرض اعدامشان پولی باید فراهم کنند و خانواده مرد مشهدی هم مشکل بیمهشان حل شود دغدغه خاصی ندارند. میماند سرور که او هم با آقاخان خواهد گذراند. پسر سرور سواددار خواهد شد و وقتی از آنجا بروند، دیگر کنجکاوی عجیباش نسبت به لطفا... هم تمام خواهد شد.
«دشت خاموش» فیلمی در گروه هنر و تجربه است که قرار است به عنوان یک فیلم از این نوع سینما، همین تجربه فرمی و حسی متفاوت را برای تماشاگرش به ارمغان آورد. اما نکتهای که درباره فیلم تجربی نباید فراموش کنیم این است که هر نوع تجربه تکنیکال و متفاوت در فیلمنامه یا اجرا هم باید منطق خودش را داشته باشد و واقعا به فرم درستش درآید
پس از پایان یافتن این لوپ خستهکننده، فیلم همان دستمایه مختصرش را هم از دست میدهد و دیگر چیزی برای عرضه ندارد. در ادامه، آنقدر فیلم کش میآید تا سرانجام 100 دقیقهاش پر شود و برسیم به صحنه پایانی فیلم که قرار است تلخ، گزنده و هولناک باشد که ذرهای چنین نیست. در واقع فیلم تا صحنهی پایانی، آنقدر حوصله بیننده را سر برده که چه بسا، بیننده دلش بخواهد از روی صندلی بلند شود برود زودتر آجرها را برای محبوس شدن لطفا... روی هم بگذارد تا همه چیز تمام شود و فیلمساز اینطور کسالتبار یکییکی بالا رفتن آجرها را نشانش ندهد.
حالا وقتش رسیده، بپرسیم فیلم واقعا دست به چه تجربه جدیدی زده است؟ آیا فراتر از سیاه سفید بودن، کار ویژهای کرده است؟ البته یک تجربه تکنیکالش را نباید نادیده بگیریم. بهنظر میرسد فیلمبردار این اثر در تمام 100 دقیقه، مشق «پَن کردن» میکند. انگار از خودشان پرسیده باشند: «چه میشود اگر یکسره در همه صحنهها روی در و دیوار پن کنیم؟ آیا بیننده میتواند دقایق زیادی از فیلم، فقط حرکت پن دوربین روی دیوارها را ببیند و همچنان بر صندلیاش باقی بماند؟» این احتمال هم میتواند باشد که فیلمبردار بهتازگی پایه دوربین را روغنکاری کرده و دلش میخواسته خوب دوربین را به همه جهات بگرداند تا حرکتش روان شود، وگرنه توجیه منطقی دیگری ندارد. چه توجیهی ممکن است وجود داشته باشد که ما در آغاز هر پلان باید از صحنه و آدمها دور باشیم و به جایش گچ ریخته شده دیوار و در و پنجره ببینیم و وقتی به قاب اصلی برسیم که بازیگران دیالوگشان تمام شده و رفته باشند؟ آیا دیالوگ معروف «همهی عمر دیر رسیدیم» را به فرم درآورده است؟! همهی اینها ما را با این واقعیت روبهرو میکند که انگار همهی دستاورد ما در «دشت خاموش» تجربهی هیچی و برهوت بوده است.
مکثهای بیدلیل دوربین پس از تمام شدن هر صحنه است که تنها کاربردش صرفا مبهوت و گمراه کردن فکر بیننده است. هیچ مکثی در سینما بیدلیل نیست. فیلمساز عزیز ما وقتی روی یک پنجره مکث میکند، روی جاده مکث میکند یا روی برج آجرپزی، حتما قرار است معنایی را در ذهن ایجاد کند یا ذهن تماشاگرش را برای اتفاقی آماده کند. اما «دشت خاموش» دارای انبوهی مکث بیخود است که هیچ کارکرد خاصی پیدا نمیکنند.
