جستجو در سایت

1396/11/09 00:00

ساده ی پیچیده

ساده ی پیچیده

  

«تمارض» به کارگردانی عبد آبست بی ­تردید یکی از تجربی­ ترین و متفاوت­ ترین فیلم ­های گروه «هنر و تجربه» به­ شمار می­ آید.
آن­ چه تماشای فیلمی به ­غایت خاص و ساختارشکن را تا این حد لذت­بخش می­سازد مجموعه­ ی درست انتخاب ­های کارگردان است؛ کارگردانی که داستانی خطی را با سبک روایی متفاوت و نوآوری­ های خاص فرمیک به اثری قابل توجه  مبدل ساخته است.
«تمارض» در آغازین سکانس، یادآور یک تله­ تئاتر مینی ­مال است. شخصیت­ ها به سبک بسیاری از نمایش­ ها یک­ به­ یک معرفی می ­شوند و سپس با لوکیشنی پلاتوگونه و به­شدت غیرسینمایی مواجه می­ شویم که در آن تنها و تنها اکسسوار مورد نیاز و کاربردی قابل مشاهده ­اند. این سادگی مینی­مال­ گونه در طراحی لباس بازیگران نیز مشاهده می­ شود. شخصیت­ های فیلم، فارغ از حرفه، سن، موقعیت اجتماعی و ... لباس­ های ساده و یک شکل و کفش­ های آبی­ رنگی به­ پا دارند. چهره­ پردازی خاصی برای هیچ ­یک از آن­ها اعمال نشده است و آن­چه مخاطب را متوجه موقعیت سنی و فیزیکی آن­ها می­ کند فقط، توضیحاتی­ ست که هریک درباره­ ی خود می­ دهند و یا اطلاعاتی که در قالب دیالوگ ­های رد و بدل­ شده، از آن­ ها به تماشاگر منتقل می­ شوند. به­ عنوان مثال در فیلم، اسی قرار است سن و سال بیش­تری نسبت به وحید، آریس و عبد داشته باشد اما نشانی از پیری در چهره او دیده نمی­ شود. بارها تکرار می­ شود که آریس چاق است، اما آن­ چه مخاطب می­ بیند اندام متعادل اوست که فرق چندانی با دو مرد دیگر ندارد. رعایت این سادگی بصری در طراحی صحنه کار نیز مشهود است. لوکیشن فیلم یادآور «داگویل» اثر فون­ تریر است؛ همان­ قدر خالص و به­ دور از هدایت ذهنِ تماشاگر به سمت­ و­ سویی خاص و با هدف باز گذاشتن اندیشه­ ی او برای کشف دنیای درونی آدم ­ها و گره­ گشایی از رازهای داستان و البته با حضور چشمگیر رنگ سبز که ترکیبی­ ست از دو رنگ آبی و زرد و شاید تقابلی میان پاکی و تقدس با دروغ و فریبکاری.
همان­ طور که پیش ­تر اذعان داشتم، یک فیلم خوب حاصل مجموعه­ ی درستی از تصمیم­ های فیلمساز است و یکی از برگ­ های برنده­ ی «تمارض»، هم­سویی هدفمند و هوشمندانه ­ی فرم کار با محتوای آن می­ باشد. فرم در عین نوآورانه بودنش ساده است و این سادگی با سادگیِ داستان درهم آمیخته­ است. همانندِ «داگویل» آن­چه «تمارض» را پیچیده جلوه می­ دهد نوع روایت داستان است نه خود آن. این نوع روایت نیز به­ نحوی بازتاب­ دهنده­ ی مضمون و تفکر نهادینه شده در دل داستان است. فیلم صراحتاً بر این باور متکی ­ست که «همه چیز در گیتی در حال تکراری مدور است» و روایت وقایع اتفاق افتاده در فیلم نیز براساس همین ساختار بنا شده ­اند. اول آن­ که مسئله­ ی اصلی قصه در ابتدا نه مهم است، نه بزرگ و نه حیاتی، اما به­ مرور همه چیز تغییر می­ کند، پیچیده و پیچیده­ تر می­شود و فیلمساز می­ کوشد تا پیچیدگی روایی کار خود را پا­ به­ پای بحران­ های داستان پیچیده کند و در این اقدام عملکرد موفقیت­ آمیزی داشته ­است.
