«تله فیلم»ی فاقد ایده ی ناظر محوریت بخش

به نظر می رسد بنیادی ترین نقصان فیلم «زاپاس»، در فقدان یک ایده ی ناظر روایی دارای مرکزیت و محوریت داستانی، درونمایه ای، شخصیتی و موقعیتی نهفته است که قادر باشد مشخص کند مبدأ، میانه، مقصد، مقصود و سیر داستان کجاست و چیست، تم و درونمایه ی اصلی مولد و محرک درام مرکزی کدام است، جایگاه شخصیت ها چه میزان به لحاظ داستانی و موقعیتی نسبت به یکدیگر تقدم و تأخر دارند، موقعیت پایه ساز و پیش برنده ی درام کدام است و کدام موقعیت ها قرار است موقعیت فرعی و مکمل و بارورکننده ی موقعیت اصلی باشد و... .
این نقیصه آنقدر جدی است که پس از گذشت هفتاد و پنج دقیقه از زمان اثر، فیلم به معنای سینمایی و حرفه ای و چه بسا حتی غیرسینمایی و آماتورش هنوز شروع نشده و مخاطب به طرز شگفت آوری هنوز نمی داند اساساً با چه مواجه است! چرا که نه خط سیر داستان و فراز و فرودهای آن مشخص است، نه تم و درونمایه ی آن، نه شخصیت یا شخصیت های محوری، نه روابط و نسبت میان شان، نه پیرنگ اثر و نه گره و چالش اصلی و موقعیت مرکزی و مسأله ی اصلی آن.
شدت این آشفتگی، به ویژه در ساختار روایی اثر به حدی است که آدمی جداً متعجب و متحیر می ماند که آیا چیدمان روایی غلط تر، شلوغ تر و نامنسجم تر از این نیز می شد برای یک فیلم انتخاب کرد یا نه؟! به گونه ای که ابتدای فیلم، خرده روایت اتوبیوگرافیک پسر است و در ادامه روایت دانای کل از شخص و واقعه ی بی ربطی و مجدداً باز هم خرده روایت اتوبیوگرافیک پسر و در ادامه دوباره روایت دانای کل از شخص و واقعه ی بی ربط دیگری؛ بی آنکه مرز میان تغییر راوی ها مشخص شود و راوی ها با بی انضباطی هر چه تمام تر در کار یکدیگر مداخله دارند و فیلم عملاً فاقدP.O.V است. خرده روایت ها همچون جزایری مستقل و منفصل و منفک و مجزای از یکدیگر، از بیخ و بن، کوچکترین و کمترین ارتباطی با یکدیگر ندارند و نه فقط در خدمت درام مرکزی، که حتی در خدمت شخصیت پردازی و معرفی اولیه ی کاراکترها و تبیین وضعیت نیز قرار نمی گیرند.
مشخص نمی شود داستان مرکزی فیلم، داستان پسر است یا داستان پدر یا داستان برادرزاده! مشخص نمی شود موقعیت ها و عناصر و خصیصه هایی که برای شخصیت ها درنظر گرفته شده، از فرط علی السویه و علی البدل بودن، در ادامه قرار است به چه کار درام بیایند! برای نمونه، چه تفاوتی می کرد اگر پدر به جای مربی فوتبال، مربی بسکتبال یا مدیر کارخانه ی تولید پفک می بود! و به تبع اش چه تفاوتی می کرد اگر برادرزاده به جای بازیکن تیم فوتبال، بازیکن تیم بسکتبال یا کارگر کارخانه ی تولید پفک می بود! و با توجه به بی علت العللی فراگیر و مطلق وجودی، رفتاری و حتی گفتاری کلیه ی آدم ها و عناصر، و از موضوعیت ساقط بودن درام، اصلاً چه تفاوتی می کرد اگر هیچکدامشان اساساً وجود نداشتند.
علاوه بر این ها، فیلم عملاً فاقد ریتم و ضرباهنگ است و متولیان فیلم، در یک خطای نظری فاحش، ایجاد تئوریک ریتم در داستان را با تزریق قطره چکانی اطلاعات فرعی خنثی ایی که به نحو شگفت آوری، جملگی کوچکترین نقش و کارکرد و تأثیری در پیشبرد و حتی بسط داستان مرکزی فیلم ندارند، اشتباه گرفته اند و برای بستر نمایشی بخشیدن به این امر نیز فقط و فقط به ارائه ی عریان این اطلاعات در قالب دیالوگ ها و گاه حتی تک گویی ها بسنده کرده اند.
فیلمساز ما عملاً تفاوت های بایسته ی میان «تله فیلم» عصر جمعه ای مناسب صداوسیما و «فیلم سینمایی» مناسب پرده ی نقره ای عریض و طویل را نمی شناسد و همین عدم شناخت موجب شده تا زاپاس چه به لحاظ روایی و متریال داستانی و چه به لحاظ درونمایه ای، هیچگونه عنصر و یا حتی ویژگی که قادر باشد این اثر به اصطلاح سینمایی را از «تله فیلم»ی ابتدایی و آماتور تمییز دهد، نداشته باشد.
