ساده ی پیچیده

«تمارض» به کارگردانی عبد آبست بی تردید یکی از تجربی ترین و متفاوت ترین فیلم های گروه «هنر و تجربه» به شمار می آید.
آن چه تماشای فیلمی به غایت خاص و ساختارشکن را تا این حد لذتبخش میسازد مجموعه ی درست انتخاب های کارگردان است؛ کارگردانی که داستانی خطی را با سبک روایی متفاوت و نوآوری های خاص فرمیک به اثری قابل توجه مبدل ساخته است.
«تمارض» در آغازین سکانس، یادآور یک تله تئاتر مینی مال است. شخصیت ها به سبک بسیاری از نمایش ها یک به یک معرفی می شوند و سپس با لوکیشنی پلاتوگونه و بهشدت غیرسینمایی مواجه می شویم که در آن تنها و تنها اکسسوار مورد نیاز و کاربردی قابل مشاهده اند. این سادگی مینیمال گونه در طراحی لباس بازیگران نیز مشاهده می شود. شخصیت های فیلم، فارغ از حرفه، سن، موقعیت اجتماعی و ... لباس های ساده و یک شکل و کفش های آبی رنگی به پا دارند. چهره پردازی خاصی برای هیچ یک از آنها اعمال نشده است و آنچه مخاطب را متوجه موقعیت سنی و فیزیکی آنها می کند فقط، توضیحاتی ست که هریک درباره ی خود می دهند و یا اطلاعاتی که در قالب دیالوگ های رد و بدل شده، از آن ها به تماشاگر منتقل می شوند. به عنوان مثال در فیلم، اسی قرار است سن و سال بیشتری نسبت به وحید، آریس و عبد داشته باشد اما نشانی از پیری در چهره او دیده نمی شود. بارها تکرار می شود که آریس چاق است، اما آن چه مخاطب می بیند اندام متعادل اوست که فرق چندانی با دو مرد دیگر ندارد. رعایت این سادگی بصری در طراحی صحنه کار نیز مشهود است. لوکیشن فیلم یادآور «داگویل» اثر فون تریر است؛ همان قدر خالص و به دور از هدایت ذهنِ تماشاگر به سمت و سویی خاص و با هدف باز گذاشتن اندیشه ی او برای کشف دنیای درونی آدم ها و گره گشایی از رازهای داستان و البته با حضور چشمگیر رنگ سبز که ترکیبی ست از دو رنگ آبی و زرد و شاید تقابلی میان پاکی و تقدس با دروغ و فریبکاری.
همان طور که پیش تر اذعان داشتم، یک فیلم خوب حاصل مجموعه ی درستی از تصمیم های فیلمساز است و یکی از برگ های برنده ی «تمارض»، همسویی هدفمند و هوشمندانه ی فرم کار با محتوای آن می باشد. فرم در عین نوآورانه بودنش ساده است و این سادگی با سادگیِ داستان درهم آمیخته است. همانندِ «داگویل» آنچه «تمارض» را پیچیده جلوه می دهد نوع روایت داستان است نه خود آن. این نوع روایت نیز به نحوی بازتاب دهنده ی مضمون و تفکر نهادینه شده در دل داستان است. فیلم صراحتاً بر این باور متکی ست که «همه چیز در گیتی در حال تکراری مدور است» و روایت وقایع اتفاق افتاده در فیلم نیز براساس همین ساختار بنا شده اند. اول آن که مسئله ی اصلی قصه در ابتدا نه مهم است، نه بزرگ و نه حیاتی، اما به مرور همه چیز تغییر می کند، پیچیده و پیچیده تر میشود و فیلمساز می کوشد تا پیچیدگی روایی کار خود را پا به پای بحران های داستان پیچیده کند و در این اقدام عملکرد موفقیت آمیزی داشته است.
نحوه روایت به شکلی طراحی شده است که ما را از نقطه ی پایان به نقطه ی آغاز واقعه می رساند و تردیدی نیست که طراحی چنین موقعیتی آن هم برای داستانی که افت و خیزهای چندانی ندارد کار آسانی نیست. به باور من ناب ترین بخش کار، پرده ی اول آن است. فیلمساز در این قسمت، مخاطبش را از ناآگاهی و نیستی مطلق به مجموعه ی متناقض و عجیبی از اطلاعاتی میرساند که ناقلان آن شخصیت های مختلف فیلم اند. این پرده، با مرگ دختربچه بر اثر تصادف با ماشین آمبولانس به پایان میرسد. پرده ی دوم، وقایع نقل شده در پرده ی اول را به شکل عینی بازسازی می کند. این پرده شاید به لحاظ تکرارِ برخی از داده های پرده ی قبل کمی کم کشش باشد اما بسیاری از نقاط قوت و بخشهای درخشان فیلم در آن جای گرفته اند. دوربین کم تحرک است و در عین حال بازی های جالبی می کند. ثابت ماندن دوربین به ترتیب، بر مدیوم کلوزآپ هر چهار شخصیت کار در حالی که کاراکتر دیگری در حال صحبت است از بخشهای خلاقانه ی کار است. بازی های به شدت رئالیستی بازیگران باعث شده است فیلم ساز از این نماهای خطرناک و دشوار پاسخ کاملاً مثبتی بگیرد. نمونه های موفق از چنین کلوزآپ هایی در سینمای جهان کم نبوده است. برای مثال می توان به فیکس ماندن طولانی دوربین بر نمای نزدیک نیکول کیدمن در فیلم «تولد» اشاره کرد که به هم رختگی عاطفی زن را در بازه ی زمانی پنج دقیقه به نمایش می گذارد. در«تمارض» این کنشها نیستند که مهم اند بلکه واکنش ها هستند. آبست برای برجسته ساختن یکی از مهم ترین بخش های کار، که در واقع اسی، با تعریف کردن ماجرای تراژیک مرگ دخترکش غم درونی خود را بیرون می ریزد از تمهید جالبی بهره می گیرد؛ دیگر شخصیت های فیلم در سیاهی فرو می روند و چهره ی اسی با تاباندن نور روشن می شود، بازی درونی او شباهتی با بخش های قبل و بعد ندارد و او بخش دیگری از پازل شخصیتی خود را آشکار می سازد.
پرده ی سوم اما، به شدت نسبت به دو پرده ی قبل تکراری تر است. هم چنان فیلمساز سعی بر آن دارد تا اطلاعاتی را درباره ی شخصیت عبد به مخاطب ارائه دهد و البته بر اصل "تکراری بودن دنیا و وقایع آن" مهر تأیید بزند اما به نظر میرسد پیام های مهم، پیش تر به تماشاگر داده شده اند و تکرار مجدد آن ها تا حدودی غیرضروری اند.
آبست، در سراسر فیلمِ خود در تلاش است تا فاصله ی مخاطب را با داستان حفظ کند. مخاطب آلوده ی روایت نمی شود. همه ی تمهیدات لازم برای به بار نشستن عنصر فاصله گذاری اندیشیده شده و جواب داده اند. کات های کم، افکت های صوتی بجا، زاویه ی بالای دوربین (در جهت تأکید بر راوی کل بودن آن)، لباس های ساده، پرهیز از چهره پردازی و ... همه و همه دست به دست هم می دهند تا علاوه بر حفظ فضای تئاتری فیلم به ایجاد فاصله ی آن با مخاطب منجر شوند.
«تمارض» فیلم هوشمندانه ای ست که در عین تأکید بر فرم گرایی، ویژگی قصه گویی خود را نیز حفظ کرده است و مهر تأییدست بر خلاقیت فیلمساز جوانش..