جستجو در سایت

1397/03/10 00:00

حرکت روی خط قرمز فیلم های استودیویی معاصر

حرکت روی خط قرمز فیلم های استودیویی معاصر

 ترجمه اختصاصی سلام سینما

برنده‌یِ اسکار بازیگری ، در نقش یک آدمکش اغواگر در یک فیلم عجیب با کارگردانیِ معمولی ایفای نقش کرده است. فیلم به طرز شگفت انگیزی پر از صحنه های خشن ، برهنگی و تقلید ضعیف لهجه است.

بازیگر زنی که بیشترین دستمزد را در میان هم‌رده‌های خود می‌گیرد، وقتی امتیازی که او را به این بالاترین جایگاه ها رساند به پایان رسد چه خواهد کرد؟ می توان دریافت که جواب آن حضور در یک فیلم رومانتیک علمی تخیلی ترسناک " مسافران " ، حضور در یک فیلم هنری مستقل ژانر وحشت همسر خود " مادر " و حالا بازی در نقش یک قاتل روس بی‌رحم و جذاب در یک تریلر جاسوسی سیاه می شود. بدون شک هر کسی می‌تواند کیفیت کارهای او پس از پایان سری پروژه های " بازی های مرگبار " زیر سوال ببرد اما اشتباه دانستن انگیزه «جنیفر لارنس» در فرآیند تصمیم گیری اش سخت است.

فیلم " گنجشک سرخ " بر اساس رمانی پر فروش از مامور سابق CIA «جیسون متیوز» به نگارش در آمده است. جنیفر لارنس نقش «دومینیکا» یک رقاص باله در تئاتر بلشوی که درآمد خود را صرف هزینه ی نگهداری از مادرش می کند ، را ایفا میکند. اما وقتی بعد از تصادف دچار آسیب دیدگی می شود ، در می یابد که دیگر قادر به تامین مالی مادرش نیست چرا که دیگر نمی‌تواند برقصد. عموی او یعنی «وانیا» راه حلی برای این مسئله دارد؛ اگر «دومینیکا» در کار کوچکی به او کمک کند، وی قول داده که در عوض می تواند به «دومینیکا» کمک کند. اما همه چیز آن‌گونه که او تصور می‌کرد پیش نمی‌روند و او در عوض شاهد یک قتل وحشیانه می‌شود. «وانیا» اجازه نمی دهد که او کشته شود و در عوض ، او را به مدرسه‌ای برای «گنجشک ها»، سربازان سابق ارتش که در جوانی تعلیم می‌بینند تا از جذابیت خود برای اغوا کردن دشمنان و رسیدن به هدف خود استفاده کنند، می‌فرستد(که شامل آموزش نحوه باز کردن قفل در و دیدن فیلم‌های مستهجن سادیستی و مازوخیستی می‌شود). پس از اینکه او مقاومت های عجیب او در برابر آموزش ها ، او را از مدرسه خارج کرده و به اولین ماموریت‌اش می‌فرستند تا یک مامور آمریکایی(جوئل ادگارتن) را اغوا کرده و از او اطلاعات کسب کند. اما آیا او قابل اعتماد است؟

در حالی که «مسافران» یک افتضاح عجیب و غیرقابل چشم پوشی و «مادر!» یک شکست جذاب بود، «گنجشک سرخ» آن فیلمی نیست که لارنس بتواند با آن موفقیت های گذشته را تکرار کند. در ابتدای فیلم و در یکی از صحنه‌ها به هنگام دوش‌گرفتن یکی از شخصیت‌ها، انحرافات خاصی وجود دارد که در ادامه فیلم گسترش پیدا می‌کند ، در فیلم اشتیاق شوکه کننده ای برای حرکت روی خط قرمزی که در فیلم های استودیویی معاصر وجود دارد به چشم می‌خورد. برهنگی کامل، صحنه‌های تجاوز خشن ، سکانس‌های اروتیک غیرمستقیم ، شکنجه ی تصویری و جو بسیار تاریک مستهجن از بخش‌های مختلف فیلم هستند که در نهایت به لحظه‌ های نامطبوعی منجر می‌شود.

