جستجو در سایت

1399/01/24 09:37

تاریک در ناکجا ؟!

تاریک در ناکجا ؟!
نگاهی نشانه شناختی به دو اثر نوری بیلگه جیلان "روزی روزگاری آناتولی" و "خواب زمستانی"

سرد و تارک و سردرگم، جاده های پیچ در پیچ و تلاشی برای گریز، برای کشف، برای رسیدن به نقطه ای مبهم نه واقعی، نقطه ای ذهنی که تداعی توهمی از امنیت، تسلط و اقتدار باشد. این نمایی است که " نوری بیلگه جیلان " در دو فیلم " روزی روزگاری آناتولی " و " خواب زمستانی " از آدمی به تصویر می کشد.

پذیرش این نکته به هیچ عنوان دور از ذهن نیست که مولف برای بیان ادراکاتش از خویشتن و هستی به دنبال عناصری می گردد تا در درجه نخست به بهترین شکل ممکن با آن یگانه و همسو شود و سپس با استفاده از آن شروع به تکلم  یا بیانی هنرمندانه کند تا بتواند پل ارتباطی میان خود با مخاطبش را با تکیه بر همین ستون های مستحکم و ستبر بنا کند. گاها این همسویی و هم آوایی آنچنان ناخودآگاهانه و عمیق شکل می گیرد که با هیچ استدلالی نمی توان آن را اثبات کرد. اما نشانه های آشکار در انتخاب عناصر و دوباره سازی آن ها خبر از آشنایی و پیوندی دیرینه و فرا آگاهانه میان مولف و عنصر انتخابیش می دهد. نماد روستا در هردو اثر تداعی موقعیتی محصور و محدود برای انسانی است که گریز و گزیری از آن ندارد. سمبل اسارت در جهانی ذهنی و وهمی که تخیلی از اقتدار و تسلط و آگاهی را تداعی می کند. نقطه ای که جویندگان حقیقت در " روزی روزگاری آناتولی " به ناچار به آن می رسند و جایی که " آیدین " عقل کل فیلم " خواب زمستانی " توان ترک آن را ندارد و به ناچار به آن باز می گردد. و این رسیدن و بازگشت مطمئنن ناچار است چرا که چنین انسانی اساسن تحت جبری نامحسوس زندگی می کند نه انتخابی آگاهانه؟!

بار معنایی که " نوری بیلگه جیلان " آگاهانه یا فرا آگاهانه بر دوش نماد روستا در این دو اثر گذاشته از آن حیث در خور توجه است که آدمی را به یاد تعبیری که مولوی از همین نماد با همین معنا داشته است می اندازد.

دِه مرو دِه مرد را احمق کند

عقل را بی نور و بی رونق کند...

وانک ماهی باشد اندر روستا

روزگاری باشدش جهل و عمی...

دِه چه باشد شیخ واصل ناشده

دست در تقلید و حجت در زده

پیش شهر عقل کلی این حواس

چون خران چشم‌بسته در خراس (1)

و همسویی جیلان با مولانا و استفاده او از عناصر مفهومی زبان و اندیشه مولوی، از آن رو جالب توجه است که به هرحال مولانا سال های پایانی زندگی اش را در ترکیه گذرانده و خواه نا خواه تاثیرات نا خودآگاهانه عمیقی بر زبان و اندیشه نخبگان ترکیه گذاشته است.

جیلان در به تصویر کشیدن فضای سرد ذهن انسانی در این دو اثر موفقیت بی نظیری را تجربه می کند. چیزی که او به زیرکی تمام از آن می گریزد پاسخ به چرایی اتفاق هاست. به نظر می رسد او یکی از مهمترین رسالت های خود را در انتقال این درک می داند که اساسا پاسخ های ذهنی آدمی به پدیده ها و ارتباط میان پدیده ها هرگز به معنای ادراک کامل و شناختی همه جانبه از ماهیت پدیده نیست و نخواهد بود. او در این دو اثر به زیبایی هرچه تمام تر تلاش ذهنی انسان را برای کشف حقیقت به سُخره می گیرد به گونه ای که گاه به صراحت می توان مشاهده کرد که در پس پشت اندیشه های او ذهن انسانی و ابزارهای ذهنی به هیچ عنوان توان درکی همه جانبه از ماهیت پدیده ها را ندارد. جیلان این اندیشه را در روزی روزگاری آناتولی در حرکت ماشین ها در جاده های تاریک و پیچ در پیچ به بهترین شکل ممکن تداعی می کند. تاریکی و پیچ و خم هایی که بازسازی تاریکی و گره خوردگی های ذهن آدمی است. در تاریکی مطلق هر شبهه ای می تواند توهمی از پاسخ و حقیقت باشد و نوری که ذهن آدمی به عنوان آگاهی می تواند بر موقعیت های بودن آدمی بیندازد همانند حقارت و ضعف نور ماشین هایی است که در روزی روزگاری آناتولی در تاریکی وسیع و بی پایان بیابان بر روی صحنه های مشکوک به جرم می افتد. این همان عقل کلی است که آیدین بازیگر در خواب زمستانه مسئولیت بیان آن یا به عبارتی بیان حقارت و ناتوانی آن را بر عهده دارد.

