جستجو در سایت

1400/04/12 00:00

بعد از من

بعد از من

  

«آبجی» نخستین فیلم بلند مرجان اشرفی­زاده، فیلم شریفی است؛ این بدان معنا نیست که فیلم خالی از نقصان است اما آن­چه از وجوه بارز آن است چربیدن نقاط قوت آن بر نقاط ضعفش است.
فیلم روایتی خطی و ساده دارد از داستان روزمرگی­های یک مادر (گلاب آدینه) و دختر عقب­ مانده ی ذهنی اش (معصومه قاسمی پور) که دارد 50 ساله می شود و مادر پس از آگاهی از اوضاع جسمانی خود نگران آن است که پس از مرگش چه کسی خواهد توانست سرپرستی دخترِ معلول ذهنی را بر عهده گیرد؟
«آبجی» فیلمنامه ی خوبی دارد که به جا و به اندازه است و از ظرفیت های دراماتیک آن بهره ی درستی گرفته شده است. علیرغم آن که داستانک های فیلم زیاد نیستند و فیلمنامه چندان پرملات و پرشاخ و برگ نیست، اما در عین حال کشش خود را از دست نمی دهد و با تمرکز بر خط داستانی اصلی اش تمیز و متقاعدکننده جلو می رود. به نظر می رسد عناصر درام درجای درست خود قرار گرفته اند. ورود هر شخصیت به داستان، ماندنش و سپس خروجش کاملاً به موقع است و هیچ شخصیتی بیش از ظرفیت حضورش در فیلم نمی ماند. مثلاً شخصیت عالیه (پانته آ پناهی ها) که اتفاقاً یکی از شخصیت های مهم فیلم است در جایی که باید وارد فیلمنامه می شود و بعد از آن که نیازی به ماندنش نیست از فیلمنامه بیرون می رود. به عبارتی، «آبجی» داستانِ تنهایی های مادر و دخترش است که زندگی شان به نحو عجیبی در هم گره خورده و ظاهراً تلاش های طلا (مادر) برای گشودن این گره بی فایده است. به بیانی دیگر می توان "آبجی" را ترسیم گر یک موقعیت بکر انسانی دانست که در تلاش برای پررنگ کردن خرده روایت های تلخ اش نیست بلکه می کوشد راهی برای گشودن گره ها و زدودن تلخی ها پیدا کند.
روند پیشرفت فیلمنامه رضایتبخش است گرچه به نظرم آغاز بحران (لحظه ای که مادر از بیماری خود آگاه می شود) در هاله ای از ابهام اتفاق می افتد؛ این که بیماری مادر دقیقاً چیست و دکتر چه به او گفته می توانست شکلی دقیق تر و خوش پرداخت تر به خود بگیرد. نمی گویم فیلمساز باید به سراغ کلیشه هایی که عموماً در این نوع سکانس ها و این نوع فیلم ها اتفاق می افتند می رفت اما بهتر آن بود که آن چه مادر را از مرگ قریب الوقوع خویش این چنین مطمئن ساخته با وضوح و استدلادل بیشتری مطرح می شد.
با این حال درام به خوبی پیش می رود؛ روند چاره اندیشی مادر برای یافتن راه حلی اصولی در رابطه با دخترش و آینده ی او و راه های مختلفی که او امتحان می کند خوب و هوشمندانه در دل فیلم جای می گیرند.
دیالوگ نویسی فیلم به خوبی انجام شده است. نوع برقراری رابطه ی مادر با دختر عقب مانده اش بسیار باورپذیر است. کارگردان در شخصیت پردازی ها عملکرد موفقی داشته است. تفاوت شخصیت ها و تقابل آن ها با یکدیگر در فیلم به خوبی درآمده اند؛ مثلاً شخصیت عاصی، معترض و همیشه ناراضیِ عالیه که به قول مادر قرار نیست حتی یک لیوان آب هم دست کسی بدهد در مقابل شخصیت صبور، مهربان و کم توقع مادر قرار می گیرد.
کاراکتر آبجی (دختر معلول ذهنی) با هوشمندی طراحی شده است. به نظر می رسد فیلمساز در شخصیت پردازی او مطالعات کامل و دقیقی داشته است و همه ی تلاش خود را به خرج می دهد تا کاراکتر در عین دارا بودن مشخصه های فیزیکی –رفتاری چنین افرادی، بُعدِ واقع نمایانه ی خود را نیز از دست ندهد. طبیعتاً مدار فیلم حول محور شخصیت آبجی می گردد و اگر این کاراکتر گلدرشت از آب درمی آمد یا در طراحی آن اصول مهمی همچون تلطیف بسیاری از مشخصه های آشکار صورت نمی پذیرفت به یقین فیلم تأثیرگذاری خود را از دست می داد و به کاری مصنوعی و غیرقابل پذیرش تبدیل می شد، اتفاقی که برای بسیاری از فیلم های هم سبک و سیاقش رخ داده است.
