بهترین نویسنده های سینمای ایران ازمیان برگزیدگان جشنواره فجر
اختصاصی سلام سینما- به مناسبت روز قلم به سراغ فیلمنامههای بهیادماندنی که در سینمای ایران نوشته شدهاند و نویسندگانشان رفتیم. از آنجایی که فیلمنامهنویسی مقولهای تخصصی است، بهدست آوردن معیاری برای انتخاب بهترین فیلمنامهنویسان و فیلمنامههایشان برای این یادداشت سخت بهنظر میرسید، بنابراین به سراغ انتخابهای پیشین جشنواره فیلم فجر در ادوار مختلفش رفتیم.
از میان برندگان سیمرغ بهترین فیلمنامه، به یازده نویسنده رسیدیم که بعضیهایشان بیش از یک بار این سیمرغ را دریافت کردهاند و باقی، با وجودی که تنها یک سیمرغ داشتند، اما نقش بهسزایی در اعتلای فرهنگ فیلمنامهنویسی، نوآوری در ساختار فیلمنامه و تعریف هیجانانگیز داستان فیلمها برای مخاطبان عام در ژانرهای مختلف اعم از کمدی و درام، داشتهاند.
۱- کامبوزیا پرتوی
او موفق به دریافت ۴ سیمرغ بلورین برای فیلمهای «کافه ترانزیت»، «من ترانه پانزده سال دارم»، «کامیون» و «فراری» از جشنواره فیلم فجر شده است.
کامبوزیا پرتوی تحصیلاتش را در دانشکده هنرهای دراماتیک سابق (دانشکده سینما و تئاتر) دانشگاه هنر ناتمام گذاشت و در دوران دانشجویی چند فیلم کوتاه مستند و داستانی برای تلویزیون ایران کارگردانی کرد. امروز او را میتوان یکی از مهمترین فیلمنامهنویسان سینمای ایران دانست. او تنها کسی است که توانسته چهار سیمرغ فیلمنامهنویسی را از آن خود کند و از این حیث رکورددار محسوب میشود.
«من ترانه پانزده سال دارم» که اولین سیمرغ را مشترکا برای پرتوی و صدرعاملی در رشته فیلمنامهنویسی بهارمغان آورد، در زمان خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. هرچند فیلم درباره احوالات یک دختر نوجوان و حاملگی او است و بسیار دخترانه بهنظر میرسد اما دو فیلمنامهنویس به خوبی توانستهاند ذهن خود را با ذهن شخصیت اولشان روی کاغذ، یعنی ترانه، هماهنگ و هم سو کنند. این مهمترین نکته درباره فیلمنامه فیلم است.
در فیلمنامههای بعدی که عموما جادهای هستند و یک موقعیت مستمر را با افراد کمی که درگیر آن موقعیت هستند، پیش میبرد، خلاقانهترین اتفاق در دیالوگنویسی طبیعی و باورپذیر فیلم، اتفاق میافتد. این فیلمنامهها بهخوبی نشان می دهند که پرتوی در پردازش صحنههای کوچک اما عمیق دو نفره چه مهارتی دارد و علاوه بر این چقدر خوب میتواند روایتی را که چندان دستاویز داستانی هیجانانگیزی ندارد و قصهاش کم است، طوری جلو ببرد که تماشاگر خسته و کسل نشود.
۲- داریوش مهرجویی
او موفق به کسب دو سیمرغ بلورین برای فیلمنامههای «هامون» و «سارا» از جشنواره فیلم فجر پنجم و یازده شده است.
داریوش مهرجویی نامی آشنا برای همه علاقهمندان به سینمای ایران است. چهرهای که البته او را بیشتر در جایگاه کارگردان بهخاطر میآوریم اما در حقیقت نویسنده فیلمنامه بسیاری از فیلمهایش هم هست.
