من از چیزائی ساخته شدم که مال من نیستن...
![من از چیزائی ساخته شدم که مال من نیستن...](/public/img/placeholder.png)
Stoker قرار است یک روایت سینمائی سر راست از موضوعی روانی و جذاب را در قالب ژانر سینمائی دلهره آور بسط دهد و با فرم زیبائی شناسی قابل قبولی diegesisمتن را تلطیف و قابل هضم کند. این بار هم گوئی مطابق معمول تریلرهای جنائی – روانی، با یک مضمون ساده طرف هستیم: افرادی که از بیمارستان های روانی مرخص می شوند، مهاجم و خطرناک هستند. اما stoker سعی می کند با یک تمایز کلیدی که روایت را دردناک و تأثیرگذار می کند، این کلیشه ی رایج را پشت سر بگذارد و کاری کند تا با digetic غافلگیر کننده ی شخصیت ها همراه شویم: خشونت، دیوانگی و عوامل ارثی آن که نسل در نسل در ساختار ژنتیکی و خونی یک خانواده نفوذ می کند و آن ها را به مثابه ی قاتلینی آمیخته به جنون تکثیر می کند. چارلی با بازی درونی (متیو جود) که شخصیتی آرام و موجه دارد و قرار است کلیشه ی رایج Homicidal manic را به نمایش بگذارد، برادرش ریچارد را که برای ترخیصش از بیمارستان روانی آمده است، در مسیر بازگشت به خانه، به قتل می رساند تا بتواند راه ورود به خانواده ی ریچارد و بخصوص ارتباط با ایندیا برادرزاده اش (مایا واشیکوفسکا) را که سالیان متمادی است در انتظار دیدن وی به سر می برد و ریچارد تا جائی که توانسته مانع این دیدار شده است را بیابد.
ریچارد با دور نگاه داشتن چارلی بعنوان یک عامل بیرونی خشونت، جنون و جنایت و همچنین با استفاده از واکنش تلطیف (sublimation) بعنوان یک ترفند درونی نسبت به عامل ارثی خشونت در ایندیا، که در آن قصد دارد انگیزه های شریرانه و شیطانی ایندیا را در قالب خشونتی که در ادامه منجر به ادامه ی مسیر عمویش چارلی می شود، از اهداف غیر اجتماعی آن دور کند و آن را در راه مقاصد اجتماعی سالم تری همچون فعالیت شکار حیوانات قرار دهد؛ سعی می کند شرایط را کنترل و حتی الامکان از بروز فاجعه جلوگیری کند. این مهم به درستی در سمبل کفش ها متبادر می شود. در سکانس های ابتدائی فیلم با صحنه ای عجیب و غیر عادی مواجهیم که شخصیت پردازی ظریفی از ایندیا و سرنوشتش به دست می دهد. او بعد از مراسم تدفین پدرش روی تخت دراز کشیده و کفش های یک شکل و هم سانش از ابتدای کودکی تا بزرگسالی دایره وار احاطه اش کرده اند. کفش هائی که به استعاره ای از تقدیر و سرنوشت ایندیا تبدیل می شود که پدر سعی دارد آن را در شرایطی با ثبات و مطمئن، بدون هیچ تغییری کنترل کند.
اما چارلی با ورودش و نفوذ کردن در افکار و ذهنیات ایندیا که عاملی مشترک آنها را به هم پیوند می دهد در حالی که چارلی از آن به خوبی آگاه است و ایندیا بی خبر؛ شرایط را دستخوش تغییرات فاجعه باری می کند. بعد از ارتباط اشتباهی که ایندیا با هم کلاسی اش در شبی تاریک در پارکی محلی برقرار می کند که به قتل پسر هم کلاسی منجر می شود؛ ایندیای 18 ساله از چارلی یک کفش زنانه دریافت می کند تا باز هم علائم بیماری مشترکشان در سمبل کفش نمود پیدا کند. قتل هم کلاسی که با مشارکت ایندیا و به دست چارلی انجام می شود، نشانه های ظهور بلوغ جنسی را در ایندیا تقویت می کند که معنائی دو پهلو دارد. قتل در قربانیان این نوع جنون باعث ارضاء رانه ی جنسی فرد می شود و از طرفی ایندیا با حادثه ی خوفناکی که از سر می گذراند، یقین می کند او هم مثل عمویش، خلق و خوئی مشابه دارد و همچنان که ترسیده، اما این ترس تاریک مایه ی لذتش هم شده است. با بلوغ جنسی، ریشه های روانی بیماری ایندیا شدت می گیرد و او را بیشتر در ورطه ی مهیب پیش رویش فرو می برد. ازطرفی چارلی و ایندیا در یک عامل مهم دیگر با هم مشترکند. چارلی مبتلا به عقده ی ادیپ (Oedipus complex) است. میلی که در زنای با محارم از کودکی در او ریشه دوانده و سرکوب شده و حل نشده باقی مانده است؛ با کشتن ریچارد به مثابه (پدر-برادر) و آمیختن با همسر برادر و برادرزاده اش مرتفع می شود.
در مقابل، ایندیا نیز مبتلا به عقده ی الکتراست (Electra complex) است. تمام دوران کودکی تا جوانی ایندیا با پدر محبوبش سپری شده و مادرش ایوی (نیکل کیدمن) نیز که کماکان هیچ نشانه ای از مهر و عطوفت مادرانه از خود بروز نمی دهد، موجبات گرایش ایندیا به عمویش را فراهم می کند. فروید عقده ی ادیپ را یکی از عوامل اصلی جنایت و ارتکاب آن در بیماران روانی معرفی می کند. در ادامه، کمربند معروف چارلی که از ریچارد به عاریت گرفته شده (آلت قتل) هم، همانند کفش ها سمبلی شخصیت پردازانه در شخصیت چارلی می شود (نمودی از جزء به کل). چارلی با کمربندی از ریچارد که در نماهای بسته ی جذابی رویش تأکید می شود و از آن عنصری مخوف می سازد، قربانیانش را شکار می کند. کنایه از کشتار قربانیان به دست غیرمستقیم ریچاردی که همیشه سعی داشته میل به آدمکشی را در او خفه کند. همان گونه که اریک فروم عقیده دارد مکانیزم های تلطیف و واکنش سازی حدی دارد و این واپس زدن روزافزون در بسیاری از موارد با شکست مواجه می شود؛ مالاً افکار و احساسات اصلی و ابتدائی جان می گیرند و چون ارضای آنها به طور آشکار ممکن نیست به علائم نوروتیک مبدل می شوند.
منبع:
فروم، اریک. (1377). زبان از دست رفته: مقدمه ای بر درک زبان سمبولیک در رؤیا، داستان های کودکان و اساطیر، ترجمه ی ابراهیم امانت. (چاپ ششم). تهران: انتشارات فیروزه