برای نمونه، کل خط سیر روایی و مایه ی اصلی نحیف و نزار داستانی در وجود این گره خلاصه می شود که بازیکن فوتبال مثلاً عاشق، به علت مصدومیت، در راه تصاحب معشوق، با مخالفت پدر او که از قضا مربی فوتبال اش نیز است مواجه شده است. در این مسیر اما گویی هیچگونه پیشبرد، فراز و فرود و ابتدا و میانه و انتهایی وجود ندارد که گذشت زمان فیلم را مهم کرده و داستان را عملاً دارای بزنگاه و موقعیت های واجد موضوعیت کند و یک ساختار روایی ولو ابتدایی سه پرده ای یا دو نیمه ای برای آن شکل دهد؛ به گونه ای که دقیقه 25 با دقیقه 65 فیلم هیچ تفاوتی ندارد، نقطه عطف ها بی موضوعیت و فاقد جایگاه زمانی، موقعیتی و دراماتیک معین هستند، ترتیب زمانی و موقعیتی فعل و انفعالات و آمد و شدهای داستانی کمترین اهمیتی ندارد چرا که به سادگی قابل حذف یا قابل تعویض زمانی و حتی موقعیتی به یکدیگرند (برای نمونه، تفاوتی نمی کرد اگر سخنرانی مربی فوتبال مبنی بر شباهت فوتبال با زندگی، 10 دقیقه زودتر یا 25 دقیقه دیرتر از زمان خودش انجام می شد! ) و ظاهراً قرار است همچون سریال های تلویزیونی از جنس ساخته های فیلمساز که همه چیز در قسمت آخر رفع و رجوع می شود، کل داستان در عرض حرکت کرده و دور خود بچرخد و نهایتاً در پرده ی آخر یک گره گشایی «رفع تکلیفی» (که در همان پرده ی اول نیز امکان وقوع داشت اما برای جلوگیری از پایان زودهنگام فیلم، به تعویق افتاد) صورت بگیرد و همه چیز به خوبی و خوشی و به صورت شیرینی خوران گعده ای و دسته جمعی بسته شود.
همین مسأله موجب شده تا تنها درونمایه ی معین، قابل ارائه و قابل دریافت فیلم، منحصر و مختصر شود در شباهت میان فوتبال و زندگی و توان نهفته در ذات فوتبال برای احیای زندگی، که البته باز هم فی النفسه درونمایه ای است که حتی در آثار کوچک قابل اعتنایی همچون «دار و دسته فوتبالیست ها» ساخته ی فیل جوآنو، استفاده های تماتیک و دراماتیک خوبی از آن می شود اما در زاپاس به سبب فقدان بستر تصویری و نمایشی و داستانی لازم برای محاکات آن، در قالب نطق غلو شده، شعاری، گل درشت و بیرون زده از متن کاراکتر امیر جعفری به عنوان مربی فوتبال، در حد و اندازه های پیام های اخلاقی مابین آگهی های بازرگانی صداوسیما، کوچک و ضعیف و سبُک می شود و اثرگذاری اش نزد مخاطب، فراتر از جملات قصار یکبار مصرف پیامکی و تلگرامی نمی رود.
ضمن آنکه حتی در قاب بندی ها نیز چه به لحاظ تکنیکی و چه به لحاظ کاربردی، کمترین تمایزی میان قاب «تله فیلم» و قاب «فیلم سینمایی» درنظرگرفته نشده؛ به گونه ای که قاب بندی ها رفع تکلیفی و باری به هر جهتی و تصاویر، دم دستی و خام و دارای «تنبلی بصری» هستند؛ به این معنا که تنها در مقام مصور کردن ابتدایی و آماتور «فوقع ما وقع» بکار رفته اند و کوچکترین کارکردی به لحاظ کمک به روایت داستان و موقعیت ها، استعاره بخشی نمایشی به فیلم و یا حتی نزدیک کردن مخاطب به حس و حالات و رفتارهای آدم های فیلم ندارند و به لحاظ بُعد و گستره نیز آنقدر با معیارهای سریال های تلویزیونی دو دوربینه بسته شده اند که روی پرده ی سینما کوچک و وارفته جلوه می کنند و مخاطب حتی در صورت ندیدن یک-سوم تصویر نیز عملاً چیزی را به لحاظ بصری از دست نمی دهد.
جمله ی این ها نشان می دهد صرف استفاده از ایده ی فقط ممتدشده ی یک سریال تلویزیونی صرفاً مفرح برای شکل دهی یک فیلم سینمایی، روی پرده ی سینما، اصولاً کم مایه تر از آن است که چه خودش و چه زاپاس اش، از یک سنجش و ارزیابی ولو گذرا و با تسامح، پنچر بیرون نیایند و مطمئناً اگر متولیان فیلم، به جای نمایش اثرشان روی پرده ی سینما، برای پخش آن به عنوان یک «تله فیلم» عصر جمعه ای در یکی از شبکه های صداوسیما تلاش می کردند، توفیق معنوی و البته مادی بیشتری کسب می کردند.