مهرجویی در جایگاه نویسنده، بیشترین بهره را از دانش فلسفه که آنرا در دانشگاه یوسیال ای کالیفرنیا آموخته است، برده. آنچه در وهله اول باعث میشود آثار مهرجویی خصوصا در دوره اول و دوم خود یعنی سالهای قبل و بعد از انقلاب، اینقدر موفق باشد و هم نظر مثبت تماشاگر را جذب کند و هم منتقدان را شیفته خود کند، همین دغدغههای فلسفی و انسانشناسانه پشت فیلمهاست که پیش از هرچیز بنایش در طرح اولیه و فیلمنامه پیریزی میشود.
او میتواند مسائل سخت و پیچیده انسانی را در لوای داستانی گرم و منطبق با فرهنگ ایرانی، در ذهن مخاطب خود بکارد و او را وادار به اندیشیدن به آن، پس از تماشای فیلم کند. انتقال چنین مسائلی با داستان و روایت روی کاغذ، بیشک یکی از سختترین کارهایی است که یک فیلمنامهنویس قادر به انجام آن است.
مهرجویی در «هامون» و در بحث فیلمنامهنویسی آن، موفق میشود کاراکتر و به تبع آن رابطهای را خلق کند که در ذهن تماشاگر و تاریخ سینمای ایران برای همیشه ثبت شود. حمید هامون، همسرش مهشید و رفیق مرادوارش علی، همگی شخصیتهایی هستند که فارغ از مدت و شکل حضورشان در درام، بهقدری خوب ساخته و پرداخته شدهاند که از خاطر نمیروند. هذیانگوییهای هامون با خودش، دعواها و عاشقانههای پرشور با همسرش و آن جنون نهایی که ناگهان در فیلم صورتی از فانتزی پیدا میکند و به جهان فدریکو فلینی میزند، روی کاغذ بسیار ریزبینانه و مملو از جزئیات پرداخته شدهاند.
در «سارا» دومین فیلمی که سیمرغ فیلمنامه را برای مهرجویی بههمراه داشته است، برگ برنده روی آوردن به یک درام کلاسیک و داستان پر از کشمکش آن است که البته ایرانیزه شده و کاملا با آداب و سنتهای زیست ایرانی منطبق گشته است. مهرجویی که درام و روایت را بهخوبی میشناسد، در «سارا» از نمایشنامه شاهکار «خانه عروسک» هنریک ایبسن یک ملودرام ایرانی تمام عیار بهدست میدهد.
۳-رخشان بنی اعتماد
رخشان بنی اعتماد در جشنواره فیلم فجر سیزدم برای «روسری آبی» و در بیست و پنجمین جشنواره فیلم فجر برای «خون بازی» سیمرغ بهترین فیلمنامه را با خود بهخانه میبرد.
رخشان بنی اعتماد را میتوان جدیترین فیلمساز زن سینمای ایران دانست که در اکثر فیلمهای خود یا فیلمنامه را به تنهایی نوشته یا در نوشتن آن همکاری کامل داشته است. انگار که بهعنوان یک فیلمساز جهان فیلمش را پیش از اینکه جلوی دوربین بیاورد، یک دور با قلم و کاغذ، خلق میکند و سپس به آن تصویر میبخشد. نکته قلم رخشان بنیاعتماد صمیمیت و لطافتی است که حتی در تلخ ترین و سختترین لحظات فیلم هم جایی در بک گراند سوسو میکشند و محصول یک روحیه زنانه است.
در «روسری آبی» دقیقا همین لطافت و ظرافتی که در پرداخت رابطه رییس کارخانه و خانم نوبر کردانی، از نگاهها و سکوتها گرفته تا سبک دیالوگگویی پر از حجب و حیایشان، وجود دارد، فیلم را این چنین گیرا و پر از احساس میکند.
