این سینما نا امن است
مادر ساخته نیکی کارو احتمالا باید جاهطلبانهترین اثر فیلمسازش بعد از ساخت «سوارکار نهنگ» باشد؛ اما به هیچوجه تصویر واضحی از داستان ارائه نمیدهد و به همین جهت است که فیلمنامه در ضدیت با فیلم به سر خواهد برد. در فلسفه غرب هنگامی که به هستیشناسی،اونتولوژی (تلفظ فرانسوی کلمه)، برمیخوریم، فرهنگ حفظ خانواده و دیگر ارکان مختلف جامعه پرسشی است که مطرح میشود؛ حال اگر این هستیشناسی بخواهد گامی به عقب، ایثار برای نسلها، و یا گامی روبه جلو، فرا مدرنیته یا پستمدرنیسم، بردارد شکل و شمایل هستیشناسانه خود را از دست میدهد. علاوهبر این که «مادر» این شکل و شمایل را به طرز فاجعهباری دستکاری کرده، فیلمنامه نیز به طرز فاجعهباری منسوخ شده است. فیلمنامهای که در ابتدا مشخص نمیکند چرا شخصیت، جنیفر لوپز، باردار است؟، چرا او باید مدام از سوی افرادی مورد سوء قصد قرار گیرد؟ چرا از همان اول رابطه او با آدرین و هکتور را به صورت زیرمتن، فلاش بک، مشخص نمیکند؟ و... این چراییها برای سینمایی که میخواهد یک اونتولوژی را به چالش بکشد، بسیار غمانگیز است.
*فیلمنامه
در فیلمنامه اثر مورد بحث این نکته را باید یادآور شوم که هدف از ایجاد موقعیتهای کمابیش دارماتیک و هیجانانگیز سرگرمی است و از همین رو نمیتوان به فیلمنامهنویس، میشا گرین و آندرهآ برلوف، ایرادی آکادمیک گرفت اما فیلمی که نورپردازیهای آخرالزمانی دارد و اطوارهای فیمینیستی به خود میگیرد نباید چنین فیلمنامه دمدستی داشته باشد و همه قصور از کارگردان است. لوپز هم در این فیلم خیلی بد است؛ او که در فیلم استیون سودربرگ «خارج از دید» در کنار جورج کلونی یک زوجِ «آقا و خانم اسمیت»وار را تشکیل داده بودند اکنون چه در مقام تهیه کننده فیلم مورد بحث و چه در مقام بازیگر هیچی نیست. بیشتر کاربرد رسانهای چنین بازیگری بیننده را مجاب به تماشا میکند و نه پیشینه یا حتی تریلرهای جذاب از فیلم و فیلمساز. این هشدار بزرگی است برای رسانهای در قامت سینما که اکنون تبدیل به آشفته بازار شده؛ فیلمنامه هم اگر قرار است سفارشی باشد باید اندک سوادی از فرم را در خود داشته باشد. فیلمنامه «مادر» سواد فرماتیک ندارد و این نداشتن را با ادامه دادن جاهای خالی در خود و ایجاد یک حفره بزرگ پُر میکند. این بازی با شعور مخاطب است. از سویی دیگر خوراک رسانهای هستیشناسانه و فرهنگی ما نیز چنین آثار دمدستی شدهاند؛ که نه اکشن جذابی دارند، تنها ایجاد افکت صدایی برخورد پوکه گلوله با زمین کافی نیست و هدشاتها اکشن نمیسازد، و نه اصولا چیزی به نام تعهد را میشناسد.
*توهم توطئه
توطئه هرگاه از یک توهم ایجاد شود ریشه حقیقی خود را از دست میدهد. در قصه «مادر» تا دقیقه 60 نمیدانیم چرا شخصیت فیلم با اف بی آی همکاری میکند، دختر خود را مثلا 12 سال نمیبیند و بعد از 12 سال چرا باید به یکباره همه برای گرو کشی او دستبهکار شوند ؟ این ندانستنها مدام در حال ایجاد توهم برای بیننده است و اگر هم توطئهای در این بین اتفاق افتد؛ توهمی بیش نیست. فیلمنامه دقیقا قصه واضحی ندارد. نه کلاسیک است و نه مدرن. ضد پیرنگ هم نیست. یک سری پیرنگهای فرعی که به طور غیرمرتبط با هم پشتسر یکدیگر قطار شدهاند و قرار است برای ما قصه بگویند. اینگونه قصهگویی رسالت سینمای سلطه است. سینمایی که با شعار ایثار برای نسل و نسلهای آینده فضایی ضدفرهنگ خود تولید میکند. همانطوری که در شبکههای مجازی دستبهدست میشود، میبینیم که این حملات رسانهای ضدفرهنگی به سریالها و فیلمهای ما نیز راهیافته و دائما اندیشهای دیکته شده را شعار میدهند. فیلمسازان به جای اعتماد و تلاش برای ساخت فرهنگ خود، شکل اُپوزیسیون و بیاعتمادی به خود میگیرند. «مادر» نمونه کاملی از این گونه اندیشیدن است که تماما نه دغدغه سینمایی دارد و نه تعریف درستی از فرهنگ خود دارائه میدهد چه بسد به آنکه بخواهد نقد کند.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی