«درِساژ» روایت اعتراض و طغیان بر علیه جامعه طاعونی

«درِساژ» روایت اعتراض و طغیان بر علیه جامعه طاعونی
بهروز آقامحمدی
(خطر اسپویل شدن)
احتمال میدهم که درخشان ترین اثر سینمایی که امسال موفق به دیدنش شدم با فاصله متعلق به «درِساژ» است، اثری که می توان آنرا روایت طغیان بر یک زمانه طاعون زده قلمداد کرد، ازینرو مستحق است که این اثر را از دریچه اخلاق، سیاست و اعتراض نیز مورد بازبینی قرار داد، چیزی شبیه «گوزن ها» و «سازدهنی»
گزافه نیست اگر که «درساژ » را نماینده کم رقیب این روزهای سینمای اعتراضی ایران اظهار کنیم، در عینحال این اثر در مقایسه با آثار مشابه به هیچوجه قصد حرافی و زیاده گویی ندارد، سرسختی و لجاجت «گلسا»، قهرمان شانزده ساله فیلم ،از پاسخ ندادن به پدر ، مادر، کارفرما و دوستانش همه نمادین است، نماد اینکه دیگر وقت حرف و جدل نیست، حتی به قیمت خود ویرانگری.
قصه نیز بر مبنای همین خود ویرانگری بنا شده است.
فیلم با تصاویری از فرار چند نوجوان از ماوقع یک سرقت شروع می شود، چهار نوجوان در ساعت سه یا چهار بامدادی تابستانی در یکی از محلات متمول نشین مهرشهر کرج دست به سرقت از دخل یک سوپر مارکت می زنند، بعد از فرار و مخفی شدن در ویلایی متروکه و در اثنای سرخوشی از یک تجربه هیجان انگیز نوجوانانه به یاد می آورند که دوربین و سوابق فیلمهای مداربسته آن سوپرمارکت را برنداشته اند، فیلم هایی که تصاویر هر چهار نوجوان داستان را ضبط کرده است و برای همه خطری جدی است، «گلسا» که از پدر و مادری متعلق به طبقه متوسط و ساکن حاشیه همان محلات ثروتمند آمده است، بر خلاف سه نوجوان دیگر که همگی متعلق به طبقه ثروتمند جامعه هستند به شکل ناعادلانه ای مجبور به بازگشت به سوپر مارکت و برداشتن سوابق دوربین ها می شود، او بر خلاف انتظار دوستانش فیلم را نابود نمیکند و این نقطه آغازین انقلاب در شخصیت دختر شانزده ساله داستان است، وجود فیلم دوربین مداربسته در دست او و تلاش های دیگران (خانواده، طبقه، اخلاق) برای نابودی فیلم سرآغاز تحولاتی است که داستان بر آن اساس رقم میخورد. الباقی داستان توالی تحولات درونی و چالش های بیرونی ای است که گلسا لجوجانه و ویرانگرایانه آنرا پیش می برد، از اینجا ببعد روایت عصیان گلسا است بر علیه خانواده، دوستان، طبقات و اخلاق طاعونی یک جامعه فروخورده، مستضعف و ترسناک. جامعه ای که فروخورده و فرو مانده در اخلاق ذلیل،مصلحت انگارانه، و کاسب کارانه خویش است، چیزی شبیه مبتلایان به طاعون.
وقتی که پدر گلسا (علی مصفا) به او یادآوری میکند که قاعده و حساب و کتاب را بداند، وقتی گلسا تهدید، تطمیع یا تحریم می شود، یا حتی وقتی سرنوشت تنها دارایی و ثروت خانواده که یک خانه پیش خرید شده از سوی آنها است متوقف و مشروط بر انهدام فیلم می شود؛ اما انتخاب گلسا همچنان ایستادگی است، حتی به قیمت ویران شدن خود.
در جای جای فیلم گلسا در حال دویدن است، ترس ها و انگیزه های او تبدیل به قدرتی می شود که بجای فریاد و شعار به دویدن می انجامد، او کمتر حرف میزند و لجوجانه بر سر عقیده خویش می ایستد، شبیه یک اسب سرکش و زیبا، شبیه درساژ (dressage) که به معنی خرامش اسب های شکوهمند است.
«درِساژ» را نباید تقلیل به داستانی اخلاقی کرد، که این جفا در حق آن است. «درِساژ» نقدی بیرحمانه، اعتراضی کم هیاهو و عصیانی بنیادگرایانه نسبت به نهاد خانواده ، طبقه و اخلاق در جامعه امروز ماست. دال روایی «درِساژ» را باید در نقد خانواده، سیاست و طبقه یافت، بی آنکه در هیاهوی حرف های سترگ وگزاف ایدئولوژیک و شعارهای اخلاق پسندانه بیفتد. «درِساژ» حماسه اعتراض است، حتی به قیمت ویران شدن ، حتی به قیمت اضمحلال، حتی به قیمت از دست دادن های بسیار، حتی به قیمت طر شدگی، همه اینها از درساژ پدیده کم یاب تری در سینمای ایران می سازد.