توهم دانایی در انسان نکته ای است که جیلان در این دو اثر با ظرافت و عمق خاصی به آن نگاه می کند. از دید او آنچه که آدمی در صدد درک آن با ذهن خود می باشد چه به عنوان آموخته یا دلیل یک اتفاق صرفا یک فرآیند خودفریبی است، چیزی مانند انجام تکالیف مدرسه برای رسیدن به امتیازی مشخص، مانند گزارش نویسی  و دیکته های دادگستر در " روزی روزگاری آناتولی " یا مقاله نویسی های آیدین در " خواب زمستانی ". از نگاه جیلان نه حقیقتی کشف می شود و نه واقعیتی درک. آنچه در پشت همه پدیده ها در جریان است چیز دیگری است جایی که جیلان با مکالمه میان دکتر و دادگستر در " روزی روزگاری آناتولی " نگاه و توجه بیننده را به سویش هدایت می کند. گویا پشت همه این حوادث تنها خواست آدمی است که نفس می کشد و همه چیز جز بهانه و تدارکی برای رسیدن به این خواست انسان به بن بست رسیده چیز دیگری نیست. جیلان در " روزی روزگاری آناتولی " هرگز نه در مورد چرایی قتل مرد مقتول و زن زیبایی که دادگستر از آن صحبت می کند برای بیننده پاسخی ارائه نمی کند، چرا که او خود را به گونه ای در کنار مخاطب قرار می دهد و به گونه ای فضایی برای اشتراک احساس و ادراک با بیننده خود مهیا می کند. او نفس به نفس بیننده در جهان ناشناخته با ناتوانی ادراک ذهنی انسانی همگام می شود تا پرده از واقعیتی دردناک بردارد که گویا تمام تلاش آدمی برای کشف چرایی زندگی و اتفاق ها همانند در آوردن دل و روده جسدی متعفن است که به هیچ پاسخی احساسی و ادراکی که منجر به رضایتی انسانی شود نخواهد رسید. پرداختی هنرمندانه که در صحنه های پایانی " روزی روزگاری آناتولی " به تصویر کشیده می شود.

به نظر می رسد برای جیلان تفاوتی میان پدیدها و اتفاق ها وجود ندارد بلکه او این تفاوت ها یا بدتر و خوبتر ها را نیز زاییده تفکر انسان سر درگم جاده های میان روستاهای ذهن می داند. اتفاق هایی که همگی بیشتر ساخته دست خویشتن است تا محصول پدیده های بیرونی، برای جیلان اتفاق مرگ مرد میانسال با مریضی پسر پلیس، جدایی وشکست زندگی زناشویی دکتر یا مرگ زن زیبایی که دادرس از آن می گوید همه گی نتیجه مشترکی دارند و آن چیزی نیست جز به وجود آوردن تلاشی بیهوده در بیرون از خویش برای کشف حقیقتی که اساسا در جای دیگری شکل گرفته است. شاید جیلان ماهیتن به اتفاق ها به شکلی که در جهان امروز نگاه می شود نگاه نمی کند. شاید او در تلاش است تا اساسا ماهیت اتفاق را به گونه ای که انسان امروزی با او درگیر شده به کلی زیر سوال ببرد و همه تلاش آدمی برای رسیدن به چرایی اتفاق ها را در اصل فرار او از پیوند با حقیقت زندگی بداند.