«خون بازی» هم که نتیجه همکاری رخشان بنیاعتماد، نغمه ثمینی, فرید مصطفوی و محسن عبدالوهاب در کنار یکدیگر در مقام فیلمنامهنویس میباشد باز هم این ظرافت زنانه را در نحوه جلو بردن داستان و پیچهای عاطفی و گرهافکنیهای پی در پی در خود دارد. ضمن اینکه این یک فیلم زنانه جادهای مادر/دختری است و خدا میداند که پرداختن به چنین طرحی در سینمای ایران که نه با فیلمهای جادهای خوب است و نه درامهای زنانه، چه روحیه قویای میخواهد!
۴-بهرام بیضایی
بهرام بیضایی یکبار موفق به دریافت سیمرغ بهترین فیلمنامه برای فیلم «سگ کشی» در نوزدهمین دوره جشنواره فیلم فجر در سال ۱۳۷۹ میشود.
بهرام بیضایی، بعد از سالها کار جانانه نه تنها در سینمای ایران که در عرصه تئاتر، ادبیات و ادبیات نمایشی، بالاخره در سال ۱۳۷۹، بخش کوچکی از حق خود را از جشنواره فیلم فجر میگیرد. بیراه نیست اگر بگوییم شماری از مهمترین و بهترین آثار ادبی و نمایشی معاصر که با سبکپردازی کلاسیک، نوشته شدهاند، نتیجه قلم و سواد و تسلط ویژه بهرام بیضایی بر ادبیات کهن و شعر کلاسیک است.
نه تنها اکثر آثار او از «غریبه و مه» گرفته تا «مرگ یزدگرد» فیلمنامههای بسیار قوی و پیشرویی دارند و شکل تعریف داستان و طراحی روایت در آنها به شکلی خاص خود بیضایی است، که نمایشنامههای او هم هرکدام میتوانند یک اثر ادبی نمایشی ارزشمند تلقی شوند.
بهرام بیضایی از آن دست فیلمسازانی است که نه تنها جهان اثرش را در داستان و فیلمنامه خود خلق میکند و موجودیت میبخشد که تاکید زیادی بر اجرای درست زبان و ادبیات فارسی و «هنر اصیل کلاسیک» دارد که باعث میشود فیلمنامههای او به نوشتههایی فاخر و حاوی ارزشهای مهم زبانشناسانه بدل شوند و گاهی برای تماشاگر عامه حتی گیجکننده و سختفهم بهنظر برسند.
۵-پرویز شهبازی
«نفس عمیق» در بیست و یکمین جشنواره فیلم فجر میدرخشد و سیمرغ بهترین فیلمنامه را در دستان پرویز شهبازی به یادگار میگذارد.
پرویز شهبازی فیلمنامههایی را در سینمای ایران نوشته که کسی همانندش را ننوشته و البته فیلم هایی را هم ساخته که احتمالا کسی جز خودش در سینمای ایران نخواهد ساخت. انگار که اصلا کیلومترها دورتر، جایی در جهان شخصی خودش زندگی می کند و برداشتش از سینما کوچکترین ارتباطی با جریان اصلی و روز سینمای ایران ندارد و راه منحصربهفرد خود را میرود.
ارتباط گرفتن با آثار او آسان نیست. فیلمهایش ریتم تند و نفسگیری ندارند، داستان شاخ و برگ زیاد و هیجانانگیزی ندارد و عموما همه اتفاقات کوچک اما مهم در خلل پرسههایی بیمهابا میافتد.
اما چه چیزی باعث میشود که حالا در گذر زمان، پس از اینهمه سال که از ساخت فیلم «نفس عمیق» میگذرد، فیلمی که آنقدر از زمانه خود جلوتر بود که در زمان اکران آنطور که باید تحویل گرفته نشد، تبدیل به یک اثر کالت و همهگیر شود؟
بیشک به دلیل روحیه شورشی نویسنده و آن کیفیت مبهمی از عصیانگری و زدن به سیم آخر که در «نفس عمیق» وجود دارد و در کمتر فیلمی پیش از آن مجال بروز پیدا کرده است.
فیلمنوشتهای پرویز شهبازی هرچند ربطی به سینمای جریان اصلی و تماشاگر عام ندارند، هرچند که نه اکشن دارند و نه صحنه سرگرمکننده و بیشتر تماشاگر را وادار به تامل در احوالات انسانی خود میکنند اما با این وجود تاثیر سنگین و مهیبی بر تماشاگر میگذارند، حتی اگر تماشاگر فیلم را نفهمد یا دوست نداشته باشد از سنگینی تلخ فرجام در جهان آثار شهبازی، راه گریزی ندارد. او نویسندهای است که طعم تلخ واقعیت را خوب میشناسد.
۶-اصغر فرهادی
اصغر فرهادی با وجود همه جوایز مختلف و رنگینی شبیه به اسکار، گلدن گلوب و نخل طلا، برای «جدایی نادر از سیمین» تنها سیمرغ فیلمنامهنویسی خود را از جشنواره فیلم فجر در سال ۱۳۸۹ دریافت میکند.
موجی که اصغر فرهادی در فیلمنامهنویسی راه میاندازد، هیچ نمونه و مصداق دیگری در تاریخ سینمای ایران ندارد و بهنوبه خود یک اولین محسوب میشود. این اولین باری است که جریانی در عرصه فیلمسازی ظاهر میشود و اینچنین اکثریت سینمای ایران را درمینوردد.
حتی در زمان ساخته شدن فیلمفارسیها هم جریان موج نو سینمای ایران و ساخت آثار متفاوتی مانند «گوزنها» و «گاو» و... هرگز به چنین عمومیتی دست نیافت و نتوانست جریان قالب سینمایی شود.
سبک فیلمنامهنویسی اصغر فرهادی اما در کمتر از یک چشم برهم زدن کل سینمای جدی و عموم درامهای ایرانی بعد از خود را درنوردید و تبدیل به جریانی قالب گشت.
کار جدیدی که فرهادی با فیلمنامه و روایت در «درباره الی» میکند و بعدتر در فیلمهای بعدی ادامه میدهد، حتی در سینمای جهان هم نمونهای خاص بهشمار میآید. او ساختار کلاسیک و فراگیر سیدفیلدی، یعنی فیلمنامهای که سه پرده دارد، را در هم شکست و روایت را به دو نیمه اصلی تفکیک کرد. نیمه اول جهانی دوستانه و مورد اعتماد به تصویر کشیده میشود و ناگهان پیامد یک اتفاق ناگهانی، فیلم وارد نیمه دوم شده و سعی میکند با همه باورهای مستحکمی که در نیمه اول خود برای تماشاگر ساخته است، بازی کند و آنها و به تبع آن قضاوت شخصیتها و مهمتر تماشاگر را مورد اذیت و آزار قرار دهد.
بهنظر میرسد فرهادی درحالی برای «جدایی» سیمرغ بهترین فیلمنامه میگیرد که «درباره الی»، «فروشنده» و حتی «گذشته» به مراتب فیلمنامههای پیچیده و قابل توجهتری دارند.
۷-کمال تبریزی/رضا مقصودی
کمال تبریزی با همکاری رضا مقصودی فیلمنامه «لیلی با من است» را به نگارش درآوردند و موفق به دریافت سیمرغ بهترین فیلمنامه از چهاردهمین جشنواره فیلم فجر شدند.
«لیلی با من است» را میتوان یکی از بهترین فیلمنامههایی دانست که در ژانر دفاع مقدس نوشته شده است و سویههای کمدی دارد. نوشتن یک کمدی جنگی در سال ۱۳۷۴ اتفاق نادری بهحساب میآمد چرا که جنگ در آن سالها هنوز در هالهای ضخیم از قداست قرار داشت و شوخی کردن با آن بههیچ وجه ممکن نبود.