نحوه روایت به شکلی طراحی شده است که ما را از نقطه ­ی پایان به نقطه ­ی آغاز واقعه می ­رساند و تردیدی نیست که طراحی چنین موقعیتی آن­ هم برای داستانی که افت ­و­ خیزهای چندانی ندارد کار آسانی نیست. به باور من ناب­ ترین بخش کار، پرده­ ی اول آن است. فیلمساز در این قسمت، مخاطبش را از ناآگاهی و نیستی مطلق به مجموعه ­ی متناقض و عجیبی از اطلاعاتی می­رساند که ناقلان آن شخصیت­ های مختلف فیلم­ اند. این پرده، با مرگ دختربچه بر اثر تصادف با ماشین آمبولانس به پایان می­رسد. پرده­ ی دوم، وقایع نقل شده در پرده ­ی اول را به شکل عینی بازسازی می ­کند. این پرده شاید به لحاظ تکرارِ برخی از داده ­های پرده­ ی قبل کمی کم­ کشش­ باشد اما بسیاری از نقاط قوت و بخش­های درخشان فیلم در آن جای گرفته ­اند. دوربین کم ­تحرک است و در عین حال بازی ­های جالبی می­ کند. ثابت ماندن دوربین به ترتیب، بر مدیوم کلوزآپ هر چهار شخصیت کار در حالی­ که کاراکتر دیگری در حال صحبت است از بخش­های خلاقانه ­ی کار است. بازی های به­ شدت رئالیستی بازیگران باعث شده است فیلم ­ساز از این نماهای خطرناک و دشوار پاسخ کاملاً مثبتی بگیرد. نمونه­ های موفق از چنین کلوزآپ ­هایی در سینمای جهان کم نبوده است. برای مثال می­ توان به فیکس ماندن طولانی دوربین بر نمای نزدیک نیکول کیدمن در فیلم «تولد» اشاره کرد که به­ هم ­رختگی عاطفی زن را در بازه­­ ی زمانی پنج دقیقه­ به نمایش می­ گذارد. در«تمارض» این کنش­ها نیستند که مهم­ اند بلکه واکنش ­ها هستند. آبست برای برجسته­ ساختن یکی از مهم ­ترین بخش ­های کار، که در واقع اسی، با تعریف کردن ماجرای تراژیک مرگ دخترکش غم درونی خود را بیرون می­ ریزد از تمهید جالبی بهره می ­گیرد؛ دیگر شخصیت­ های فیلم در سیاهی فرو می­ روند و چهره­ ی اسی با تاباندن نور روشن می­ شود، بازی درونی او شباهتی با بخش ­های قبل و بعد ندارد و او بخش دیگری از پازل شخصیتی خود را آشکار می­ سازد.
پرده­ ی سوم اما، به­ شدت نسبت به دو پرده ­ی قبل تکراری ­تر است. هم­ چنان فیلمساز سعی بر آن دارد تا اطلاعاتی را درباره­ ی شخصیت عبد به مخاطب ارائه دهد و البته بر اصل "تکراری بودن دنیا و وقایع آن" مهر تأیید بزند اما به نظر می­رسد پیام­ های مهم، پیش­ تر به تماشاگر داده شده ­اند و تکرار مجدد آن­ ها تا حدودی غیرضروری ­اند.
آبست، در سراسر فیلمِ خود در تلاش است تا فاصله ­ی مخاطب را با داستان حفظ کند. مخاطب آلوده ­ی روایت نمی­ شود. همه ­ی تمهیدات لازم برای به بار نشستن عنصر فاصله­ گذاری اندیشیده شده و جواب داده ­اند. کات­ های کم، افکت­ های صوتی بجا، زاویه­ ی بالای دوربین (در جهت تأکید بر راوی کل بودن آن)، لباس­ های ساده، پرهیز از چهره­ پردازی و ... همه و همه دست به دست هم می ­دهند تا علاوه بر حفظ فضای تئاتری فیلم به ایجاد فاصله ­ی آن با مخاطب منجر شوند.
«تمارض» فیلم هوشمندانه ­ای ست که در عین تأکید بر فرم­ گرایی، ویژگی قصه ­گویی خود را نیز حفظ کرده است و مهر تأییدست بر خلاقیت فیلمساز جوانش..