جیلان پشت نقاب دانستگی ها و تسلط ذهنی انسان ناتوان و ناآگاهی را کشف می کند که در عرصه ساده ترین روابط انسانی اش عقیم و شکست خورده، درمانده است. آیدین در " خواب زمستانی " تجسم بی چون چرای انسانی است که در قامت روزنامه نگار و روشنفکری که به نقد جهان نشسته است در همه عرصه های زندگی انسانی اش به بن بست می رسد. آیدین نمایش کاملی است از انسانی که دچار توهم دانایی است. او که جهان و انسان ها را نه در واقعیت آنچه هست که از زاویه قضاوت های ذهنی اش می نگرد هرگز توان رسیدن به درکی کامل از اسارت و درماندگی های خود را ندارد. ستیزه و درگیری او با همه انسان های محیط نیاز کاذب و افسار گسیخته موجودی ذهنی برای ادامه زندگی و اقتدار را به تصویر می کشد. موجودی که ماهیت ذات و بقای خود را در جنگ با جهان پیرامونش می بیند. و این همان گریز و فراریست که انسان از خود می کند. و اینجاست که می توان فهمید که انتخاب نام فیلم به عنوان " خواب زمستانی " کنایه ای است هنرمندانه و هوشمندانه به بودن و زندگی اینچنین انسانی که از خود و حقیقت زندگی در گریز است. موجودی که تصمیم گرفته در قلعه اوهام وخیالات خود تا ابد باقی بماند. نکته ای که باز هم می توان در نگاه مولانا با آن رو به رو شد " این جهان خوابست اندر ظن مه‌ایست..."(2)

مفهوم و تفکری که هم  در " روزی روزگاری آناتولی " و هم " خواب زمستانی " قابل درک است اعتقاد جیلان به مرده اندیشی یا به عیارتی تفکر مرده انسانی است که در چهارچوب های ذهنی خود اسیر شده است. اوج این تفکر را در " خواب زمستانه " آیدین به تصویر می کشد. نماد انسانی ظاهرن متفکر اما متوهم که اساسا نمی تواند اندیشه ای موثر بیافریند. آیدین و نوشته ها و تفکراتش هیچ تاثیری در جهان اطرافش نمی گذارند چرا که اساسا این افکار از درونی زنده جاری نمی شود بلکه ساخته ها و بافته های ذهنی است درمانده. نقش همین نماد را در " روزی روزگاری آناتولی " کدخدای ده به عهده دارد. شخصیتی همچون آیدین قدرتمند و صاحب موقعیت و عنوان اما در موقعیت و فضایی دیگر، او نیز برای خود قلمرو واقتداری دارد اما واقعیت مرده و پوشالی او جایی نمایان می شود که اولین درخواستش از مقامات بالاتر بودجه برای مرده شورخانه دِه است. مرده شورخانه نماد کاملی است از فضایی که زندگی در آن رو به پایان است. جایی که دیگر پیوندی میان انسان و تپیدن های بودن وجود ندارد. آخرین نقطه ای که می توان به کالبد بیجانی نگاه کرد که روزگاری زنده بوده، و این آخرین نقطه بودن یا به عبارتی مرگ آنجایی است که انسان از جهان و زندگی حقیقی خارج و وارد جهان سرد و تاریک ذهنی خود می شود. و انسان ذهنی در خیال قدرتمند کدخدا یا فرمانروایی است که همه انرژی و فرصت های خود را برای مردگی می خواهد و خرج می کند. برای تداوم به اقتداری خیالی، فرمانروایی بر روستایی که زندگان از آن گریخته اند و او همچون آیدین در قلعه ای پوشالی بر خیالی سوار و حکمرانی می کند.

" نوری بیلگه جیلان " در نگاهش به انسان، جهان، وقایع و قوانینی که او را احاطه کرده است به دنبال زاویه دید جدیدی می گردد. روزنه ای که شاید بتوان از آن به درک کاملتر و بالاتری از بودن و زندگی رسید. جایی که او به عنوان یک ایده ال برای رسیدن، ایستادن و نگاه کردن به هستی انتخاب کرده است نه نقطه ای مشخص و قابل تعریف که بیشتر شبیه رفتن به دنبال نجوایی درونی است. " نوری بیلگه جیلان " به مخاطب خود این فرصت را می دهد که اگر به احساس و ادراکی هم ذات پندارانه با او نزدیک است در این رهفتن همگام و همنفس او باشد.


(1) مثنوی معنوی ، دفتر سوم ، بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده

(2) مثنوی معنوی ، دفتر سوم