بازیگران فیلم را می توان برگ برنده آن به شمار آورد. تصور هیچ بازیگری غیر از گلاب آدینه در این نقش ممکن نیست. شاید فاطمه معتمدآریا نیز می توانست گزینه ی خوبی برای ایفای چنین نقشی باشد اما به لحاظ موقعیت سنی، معتمدآریا برای چنین نقشی جوان تر از حد انتظار است. نکته ی قابل توجه در این باره شاید این باشد که طلای فیلم «آبجی» با این که یک مادر است اما موقعیتش و اتفاقاتی که پشت سر می گذارد ارتباطی با دیگر مادرانی که گلاب آدینه نقش­شان را ایفا کرده است ندارد، به عبارتی جنس نگرانی های او نه یادآور مامانِ "مهمان مامان" است و نه طوبای "زیر پوست شهر". او مادری ست با دغدغه مندی های مادری با فرزندی با نیازهای ویژه که شاید تا کنون کمتر فیلمسازی به سراغش رفته باشد. انتخاب بازیگر نقش آبجی از دیگر انتخاب های پرریسک و البته دشوار کار بوده است؛ احتمالاً فیلمساز به دنبال چهره ای نه چندان آشنا برای این نقش می گشته که علاوه بر انطباق ویژگی های فیزیکی بتواند این نقش دشوار را ایفا کند و معصومه قاسمی پور با بازی خوب و روانش نه تنها کار را از فضای واقعگرایانه خود دور نمی کند بلکه با عبور نقش از خود به یکی از امتیازات فیلم بدل شده است. بده بستان های دو بازیگر اصلی کار نیز از دیگر ویژگی های مثبت آن است. پانته آ پناهی ها همچون دیگر کارهای اخیرش در «آبجی» هم می درخشد. نقش کوتاه اما بشدت تأثیرگذار عالیه که قرار است با آمدنش بخش هایی از خلوتِ تنهایی مادر و آبجی را به هم بزند و به نحوی به تکامل شخصیت آن دو بینجامد توسط پناهی ها، این بازیگر قَدَر به زیبایی ایفا شده است. سکانسی را به یاد آورید که سردرد گویی نقاب پوشانده بر چهره او را بر می دارد و مخاطب با اصل وجود او آشنا می شود که زنی پرمشکل و نگون بخت است؛ زنی که در تمام سال های جوانی اش از بلاتکلیفی رنج برده و با تصمیمات غلطش زندگی خود را دچار بی ثباتی کرده و حالا در آستانه ی میانسالی در تلاش است به همه ثابت کند که خوشحال و راضی ست و قصد بازگشت به ایران را هم ندارد. بازیگران فرعی فیلم نیز بازی های قابل قبولی دارند، همچون شیرین یزدان بخش (خاله اقدس) که مثل همیشه باورپذیر و به شدت واقعگرایانه بازی می کند یا بابک حمیدیان که در یکی از کم دیالوگ ترین فیلم هایش با اکت های درست و دیدنی بازی خوبی را در قالب نقشی متفاوت از خود به جا می گذارد.
ناهید طباطبایی یکی از فیلمنامه نویسان «آبجی» است و در قامت یک فیلمنامه نویس بخوبی از عهده کار خود برآمده است اما حضور افتخاری و چند دقیقه ای او را در قالب نقش خواهر اقتداری (سیاوش چراغی پور) برایم قابل هضم نبود؛ این که اساساً این نقش چه ویژگی بارزی داشته است که رمان نویسِ مشهور حاضر شده است اولین حضور جدی سینمایی خود را بعنوان بازیگر با آن رقم بزند؟ گرچه او به عنوان بازیگر نیز همچون عرصه ادبیات خوب و درخشان ظاهر شده است.
پایان فیلم اگر در رویاهای آبجی اتفاق بیفتد پایان خوبی ست اما ظاهراً این پایان یک پایان قطعی و واقعی ست. نمی خواهم فیلم هایی را که پایان خوش دارند کلیشه ای و نخ نما بنامم و گاه واقعاً درام این طور ایجاب می کند که داستان، پایان خوش داشته باشد اما کاش این خوشیِ پایان به این شکل در فیلم به نمایش در نمی آمد. به باور نگارنده، حل و فصل تمام اتفاقات در پایان فیلم آن هم با نمایشِ گذر زمان تا حدودی کلیشه ای و غیرمنطقی است؛ آن هم برای فیلمی که مدام در تلاش است تا خود را از برچسب غیرواقعی بودن نجات دهد. شاید بهتر آن بود که فیلم در همان سکانس شکسته شدن در به اتمام می رسید. در سراسر درام شاهد تلاش های مادر هستیم که پس از مرگش دخترش آسیب نبیند و سربار کسی نشود و این گونه گره گشایی از بحران و حل و فصل خام دستانه کل منطق درام را زیر سوال می برد. بازگشت عالیه و همسر دانمارکی اش به ایران، حل نسبیِ مشکلِ عباس (حمیدرضا آذرنگ)، زنده ماندن طلا، اشتغالِ آبجی در آسایشگاه سالمندان و ... نمی توانند همه و همه در واقعیت اتفاق بیفتند و حتا اگر هم اتفاق بیفتند نباید در فیلم قرار داده شوند؛ آن هم به شکل مسلسل وار و پشت سر هم. شاید اشرفی زاده بتواند در تدوینی مجدد، این نقصان را برطرف نماید تا حس و حال رئالیستی کارش و غمی که تعمداً به مخاطب منتقل می کند در عرض یک چشم بهم زدن و به شکل معجزه وار حل و فصل نگردد.
در نهایت «آبجی» به عنوان اولین فیلم سازنده اش، تلاشی قابل توجه و متقاعدکننده است که می تواند نویدبخش ورود فیلمسازی کاربلد و در عین حال آشنا با مسائل و احساسات زنان باشد.