روایت در بستری درست
شنای پروانه، از همان اولین پلان فیلم حرکت می کند تا انتها، و در این میان از ریتم و سرعتش کم نمی شود، شخصیت ها پا به پای داستان جلو می روند و هوشمندیِ نویسنده اینجاست که از جایی به بعد داستان را از شخصیت ها بالاتر می برد، برخلاف فیلم های اینچنینی که شخصیت ها از قصه بیرون می زنندو بُلد می شوند ، اینجا داستان است که شما را جلو می برد. داستانی که به خوبی چیده و اجرا شده است، شناخت کارگردان از فضای جنوب شهر و آدم هایش باعث شده فیلم جذاب و رئال باشد، و این مهم به مخاطب هم انتقال پیدا می کند ، قیام حجت (جواد عزتی) برای مخاطب اهمیت دارد، زیرا حجت را می شناسیم، آدمِ همین شهر است، خصوصیاتش آشنا است، حق دارد، غیرت دارد. هر چه فیلم جلو می رود و لایه های داستان برایمان باز می شود، بیشتر و بیشتر با حجت یکدل می شویم، همسو می شویم با جهانش تا میرسیم به غافلگیری انتهای داستان، داستانِ رفیقانی که نارفیق شدند و جهانی که برای حجت ویران می شود ، و آن آرامش خانواده دور سفره ی پلان آخر، و دیالوگ تعیین کننده ی حجت ، و تمام.
در چند سال اخیر سینمای ایران بودند آثاری که سعی داشتند با داد و بیداد و عربده کشی مشکلات فیلم نامه و شخصیت ها و ضعف های کارگردانی را بپوشانند (ابد و یک روز، متری شیش و نیم، مغزهای کوچک زنگ زده و ....) اما در این فیلم از این فضا به درستی استفاده شده است، آن موارد با فضای این فیلم همخوانی دارد، اگر دادی زده می شود و قمه ای کشیده می شود و شیشه ای می شکند در مسیر درست اش است و در راستای روایت و کاراکترها است. شخصیت ها الکی داد نمی زنند و شمشیر نمی کشند، حق دارند ، برای خونِ ریخته شده است، که به ناحق ریخته، که حقی هم اگر است از آنِ حجت است، که رفیق است و برادر، ناموس می شناسد، می فهمد، و همین فهم اش است که بلای جان و وجدانش است ، نمی تواند بنشیند، باید کاری کند، باید تهران را زیر و رو کند تا پخش کننده ی آن ویدیوی استخر را پیدا کند، اما از این جستجو به کجاها که نمی رسد ، دنیایش دگرگون می شود.
انتخابِ بازیگرِ درست یکی از عوامل جذابیت فیلم است، جواد عزتی در نقشی که هم اندازه اش است و درست هم اجرا می کند ، امیر آقایی در نقشی متفاوت با مابقی نقش هایش و اجرایی به شدت دلچسب و راضی کننده، طناز طباطبایی با اینکه کوتاه است اما اضطراب را بدرستی منتقل می کند ، علیرضا داوود نژاد در نقشی تعیین کننده و موتور محرک فیلم است و مابقی که همگی در جای درستی گذاشته شده اند.
شنای پروانه فیلم مهمی است، لایه ی ظاهری داستان که باز می شود و بطن فیلم رو می شود تازه می فهمیم با چه اثری رو به روییم، دنیای لات ها و اراذل و این که به چه قیمتی می خواهند بالا و اول باشند ، حرف فیلم است ، و چه حرف مهمی. فیلم در سطح نمی ماند و به عمق می رود، همین در سطح نماندنش اثر را بالا میبرد و مخاطب را به فکر وامی دارد، فکر به آدم هایی که فیلم ترسیم شان کرده و حرفی که می زند، و چه چیزی مهم تر از اینکه یک فیلم مخاطب را به تفکر مشغول کند، نکته ی جالب اینجاست که حرف فیلم را می توان به هر طبقه و جهانی تعمیم داد، اینکه رفیق نارفیق می شود صرفا برای آن طبقه نیست، در هر لایه ای از اجتماع و هر سطحی پیش می آید که رفیق بر علیه ات شود و برای دیده شدن هر کاری کند که تو را زمین بزند، و تو می مانی و جهانی که بر سرت آوار می شود، مانند آن نگاه های پر از حرف و بغض حجت در انتهای فیلم به تک تک اعضای خانواده ، و ناگفته ای که ناگفته می ماند، و فقط به یک جمله ی تعیین کننده ی انتهایی بسنده می کند ، و تو می مانی و فیلمی که چاره ای جز تحسین برای تو نمی گذارد. تحسینِ نویسنده و کارگردان و همه عواملی که اثری زیبا و عمیق و تلخ خلق کرده اند.