اما به همان میزانی که کارگردان این اثر یعنی آقای «فرانسیس لارنس»(که در ۳ قسمت از سری فیلم های «بازی های مرگبار» جنیفر لارنس هدایت کرده بود) تمایل دارد که از برهنگی در فیلم استفاده کند و مرزها را در بنوردد، به همان مقدار گاهی نیز عقب می نشیند. در حالی که برخی از صحنه‌های برهنگی با رک بودن خیره کننده ای به نمایش گذاشته شده اند، اما در برخی دیگر از صحنه‌ها مراعات‌هایی صورت گرفته است. نوعی عدم سازگاری در طول اثر وجود دارد که گاهی نتیجه را تغییر می دهد؛ شاید کسی پیش خود فکر کند در صورتی که این فیلم پیوسته تر و یکنواخت تر می‌بود یا اگر دست کارگردانی با خوی خشن‌تر قرار می‌گرفت(برایان دی پالما از ساخت این اثر لذت بی پایانی می‌برد) ، چه نتیجه ای حاصل می شد؟ کارگردانی فیلم بسیار ساده و بی ذوق به نظر می‌رسد و در حالی که بعضا مناظر تاثیرگذاری در فیلم می‌بینیم، بقیه صحنه‌ها بسیار ساده هستند که انگار روی صحنه تئاتر اتفاق می افتد.

کاملاً به لحاظ تبلیغاتی قابل درک است که چرا «جنیفر لارنس» در نقش اصلی این فیلم حضور دارد، و با این حال که مشکل کوچکی که در لهجه او وجود دارد، «لارنس» موفق شده تا نقش یک آدم از خودراضی را به خوبی ایفا کند که این مسئله تماشای او را بی‌نهایت جذاب کرده است. اما اصراری که عوامل فیلم برای به بازی گرفتن این همه بازیگر بریتانیایی و ایرلندی (شارلوت رمپلینگ، جرمی آیرنز، جوئلی ریچاردسون، سیاران هندز ، داگلاس هوج و بسیاری دیگر) برای ایفای نقش‌های جانبی داشته‌اند و از به بازی گرفتن بازیگران روسی خودداری کرده‌اند تا پایان فیلم باعث سردرگمی است. باید بالایی از ناباوری رسیده باشیم که فکر کنیم خود کارگردان از این میزان حماقتی که در فیلم جریان دارد آگاه نیست(حتی یک صحنه کامیک بوکی از مری لودیز پارکر نیز در اثر وجود دارد که به شکل وحشتناکی مورد سوء برداشت قرار می گیرد و به نظر می‌رسد به کل متعلق به فیلمی دیگر است). ناپختگی فیلم و صحنه ی زننده ی آن دست به دست هم می دهند(«تو مرا به مدرسه فاح*شه‌ها فرستادی!» یکی از دیالوگ‌های فیلم است) تا باز هم بیننده با این سوال مواجه می‌شود که در صورتی که فیلم را شخص دیگری هدایت می کرد ، چقدر می توانستیم از آن لذت ببریم.

گره های قصه به حدی که فیلم‌سازان به آن اعتقاد دارند ، جذاب نیستند( تمام منتقدان قبل از دیدن فیلم، یادداشتی از کارگردان دریافت کردند که به هیچ وجه حقه نهایی فیلم را برملا نکنند). پیچیدگی بجای اینکه به جذابیت فیلم کمک کند ، بدلیل افراط در آن تبدیل به موضوعی بسیار خسته‌‌کننده می‌شود. برقراری ارتباط حسی با شخصیت «لارنس» در طول فیلم غیرممکن باقی می ماند( دوری شخصیت او از بیننده علی‌رغم اینکه در داستان جواب می‌دهد اما باعث می‌شود که فکر کنیم با یک انسان واقعی طرف نیستیم) و اگرچه عملکرد «جوئل ادگارتن» مطلوب است، اما رابطه‌ی او با «لارنس» غیرقابل باور می شود. عدم وجود شیمی مناسب بین آن‌ها باعث شده است که صحنه‌هایی که برای اغوا کردن همه منتظر بودند بی احساس بنظر برسد و روابط عمیق تر نیز قانع کننده نباشد. اما علی‌رغم کاستی‌های فراوان، جریان متلاطم فیلم ، نحوه روایت سرراست و تعلیق موجود در آن باعث می‌شود که مدت زمان ۱۳۹ دقیقه‌ای فیلم ، مخاطب خسته نشود. جذابیت «لارنس» که یک ستاره سینمایی است باعث می‌شود که چشم به فیلم بدوزیم و برای حرکت بعدی او که دارای شخصیتی پر از تناقض است ، کنجکاو باشیم.

منبع : گاردین

مترجم : وحید فیض خواه