نقد و بررسی سریال محکوم | دادگاهِ روایت بهجای روایتِ دادگاه!

اختصاصی سلام سینما - داود احمدی بلوطکی:سریال «محکوم» کوششی است برای ترکیبِ دو منظومه رواییِ بهظاهر متضاد؛ فرمی معمایی/ دادگاهی در بستر ملودرامِ خانوادگی. ظرفیت چنین اثری، خواسته یا ناخواسته، در مواجهه با دو پرسش بنیادین قرار میگیرد: اول، چگونه دستگاه عدالتِ نمایشی میتواند امر خصوصی (خانواده، سوگ، رابطه مادر و فرزند) را به عرصه عمومی بکشاند؟ و چگونه روایتِ معمایی، قادر است عمقِ روانی شخصیتها را بهطوری پایدار و تأثیرگذار عرضه کند؟ پاسخِ سریال «محکوم» به این دو پرسش، در سطحِ ایده قدرتمند است اما در اجرا، در حفرههای شخصیتپردازی، دیالوگ، ریتم، بازیهای ضعیف، گافهای پیدرپی و بیمسئولیتی در نمایشِ موضوعات اخلاقی و حساس، بارها و بارها دچار گسست میشود.
موقعیت سریال و ساختارِ روایی آن
«محکوم» با اتکا بر ستارهها و پلتفرمِ توزیع پرمخاطب وارد عرصه شد؛ امّا معیار سنجش یک اثر نمایشی درجهیک، صرفاً نام بازیگر یا ظاهر حرفهای آن نیست، بلکه پیوندِ مؤثرِ فرم و محتوا و توان ایجادِ تجربه ذهنی و عاطفیِ مستمر در مخاطب است. این سریال در بسیاری لحظهها نشان میدهد که سازندگان با دغدغه طرح مسائل اجتماعی، اخلاقی و روانی وارد کار شدهاند؛ اما درست در بزنگاههایی که نیاز به عمق و صبوریِ روایی وجود دارد، میدانِ مانور اسیر انتخابهای ساختاری میشود و محدود میشوند.
سریال در ساختارِ کلی خود از فرمِ معمایی بهره میگیرد؛ یک حادثه یا مجموعهای از رفتارها که مخاطب را به بازپرسی و کشف حقیقت دعوت میکنند. مزیت چنین فرمی ایجاد تعلیق و انگیزش برای دنبال کردن متن است؛ اما مخاطبِ معاصر انتظار دارد همزمان با پیشروی معما، ابعاد داخلی شخصیتها نیز بسط یابد. در «محکوم»، گاه پلاتِ معمایی بر فضای روانی غلبه میکند؛ به این معنا که اطلاعات فنی پرونده (مدارک و شواهد) نقشِ اول را بازی میکنند و فرصتی برای تأملِ عمقی در کنشهای درونی کاراکترها باقی نمیماند. نتیجه این است که معما حل میشود اما تاثیرِ عاطفی طولانیمدت شکل نمیگیرد. بهنحوی میتوان گفت سریال تنها در حل معمای درونمتنی موفق است و در ساخت تجربه انسانیِ تماشاگر ناتوان جلوه میکند.
ضعف عمق و ابزارسازیِ کاراکترها
یکی از نقاط حساسِ اثر، نحوه شکلدهی به شخصیتهاست. شخصیتها اغلب بهصورت «تابلو»، «کُدِ درام» یا «ابزارِ پیشبردِ قصه» معرفی میشوند؛ نقشها پیشزمینهای روانشناختی محدود دارند و انگیزههایشان بهندرت از دلِ تاریخچه زیستی یا ساختارِ اجتماعی استخراج میشود. در نتیجه، واکنشهای افراطی یا پیچیده (بهویژه از سوی نسل جوان یا متهمان) گاهی توأم با شتابزدگی است و باورپذیری روانی لازم را ندارد.

سوگِ معلق و اجازه «شروع دوباره»
نسرین بهمثابه سوژهای که هنوز در تجربه فقدان زندگی میکند، دچار موقعیتی است که فروید آن را «سوگِ ناموفق» یا «سوگِ معلق» مینامد؛ میل به بازسازی زندگی، همزمان با احساسِ گناه از ادامه حیات پس از فقدان دیگری. این کشاکش، هنگامی که وارد صحنه تصمیمگیری قضایی میشود شکلِ پیچیدهتری مییابد؛ زیرا سوژه نهتنها باید با فقدان مواجه شود، بلکه در مقام قضاوت باید فاصله عاطفی و قاعدهمندی قانونی را که به او نسبت داده شده حفظ کند. سریال در صحنههایی که نسرین در خلوت با گذشته خود مواجه میشود، ظرفیت خوبی برای نمایشِ این سوگ فراهم میکند اما سکانسها کوتاه و شعاری از آب درآمدهاند و شأن روانی شخصیت کمتر آشکار میشود.
نمایش جرم بهعنوان مکانیزمِ تخلیه اجتماعی
سریالهای جنایی و دادگاهی، از منظر روانی و اجتماعی، نقش «تخلیه اضطراب جمعی» را ایفا میکنند. مخاطب از طریق دیدن محاکمه و رفع ابهام، احساس بازسازی نظم اجتماعی را تجربه میکند. اما خطر این شکل نمایشی زمانی رخ میدهد که قربانیان یا مظنونان تبدیل به «ابژه»ی نمایشی شوند؛ ابژههایی که برای افزایش درگیریِ احساسی، بهصورت اغراقآمیز یا غیراخلاقی نمایش داده میشوند.

خانواده بهمثابه میدان تعارضهای اجتماعی
برای نمونه، رابطه مادر و فرزند که محورِ احساسیِ اثر است، میتوانست به شکلِ ترکیبی از فلشبکهای هدفمند، اسنادِ زندگی روزمره و دیالوگهای باریکبینانه درونی نمایش داده شود؛ اما اغلب کارکردِ این رابطه تقلیل به صحنههای تنش و فریاد میشود و نمایشِ لایههای زیرین سوگ، خشم، ترس از تنهایی و یا حسرت فرصتهای از دسترفته، مغفول میماند. کشمکش مادر و فرزند در «محکوم» را میتوان بازتابِ فشارهای اقتصاد سیاسی و تغییراتِ هنجاری دید. نسل جوان با انتظارات متفاوت از اشتغال، حرمت و استقلال، در نقطه تقابل با نسل قبلی قرار میگیرد. اما سریال غالباً این فشارها را در حدِ نشان دادن ضربهها و واکنشهای صوری نگه میدارد و کمتر به «زمینه ساختاری» میپردازد؛ مثلاً نابرابریهای اقتصادی یا ساختارهای نهادی که انگیزههای جرم/ انزوا را تولید میکنند. این ضعف روایتی از منظر جامعهشناسی، به منزله از دست رفتن فرصت نقد ساختاری است.
نقشِ زن در متن/ نماد یا سوژه؟
قرار گرفتنِ زن در جایگاهِ تصمیمگیر (قضاوتگر/ بازپرس) شجاعت نمادینی را نشان میدهد، اما این حضور، زمانی تغییر واقعی ایجاد میکند که نقشِ او، فراتر از کارکرد نمادینش پیش برود. زن باید هم بهمثابه تجربه سوژهگی برای پیشبرد پیرنگ فرعی رمانتیک سریال، و هم حاملِ نمادین نظم در چارچوب امرنمادین دیده شود. در «محکوم» گاهی شخصیتِ زن بهعنوان نماد رسمی قدرت و همزمان مجازات درونی نمایش داده میشود؛ تضاد میان این دو وجه، میتوانست به صحنههایی منتهی شود که پرسشهای جنسیتی را عمیقتر بررسی میکند. اما متأسفانه شخصیت، به کلیشه «زنِ قوی ولی از درون شکننده» فروکاسته شده است. بدون آنکه شرحِ پیچیدگیهای اقتصادی، حرفهای و هنجاریای که او را به این موقعیت رسانده، ارائه شود.

انتقال، فقدان «نام-پدر» و کنش پسر
نقش پسر در سریال اغلب بهصورت مقاومت نمادین علیه ورود یک نظمِ جدید (ازدواج دوباره مادر/شروع دوباره) نمایش داده میشود؛ از منظر لاکان، این مقاومت را میتوان بازتاب ناکافی نمادینِ جایگزین (نام-پدر) دانست. وقتی مرجع نمادینِ جایگزین، ضعیف یا غایب باشد، فرد (پسر) ممکن است واکنشهای شدیدِ روانی یا کنشهای خشونتآمیز از خود نشان دهد. با این حال، انگیزهپردازی شخصیت مهیار در سریال سطحی و برچسبمحور است.
نهاد عدالت در قاب نمایشی
فیلم/ سریالِ دادگاهی، همواره عرصه مناسبی برای بازنماییِ «قدرتِ قانونی» و چگونگی عملکرد آن در جامعه است. فوکو در تحلیل خود نشان میدهد که دستگاههای مجازاتی و تربیتی، نهفقط ابزارهای تنبیه که «تکنیکهای ساخت سوژه» هستند؛ نظارت مبتنی بر مدارک، بازجویی سیستماتیک و ثبت سوژهها، همگی از شیوههای تولید انضباطاند که سریال نیز (فارغ از نیتِ سازندگان) بهصورت نمادین به نمایش میگذارد. «محکوم» در این لایه نشان میدهد چگونه دستگاه قضایی در مقامِ نمایش عمل میکند، اما همزمان قصه فردی نسرین، یادآور این است که اجرای قانون در نهادها همیشه عینی و خنثی نیست؛ ذینفعان نمادین، روابط شخصی و سرمایه اجتماعی افراد میتواند بر نتیجه امر تأثیر بگذارد.
تنشِ اصلیِ سریال بین دو دستگاهِ معناست؛ دستگاه عدالتِ رسمی (با زبانِ پرونده، رویه و مدرک) و دستگاهِ عاطفه (خانواده، سوگ، انتقامِ نمادین). سریال در ارائه فرمِ دادگاهی و از طریق بازجوییها، برخوردهای رو در رو موفق است اما، کمتر به سازوکارهای پنهانِ قدرت میپردازد. روابطِ نفوذ، اقتصادِ محلی و وابستگیهای نمادین. در نتیجه، دستگاه عدالت در سطح نمایشی باقی میماند؛ یعنی قانونی تئاتری که حکم میراند، اما تیمارِ علتها را نادرست و یا ناکافی نشان میدهد. یک متن جدی باید بین نمایش تشریفاتی نهاد قضاوت و تحلیل ساختاری آن توازن ایجاد کند؛ «محکوم» در بسیاری مقاطع این توازن را از دست میدهد.
قرار دادن یک قاضی زن در مرکز روایت، از منظر نمادین اهمیتی دوگانه دارد؛ اولاً بهعنوان یک دگرسازی نمادین، نسبت به انتظارات جنسیتی سنتی از نقشهای تصمیمگیرنده؛ ثانیاً بهعنوان نمونهای که نشان میدهد حضور زن در میدانهای رسمی بهخودیخود به معنای «دگرگونی ساختاری» نیست، مگر اینکه ساختار میدان تغییر یابد. در قاب مفهوم «سرمایه نمادین» بوردیو، میتوانتیم ببینیم که نسرین چگونه با سرمایههای مختلف (تحصیلی/حرفهای/نمادین) مواجه میشود و چگونه این سرمایهها، در نسبت با سرمایههای دیگری (خانوادگی، شبکههای نفوذ) کارایی خود را نشان میدهند. هنگامی که سریال در پرداختِ عمق شخصیت نسرین کوتاهی میکند، این امکان تحلیلی نیز کاهش مییابد و مخاطب کمتر میتواند لمس کند چگونه سرمایهها و هنجارهای جنسیتی همزمان او را محدود یا توانمند میکنند.
گستره نمادین و تکرارِ موتیفها
سریال بهدرستی از موتیفهای بصری و صوتی استفاده میکند تا فضای خفقان و انتظار را بسازد؛ قابهای بسته، سکوتهای طولانی و موسیقیِ متن همجنس، که لحظهها را معلق نگه میدارند. اما برای اینکه نمادها بارِ معنایی پیدا کنند، باید در سرتاسر متن تصویری ساماندهی شوند و با لایههای شخصیتی پیوند بخورند. در برخی اپیزودها موتیفها بهصورت تزئینی عمل میکنند؛ زیبا اما بیاتصال به روانِ کاراکترها.
دیالوگ در سریال اغلب اوقات نقشِ ماشینِ اطلاعات را ایفا میکند. خطابههایی تنظیمشده برای آگاهسازی تماشاگر بهجای زبان طبیعی و مولّد. وقتی گفتگوها ابزار افشای اطلاعات شوند و نه بیان خواست و مقاومت شخصیت، بازیگران نیز به اجرای «اطلاعرسانی» محکوم میشوند.
تدوینِ سریال در ایجاد تعلیق کارکرد دارد اما گاه دچار ناپایداریِ تمپو میشود. دورههایی از کشش طولانی فریمها، بدون کشف معنا و دورههایی از تسریع ناسازگار به همینترتیب. تدوین باید به بازههای «نفسکشیدنِ شخصیت» اولویت بدهد؛ سکانسهایی که در آنها قضاوتها، سکوتها و نگاهها معنیساز میشوند. موسیقی بهخوبی فضا میسازد اما باید در نقاط بحرانی و اوجگیری متن، بهعنوان نقطه انتقال روانی عمل کند؛ یعنی زمانی که موسیقی از سادگی ایجاد تعلیق فراتر میرود و به تولید معنا کمک میکند.
جمعبندی
در نهایت باید گفت: نمایشِ پروندههای خشونتآمیز و آسیبزا نیازمند حساسیتِ اخلاقی است. روایتِ سطحی یا هیجانی از چنین سوژههایی ممکن است بهجای بازسازی، مسیر دیگری را در جامعه طی کنند. «محکوم» میتوانست و هنوز میتواند به متنِ ماندگاری در این ژانر تبدیل شود. ایده محوریِ ترکیب عدالت و خانواده قوی است؛ اما برای عبور از سطحِ سرگرمیِ معمایی و ورود به حوزه متنِ اجتماعی/روانکاوانه غنی، نیازمند بازتولید ساختار شخصیتها، بازنویسی دیالوگها، و سیاست اخلاقیِ روشن در نمایش موضوعات است. اگر فصلهای بعدی (در صورت وجود) این اصلاحات را در دستور کار قرار دهند، سریال میتواند نقشِ مهمی در گفتمانِ عمومی درباره عدالت، جنسیت و رنجِ جمعی ایفا کند و بهجای اینکه صرفاً «محکوم» باشد، تبدیل به یک اثر داور و بازسازنده در سطح تولیدات نمایشخانگی ایران شود.