فیلم دغدغهی کارگری هم ندارد. حتی ضدکارگری است و سمپات کارفرمای دروغگو و وعده وعید دهنده. در تمام طول فیلم، کارفرما با آن صدای زیبا و جذبه فیزیکیاش، موقر و متین رفتار میکند، سعی دارد مشکلات همه را رفع کند و حتی برای تعطیل نشدن کورهپزخانهاش تلاش میکند. ما حتی دل میسوزانیم که او مجبور است کارگاه را تعطیل کند. در مقابل کارگران، هر بار که میبینیم و پیش کارفرما میآیند، هر کدام زیرآب دیگری را میزنند و برای رسیدن به مقصودها و طمعهای شخصیشان از بیاخلاقی کردن، ابایی ندارند. دوربین در همهی لحظات حضور کارفرما، سعی میکند وقار و پرستیژ او را حفظ کند. تا جایی که در صحنهی ملاقات او با سرور در دفتر کارش هم سرور موجودی بیاهمیت و حاشیهای جلوه داده شده و دوربین کماکان در خدمت صلابت آقاخان در نقطه برجستهی قاب است. حتی ادای تبری از کارفرمایی که با قدرتش از تن زنی سوء استفاده میکند را هم درنمیآورد.
نکتهی دیگر فیلم انبوه پلانهای کاملا بیدلیل و اضافی کار است. مثلا نشان دادن سرور و پسرش که شب را در خانه خوابیدهاند و هیچ اتفاقی در آن نمیافتد را نمیدانیم چرا باید تماشا کنیم. یا صحنه آب و علف دادن به اسب توسط لطفا... یا تنهایی خواب رفتن او پس از رفتن همه از کارگاه، چه نکته ویژهای دارد؟ انگار اصلا تعدادی از قابها فقط برای زیبایی گذاشته شدهاند. مثلا برویم یک ضدنور قشنگ هم از لطفا... بگیریم. «لطفا...جان یک سیگار هم در این لوکیشن بکش که تصویرت با این وضعیت نور قشنگ میشود و البته خیالت راحت که سیگارت را تهش به تصویر میکشیم». یک صحنه هم در غروب رو به تاریکی بگیریم و از این قبیل. از صحنههای اضافه گذشته چیز دیگری که چشم را اذیت میکند و روح را خراش میدهد، مکثهای بیدلیل دوربین پس از تمام شدن هر صحنه است که تنها کاربردش صرفا مبهوت و گمراه کردن فکر بیننده است. هیچ مکثی در سینما بیدلیل نیست. فیلمساز عزیز ما وقتی روی یک پنجره مکث میکند، روی جاده مکث میکند یا روی برج آجرپزی، حتما قرار است معنایی را در ذهن ایجاد کند یا ذهن تماشاگرش را برای اتفاقی آماده کند. اما «دشت خاموش» دارای انبوهی مکث بیخود است که هیچ کارکرد خاصی پیدا نمیکنند.
حالا که فیلم به جشنوارههای متعدد فرستاده شده و جوایزی هم کسب کرده، نمیتوانیم این را هم نگوییم که گویی اساس ساخت فیلم متناسب با حضور در جشنوارهها ساخته شده است. با این نگاه اگر یک بار دیگر به اثر نگاه کنیم میبینیم که پاسخ بسیاری از نقدها و حرفهای بالا میتواند این باشد که جشنوارهها، فیلم را اینطور دوست دارند، پس اینطور ساختیم. و در واقع باز هم دغدغهی مورد پسند جشنوارهها بودن بر دغدغهی شخصی فیلمساز، پسند بیننده و متر و معیارهای جدی سینما ترجیح داده شده است. درنهایت فقط امیدواریم هدف فیلمساز از گذاشتن افراد با اقوام مختلف ترک و کرد و خراسانی در فیلم قصد استعاره قرار دادن کارگاه آجرپزی به عنوان سرزمین ایران را نداشته بوده باشد که دیگر این یکی ادعای خیلی گزاف و غیرقابل تحملی است.