آوازهی دکوراتیو

بهران توکلی نامی است که برای مخاطبان سینمای هنری در طول این یک دهه و نیم با فیلمهای هنری و کوچک همراه است تا اینکه این سینماگر به نوعی مستقلساز تصمیم گرفت به آثار اصطلاحاً بیگ پروداکشن پا بگذارد و نخستین خیز خود را از اثر کمیک «من دیگو مارادونا هستم» برداشت. پس از آن به نوعی دیگر شاهد افول یک استعداد فیلمسازی تا به امروز هستیم؛ توکلی «اینجا بدون من» و «آسمان زرد کم عمق» خیلی با توکلی تجاری ساز «تنگهی ابوقریب» و این آخری «تختی» فرق دارد. او میخواسته که نوعی سینمای عامه پسندتر و اصطلاحاً سینمای بدنه را آزمایش کند که تا به اینجا بد عمل کرده است. توکلی برای این نوع سینمای حجیم و بریز بپاش نیست، بلکه دوربینش حول کانسپتهای کوچک اینجا بدون منی بهتر کارسازتر عمل میکند. اما برویم به سراغ اثر جدید وی، یعنی «تختی»؛ این فیلم پر سر و صدا کن که در حین ساخت و رونماییاش برای آن تبلیغات پرطمطراقی شد. اما باید در همین جملهی نخست به قول عُقلا و علما حرف کلی را به صورت چکیده اما پر مغز بیان کرد، اینکه تختی در ظاهر یک ویترین و شوی دکوریای است که از درون مغز پوکی دارد؛ فیلمی که فقط در سطح باقی میماند و مخاطبش را هم در یک وضعیت برزخی تخت و تکخطی از ابتدا تا انتها نگه داشته و از یک پروتاگونیست اسطورهای غولی خندان با هیبتی اومانیست و مردم دوست میسازد که فقط در عیان لبخندهای مثلاً انسان دوستانه و عوام پسندانه میزند ولی در سوژهگی قابلیت ساخت دیتیل استوار را ندارد. تختی توکلی با آن تخت بودن بیاصولش از همان سفر گالیوریاش که از کودکی در لابهلای چرک و کثافت جنوب شهر بمبئیوار - و نه تهران - استارت خورده و به مسابقات کشتی المپیک ۱۹۵۲ - که لوکیشن خیلی قلابی فیلم ورزشگاه دوازده هزار نفری آزادی را راحت لو میدهد - ختم میشود و قهرمانی و سپس مردمبازی و اطوارهای پوپولیستی و در نهایتاً به خودکشی میرسیم که این آخری را فیلمساز بخاطر مثلاً رفتار اپیزودیک بازیاش در اول کار قرار داده و تیر خلاص را به اسطورهی کارتونیاش میزند و اومانیسم کاریکاتوری پرسناژش را به راحتی لو میدهد، که چقدر سینما در لو دادنهای مواضع مولف با زبان میزانسن و ناخودآگاه فعال فیلمساز در آنِ ساختار این مهم را رقم میزند.
به برخی از سکانسهای بی در و پیکر فیلم توجه کنید که به راحتی شوخی بودن بکگراند مشوش و مخدوش فیلمسازش را لو میدهد؛ مثلاً قرار دادن دکوراتیو محمد مصدق در فیلم با آن نمای لانگشات به سبک معمای شاه ورزی در میان شاخ و برگ حیاط حصر که چقدر آن میزانسن تلویزیونی و بد است و هئیبت شرکوار کاراکتر تختی از منطق کادر با آن دوربین کج و معوج و نافهم بیرون زده و فیلمساز در اینجا یک قاب سینماسکوپ متحجر و انتر کارتپستالی میگیرد تا برای آیندگان نامش به عنوان یک هنرمند مصدق نشان و نهضت ملی باز به یادگار بماند که این نهضتملی بازیها در تاریخ این کشور چه کارها دست روشنفکران عزیز ما داد و هنوز هم سوزن دوستان روی آن گیر است. یا صحنهی کمک به زلزله زدگان بوئین زهرا که گویی فیلمساز مَش ممد و مش یوسف و چند عدد از بچههای تدارکات پشت صحنه را صدا زده تا به عنوان همان مردمی که کاراکتر اومانیستباز ما که برایشان کُپن راه به راه خرج میکند، دور پروتاگونیست را شلوغ نمایند که در اینجا هم قیافهی مردمدوست و دکوری آقاتختی فیلم لو میرود.
فیلم در گزارههای سینوسی درامش دچار حفرههایی خلا گون است و نمیتواند منطق خطی برای سیگماهای ملودیکش بسازد و مثلاً ما نمیفهمیم تختی چگونه از پس کوچههای پایین شهر یکدفعه به تختی المپیک جهش فرا انسانی نمود و یکدفعه توسط حکومت پس زده شد و چربی بالا آورد و آب رفت!!!! یا سیاسی بازیها و متینگهای بلندگوییاش که دائماً از مردم میگوید - که چقدر صدای بازیگر ناپخته و ناچفت فیلم بد و آنتی بسامدیک است - یک دفعه از کجای این لُپ لُپ متحرک با تخته شانسی سینماسکوپ درآمد؟!!! اما با تمام این افلیجگریهای ساختاری و ضد لیمیتهای دراماتورژیک انصافاً تنها سکانس خوب فیلم از نظر تکنیکی مسابقهی کشتی است که در اینجا هم آن بار دکوراسیون ظاهری به صورت گلدرشت به کمک امر منتظم تکنیک خوب درآمده است، درست مانند یک ویترین میوه فروشی که در آن جلوها، چیدمانِ مغازهچی خوب و منظم است تا مخاطب را به داخل مغازهاش بکشد. طرح سیاه و سفید فیلم هم دقیقاً الصاق شده به همین دلربایی در ساختار ویترینی اثر است وگرنه منطق بصری ندارد و از توکلی هم این کار عجیب میباشد چون او که بسان کیمیایی خودانزالی نوستالژیک با فیلمهایش ندارد که مثلاً بردارد «جرم» را دوبله کند و یک فید سیاه و سفید هم برای خواباندن حس ارضاگر شخصیاش به مدیوم نمایش اضافه نماید و همینجاست که آدمی حیرت میکند که آیا این همان توکلی «اینجا بدون من» یا «آسمان زرد کم عمق» است؟!!!
«تختی» در مخلص کلام یک اثر عقیم شدهی متراکد و ببشتر ادایی است که در ویترین تاریخ فارابی و حوزه هنری و دوستان کارمند سینمای دولتی باقی بماند تا برای سالهای نوری خاکِ دست نخوردگی رویش در قفسهها بنشیند؛ نه فیلم دغدغهی پر پتانسیلی برای ماندگاری دارد و نه فیلمسازش هم گویی دست به یک تست تجاری زده است. فقط این وسط میماند وضعیت آن پولهای زبان بسته که بسته به بسته حرام این فیلم شد تا مثلاً در کنار آثار دکوراتیو گران قیمت و اشرافیای مانند «محمد رسولالله» و «ملک سلیمان» و... جا خوش کند تا پزش را دیگران بدهند که ما هم تختی ساختیم، آنهم چه تختیای!!!؛ تختیای که در خورشتش هم مصدق دارد و هم طالقانی و هم فضای سیاه و کثیف قبل انقلاب و یک اسطوره کشی در ایام انحطاط و این وسط چه گیر خود آقا تختی میاید؟! این به ما و هنرمندان و دوستان حمایتگر ربطی ندارد.