فیلمنامه هوشمندانه «لیلی با من است» اما در این زمینه یک ساختار شکنی اساسی میکند و قهرمانش رزمندهای است که بیاعتقاد و از سر کم نیاوردن تا خط مقدم میرود و درگیر حوادث عجیب و غریب میشود.
ویدیوی بهترین فیلمهای کمدی تاریخ سینمای ایران از نگاه کاربران سایت سلام سینما در یوتیوب سلام سینما
۸-ابراهیم حاتمیکیا
«آژانس شیشه ای»، سیمرغ بهترین فیلمنامه را در جشنواره فیلم فجر چهاردهم از آن خود کرد.
فیلمنامه «آژانس شیشهای» داستانهای عجیب و غریبی دارد؛ شباهت آن به «بعد از ظهر سگی» سیدنی لومت، ابزاری بود که بسیاری از منتقدان آنرا برای زیر سوال بردن فیلم به کار بردند. هرچند که خود ابراهیم حاتمی کیا بارها گفته که فیلم لومت را قبل از ساخت فیلم خودش ندیده بوده است، اما این واقعیت را تغییر نمیدهد.
برداشت از یک فیلم دیگر باعث میشود ارزش فیلم بازسازیشده زیر سوال برود؟ معلوم است که نه! تاریخ سینما مملو است از ادای دینها به آثار مختلف و فیلمهای بازسازی شدهای که در بعضی موارد حتی از خود نسخه اصلی هم بهتر از آب درآمدهاند. پس اینکه فیلمنامه «آژانس شیشهای» شباهت زیادی به «بعد ازظهر سگی» دارد به تنهایی هیچ ایرادی ندارد.
آن چه که باید به آن توجه کرد اینست که حاتمیکیا چطور توانسته چنین داستانی را در بستر آن سالهای ملتهب به رشته تحریر دربیاورد و چطور از داستان یک گروگانگیری به اهداف ایدئولوژیک مدنظر خود دست پیدا کند.
هرچند کل فیلم در یک لوکیشن محدود یعنی یک آژانس هواپیمایی میگذرد اما روابط میان آدمها و اتفاقاتی که میافتد هرلحظه چیز جدیدی برای ارائه به تماشاگر در چنته دارند و نفس او را تا لحظه آخر بند میآورند و این یعنی سیر روایت به درستی طراحی شده است.
فصل پایانی و حسن ختام فیلم هم کوبنده است و این کوبندگی بیش از آنکه ثمره کار کارگردان و تکنیکهای فنی و بصری باشد، نتیجه شخصیت پردازی و دیالوگ نویسی در فیلمنامه است. آن تبریک تلخ عید، به عزیز از دست رفته، دل تماشاگر را میلرزاند و او را در بهت و اندوه غرق میکند.
۹- پیمان قاسمخانی
پیمان قاسم خانی با فیلمنامه «مارمولک»، به دسته سیمرغداران میپیوندد. «مارمولک» در بیست و دومین جشنواره فیلم فجر همه نگاهها را به خود میدوزد.
تجربه فیلمهای کمدی که در فضاهای جدی و خط قرمزی تعریف شوند، پیش از «مارمولک» در «لیلی با من است» هم بود و نشان داد که تبریزی در جایگاه کارگردان میتواند به خوبی از پس ساخت فیلم، درست روی مرز خط قرمزها بربیاید. «مارمولک» هم یک فیلم خط قرمزی بود که داستانش احتمالا برای اولین بار در تاریخ سینمای بعد از انقلاب، سعی در نزدیک شدن به زندگی یک روحانی داشت.
هرچند که از همان ابتدای روایت ما رضا مارمولک را بهعنوان یک خلافکار میشناسیم و میدانیم که لباس روحانیت را دزدیده اما همین پوشاندن لباس روحانیت بر یک خلافکار در دهه هشتاد یک جسارت بزرگ و زیرپا گذاشتن اصول رایج ممیزی، محسوب میشد.
