کودکی عشق
جریان آبی نه تنها یک درام بینظیر دارد بلکه استعارهای است برای نقد عقل محض. ماساکی تاچیبانا عاشقانهای کودکانه خلق کرده که نیاز به بینش کودکی دارد تا بهتر به بیننده تفهیم شود. البته که این بینش تنها با میمیکهای عجیب و غریب تسورو تولید نمیشود، چرا که عامدا مولف در ابراز احساساتی مانند تعجب یا خنده کاراکتر اغراق کرده است، بلکه بیننده نیاز به مسئلهیابی کودکانه در متن دارد. اولین مسئلهای که به طور عموم من را متوجه خود کرد چرایی گمکردن ابزار و پاره شدن جیب لباس شخصیت داستان بود. داستان از اینجا به بعد چرخه رواییاش تغییر میکند و این تغییر نه تنها منجر به سمپاتی بیشتر از سوی بیننده میشود بلکه نقدی است بر جایگزینی اخلاقیات بر ترحم. اینکه چرا کارآموز کهنه کار یک انجمن وابسته به دانشگاه با شخصیت داستان لجبازی کودکانه میکند مهم نیست بلکه این مهم است که چرا با او مهربان شده.
*دانشگاه – سازندگی
دانشگاه به عنوان نماد فرهنگی ژاپن در این فیلم عملکرد مهم و محترمی دارد. آکادمی نه تنها فقط ارتباطات را قوی و موثر میکند بلکه آنها را به سمت سعادت و سلیقه هدایت میکند. دانشگاهی که در ادبیات و به طورکلی فرهنگ ایرانی ما جایی برای این تعاریف ندارد و تنها خواستگاهش ورود و خروج است. این فکت به من بیننده کمک میکند تا بیشتر اهمیت این آکادمی را در یک دستگاه آموزشی درک کنم از سویی دیگر به پیرنگ داستان این زمینه را اضافه کرده است که همه اتفاقات خوب از دانشگاه روی میدهد. شخصیت وقتی که زاویه پرواز را حدس میزند و مربی پرواز در یک نریشن ذهنی با خود، از او تعریف میکند، برای بیننده جذابیتی دوچندان پیدا خواهد کرد. استفاده از رنگ سبز و آبی به عنوان الگوی ذهنی مولف که بر تصویر غالب شده است، خاطراتغیرارادی من را به سمت «باد برمیخیزد» میازاکی سوق داد. خاصیت کاراکترها این است که هرکدام به ذات کودکانه خود پایبند هستند حتی وقتی مربی جدی میشود بیننده با خود میگوید اصلا به یک آدم منزوی با اعتماد به نفس کاذب جدی شدن نمیآید. این که یک اتفاق تقریبا مسخره باعث ورود داستان به ماجرای خود شده است، شوت کردن توپ تنیس با بیدقتی از سوی شخصیت فیلم، برخورد توپ با سر کارآموزی که لباس عروسکی پوشیده، خراب شدن بال یک هواپیما و...، زمان را از نظر ادبی و مکان را از نظر بصری در متن فیلمنامه جلو میاندازد. ما با زمانی از زبان قصهگو روبهرو هستیم که قرار است موجودیتی فرضی داشته باشد و همچنین مکانها، که عموما در تمامی انیمهها اینگونه است، ما را جلوتر فرض کردهاند.
*زمان بیپایان برای انیمههای ژاپنی
بلعکس زمان و مکان در «جریان آبی» که فرضی هستند و هویت مشخصی ندارند، شخصیتها تا چه اندازه برایمان آشنا هستند. شخصیتها در این قصه اصلا نیازی به بازتعریف از سوی مولف ندارند بلکه «جریان آبی» از ارتباطات حقیقی ما وام گرفته است تا کاراکتری را در زمان و مکانی فرضی قرار دهد. اگرچه شاید سنخیت موضوعی قصه در کشور مذکور مابه ازای بیرونی داشته باشد اما حداقل قدرت فیلم ایجاد سمپاتی به عنوان جهانشمولی موضوعی است که هر بیننده میتواند فکتی از آن را ضمیمه یادداشت خود، یادداشت ذهنی، کند. انیمه و به طور کلی رنگها فقط برای جذب کودکان و نوجوانان نیست بلکه موضوعی که یک دهه است هالیوود به آن پیبرده آن است که با رنگها میتوان ضدباورها و باورها را ساخت. رنگ همان احساسات است. استودیود جیبلی در ژاپن باورهای هرچند خرافی فرهنگ مردمان خود را با زبان رنگ بازسازی کرده و اگر خوب به دستآوردهای آن دقت کنیم «شاهزاده مونونوکه» و «شهراشباح» ساخته هایائو میازاکی برای بازسازی و نشر فرهنگی تولید شدهاند که چندسالی است در ژاپن نیز در حال فراموشی است. «جریان آبی» را هنگام احترام گذاشتن شخصیت به دیگری باید قضاوت فرهنگی کرد. تعظیم او به مربی و خواهش کردن از او، تعظیم او به عنوان تشکر از کارآموز کهنه کار و... تعظیم انسان برای تشکر از انسانی دیگر انسانیترین الگوی فرهنگی ژاپن در مواجهه با فکتهای مدرن امروزی است. با همین فرمان سینمایی «داستان توکیو» یاسوجیرو اُزو را نه تنها انقلابی برای پایبندی به الگوی فرهنگی احترام به انسان در ژاپن میدانم بلکه کاملترین درام برای نشر چنین ایدئولوژی از آن نام خواهم برد. «جریان آبی» کودکانهای دوستداشتنی دارد که عشق و نبوغ و دیگر احساسات در درام آن تکمیل کننده یک شعار ناسیونالیستی هستند.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی