جستجو در سایت

1397/03/02 17:53

طوقی پر شکسته- در آرزوی جاده چالوس

طوقی پر شکسته- در آرزوی جاده چالوس
منم، طوقی پر شکسته محزون در آنسوی دنیا

  

طوقی پر شکسته

در آرزوی جاده چالوس


        در سال ۱۳۷۲ خبرنگار شبکه تلویزیونی آرته فرانسه، در مصاحبه با شهردار اسبق تهران که در این برنامه به زبان فارسی تکلم می نمود، ضمن سوالی از او پرسید؟ شما ۱۴ سال است که در پاریس اقامت دارید، چرا در این مدت زبان فرانسه یاد نگرفتید؟ شهردار گفت: « هر سال با خود گفتم، امسال دیگر اینها می روند و ما به تهران باز می گردیم، لذا به آموزش زبان فرانسه علاقه نشان ندادم». این راهی بود که خیلی ها رفتند و قیصر نیز یکی از آنها بود. 

        منم، بهروز وثوقی، گوزنی که شاخم در جنگل مهاجرت گیر کرده. منم ممل آمریکائی، خسته و غریب در آمریکا. منم قیصر، بدون داش فرمون، یکه و تنها، در آنسوی دنیا. اصلا فکرش را هم نمی کردم که 40 سال از جاده چالوس دور باشم. منم رضا موتوری که 40 سال تمام در بیراهه موتور راند. دل و جیگر لاله زار و جمع دوستان کافه نادری کجا و مهمونی سوسول های سانفرانسیسکو کجا؟. منم قیصر خسته، دوست دارم به ایران بازگردم، سرم را روی قبر حاتمی بزارم و فریاد بزنم: علی جان در خاک وطن، چه راحت آرمیده ای برادر؟!. منم سید رسول، رفیق قدرت، فریاد یک نسل، بوی گندم، بوی خاک. منم طوقی پر شکسته محزون، منم، بهروز وثوقی.

        بهروز همچنان طرفداران خود را در ایران دارد، از استاد پرویز پرستوئی گرفته تا امیر قلعه نوئی و جوانان دهه 50 و 60 و نسل جدید که مرحوم فردین، ایرج قادری و ... را ارج نهاد، استاد ملک مطیعی را قدر می داند و برای سعید راد کف و سوت می زند. اما بهروز خود نخواست که اینگونه باشد. از جمله اشتباهات او، همان بود که شهردار اسبق تهران مرتکب شده بود. او در واقع هم به خود ظلم نمود و هم به طرفداران بیشمارش در ایران؟!.

        رضا موتوری در سختی غربت و در حسرت عطر و بوی خاک وطن، آمال و آرزو های خود را در قالب دلنوشته آشکار و سعی می کند تا بلکه فرمان موتور را از بیراهه به سمت جاده برگرداند؟ او در خیال جاده چالوس، تابلو خیابان های "ایران" و "تهران" را نظاره می کند؟!، به دوستانی که در پشت نرده های باغ؟، به تماشا ایستاده اند، دست تکان می دهد و با امیدواری بیشتر در حال حرکت است که ناگهان موتور پنچر می شود و ادامه راه غیر ممکن؟ رضا که دیگر کم تاب تر، بی حوصله تر و نا امید تر از آن شده است که بخواهد، پنچری بگیرد، سر به بیراهه می گذارد و از سرزمین «کرگدن ها» سر در می آورد. سرزمینی که خروج از آن برای هیچ کس راحت و ساده نبوده است؟!

        دلنوشته قیصر، از عمق درون و درد برون، حکایت ها دارد. قیصر که در 80 سالگی در آرزوی حضور در وطن، همچون مرغ پر و بال کنده شده است، آرزو های مطروحه در دلنوشته معطوف به تاریخ معاصر سینمای ایران را اکنون بیش از پیش دست نیافتنی می بیند. قیصر در زمانه ای که غیرت تا حدود زیادی، معنی و مفهوم خود را از دست داده است، باز از غیرت حرف می زند؟! باز دشنه از غلاف بیرون می کشد؟! باز داش فرمون را فراموش می کند؟! 

        درست است که پرده سینما در ایران برای خیلی ها همچنان بوی قیصر، بوی غیرت، بوی مرد و مردانگی می دهند، اما بر روی پرده، دیگر کمتر اثری از غیرت است، در کنار کارهای بزرگ سینمائی، متاسفانه دلقک ها پرده را اشغال و ابتذال را جایگزین آثار فاخر کرده اند تا خنده بر روی استیصال چهره ها بنشانند و جیب ها را پر کنند. سید رسول اگر بجای گوش هایش، چشمانش باز بود، این ها را می دید و  و برای همیشه "قدرت" را رها می کرد؟

        انسان با امید زنده است، باقی ماندن در رویاها و خاطرات خوش گذشته، خود دلیل بقا، هنر زندگی و روش و منش خواص است، صفتی که میتواند همچنان شایسته قیصر باشد.