قاسمخانی که شماری از بهترین فیلمنامههای کمدی صنعت سینما و تلویزیون ایران را نوشته و با بسیاری از این فیلمنامههای کمدی، کلی لحظه خاطرهانگیز برای تماشاگر ساخته و با شوخیهایش آنها را غرق در خنده کرده است، در «مارمولک» بهترین کار خود را ارائه میدهد.
فیلمنامهای که مملو از موقعیتهای خندهداری است که به واسطه حضور اشتباهی رضا مارمولک با لباس روحانیت در آنها، لحظاتی بامزه را برای تماشاگران به ارمغان میآورد و پر از دیالوگهای خندهدارتری هم هست که در ترکیب با لحن دیالوگگویی و بازی روان پرویز پرستویی، نه تنها بهیاد میمانند که حتی هنوز هم که هنوز است در ادبیات عمومی جامعه مورد استفاده قرار میگیرند؛ عباراتی مانند «عزیز دل برادر» یا «به تعداد آدمها راه است برای رسیدن به خدا»، از ذهن پیمان قاسمخوانی به عمومیت جامعه، تا سالها بعدتر از اکران فیلم هم سرایت پیدا میکند.
۱۰-هومن سیدی
برای اینکه این لیست تنها به دهههای گذشته محدود نشود و ردی از سینمای نوین و نوپای ایران در سالهای اخیر که هم در کیفیت فنی و هم در استفاده از مضامین و داستانها تغییراتی صد و هشتاد درجهای کرده است، در آن دیده شود، انتخاب آخر را به دهه نود اختصاص دادیم و از میان همه سیمرغهایی که برای فیلمنامه در آن دهه به پرواز درآمده، «مغزهای کوچک زنگزده» آن اثری است که در این لیست جای خود را پیدا میکند.
درحالیکه که سندروم فیلمنامههای اصغر فرهادی سینمای ایران را بعد از «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» درنوردید، و همه سعی کردند شبیه به او بنویسند، هومن سیدی از معدود کسانی بود که از همان فیلمهای اولش قائل به سبک و مدل روایی دیگری بود که بیشتر متاثر از سینمای مستقل آمریکا و آثار بزرگش فیلم میساخت. فیلمهایی که فیلمنامهشان داستان را به شکل مستقیم تعریف نمیکنند و از خلل یک هذیانگویی یا پرش ذهنی سعی در فضاسازی دارند.
در این میان هرچند فیلمهای اولیه سیدی و فیلمنامههایش بهنظر شلخته و بیسر و ته میرسیدند اما در «مغزهای کوچک زنگ زده» این نویسنده و کارگردان جوان بالاخره موفق شد یک نمونه کامل از آنچه در ذهنش داشته را به اجرا دربیاورد.
فیلمنامه این فیلم هم هرچند همان اسلوب هذیانگو و عجیب را دارد اما موفق شده از بیمنطقی مدنظر نویسنده در مواجهه با آدمهای حلبیآباد و شکل زیستشان با یکدیگر، یک منطق تکاملی برای روایت دربیاورد.
نکته برتری فیلمنامه «مغزهای کوچک زنگزده» نسبت به آثار این چنینی و شبیه به خودش در این است که هرچند روایت سرشار از پرسهزنی است و روندی چرخشی پیدا میکند اما مدام دارد خود را تکامل میبخشد و از خلل اتفاقات مختلف و بهجایی که در مسیر جلو رفتن داستان تعریف میشود، قدم به قدم شخصیت اول فیلم و فهم و ادراکش را تکامل میبخشد و تغییر را در کاراکتر او بهمرور و در یک روند منطقی ایجاد میکند.
رسیدن به چنین منطق روایی که باعث شود تماشاگر تغییرهای شخصیت را عمیقا باور کند و با او حس سمپاتیک بگیرد، کار بسیار سختی است که سیدی موفق شده با طراحی درست شخصیتها و طراحی یک مسیر تکاملی برای آنها به آن برسد.