رهاییِ سرخپوست
رهاییِ سرخپوست
داستان «سرخپوست» ماجرای یک زندان را در حدود سال 1346 روایت میکند که قرار است تخریب شود و زندانیان به زندانِ دیگری منتقل شوند. در این بین، مشخص میشود که یک زندانی گم شده است....نیما جاویدی به فاصله ی زیادی از ملبورن دست به ساختنِ یک فیلم تازه در حال و هوایی به ظاهر خارج از محدوده ی ملبورن و بستر روایتی آن زده است که با کمی دقت در خواهیم یافت که تم و قالب روایتِ فیلمِ جدید همان است که در ملبورن شاهدش بوده ایم،گرچه در اینجا جنبه های دراماتیک اثر سهم خود را در اکثر موقعیت ها به ترجیحات کارگردان در بخشیدن جنبه ی معمایی به داستان داده اند.فیلمنامه ی سرخپوست یک فیلمنامه ی تلفیقی با بهره گیری از چند عنصر در قالب یک روایتِ خطی است که در آن تیپِ شخصیتِ اصلی در کنار علائق و دلمشغولی هایش بدون توجه به گذشته ی وی برایمان نمایان می شود.گو اینکه کارگردان قصد داشته از همان ابتدا هر آنچه که بیرون از چاردیواری زندان است را به گوشه ای وانهاده و ششدانگِ حواسِ مخاطب را درگیر زمین بازی نماید.استفاده از تعلیق در جای جای داستان ناخودآگاه موجبات ایجاد استرس را در تماشاچی فراهم می کند که از اصلی ترین نقاطِ قوت فیلمنامه محسوب می شود.با نگاهی عمیق تر به شخصیت های اصلی و فرعی داستان از سرگرد نعمت جاهد تا مددکار زندان که یکی از بدترین بازی های پریناز ایزدیار می باشد و نیز اعدامیِ ماجراجوی مان در کنار چند زندانی که حضورشان گاهی در فیلمنامه توجیه دارد و گاه نه،می فهمیم که هیچ یک از شخصیت ها از ابتدای داستان قرار نبوده که واکاوی شخصیتی شوند تا ما در خصوصِ موقعیت فعلی و گذشته شان در خارج از زندان متروکه ای که بر سر راه توسعه ی باند پرواز فرودگاه به عنوان نمادی از آزادی در چندقدمی زندان قرار دارند، آگاهی پیدا کنیم و این در راستای همان اصراری است که جاویدی مبنی بر تمرکزِ بیننده بر اتفاقات حول زندان دارد؛که باید گفت این اصرار در خصوص شخصیت اصلی ضربه ی اصلی را بر پیکره ی فیلمنامه زده است چرا که شما در عادی ترین حالت ممکن دوست دارید تا بدانید نعمت جاهد کیست تا در خصوصِ چگونگی رفتار وی با زندانیان یا عکس العملش پشت اتاق اصلی مدیر زندان و در مواجهه با خبر گماردگی احتمالی به ریاست شهربانی و مهم تر از همه برای رفتار نهایی اش در انتهای داستان و به هنگام مواجهه با زندانی فراری در سکوی چوبه ی داری که نهایتا او را در آن جا می یابد دلایل موجهی داشته باشید،که شاید با شخصیت پردازی درست و پروردنِ کرکتر این ضعف نیز برطرف می شد.همه ی این ها ولی باعث نمی شود از ایده ی مطرح کردن قصه تا پرورش آن و نیز قالب ریزی در فرمِ روایت داستان غافل شویم و باید گفت جاویدی به خوبی توانسته است از عهده ی این مهم به جز در پایان بندی داستان برآید.
از فیلمنامه که عبور کنیم باید از بازی خوب و جا افتاده ی نوید محمدزاده نیز یاد کنیم که با شایستگی توانسته است از پیله ی خود بافته ای که او را اسیرِ در تکرار کرده بود بیرون جهیده و از یک نوید محمدزاده ی جدید رونمایی کند.همچنین باید از هومن بهمنش نیز به سبب خلق قاب های نوآورانه ی کارت پستالی در این فیلم و در فضای بیرون از زندان که تداعی کننده ی حس خوب آزاد بودن هستند،در کنار پارادوکسی که به زیبایی و در نورپردازیِ محیط داخلی زندان خلق کرده است نیز یاد کرد که توانسته است کمک شایان توجهی با ادغام در موسیقی خوب ساخته شده توسط رامین کوشا به این فیلم بکند.