قتل در هفت ثانیه
سرنخ، بر جای ماندن مدرک، قهرمانان زن محور و غم دیده، جنایت های غیر عمدی، دروغ و پنهان کاری ها و... عناصری هستند که این طراح،کارگردان و نویسنده کانادایی-هندی، وینا ساد می تواند بهترین اثر جنایی را به وجود بیاورد. پس از موفقیت سریال قتل، ویناساد این باره به سراغ موضوعی رفته است که جامعه مدرن آمریکا را تحت شعاع قرار داده است؛ موضوع تبعیض نژادی، نژادپرستی و بی عدالتی با شهروندان آفریقایی-آمریکایی.
سریال هفت ثانیه محصول شبکه اینترنتی نتفلیکس می باشد که امروزه به یکی از قدرت های تولید کننده سریال و فیلم های اینترنتی تبدیل شده است. این سریال توسط ویناساد تولید شده که قبلا سابقه ساخت سریالی در سبک جنایی به نام قتل را در کارنامه خود داشته است که مورد توجه منتقدان و اهالی رسانه قرار گرفت و نامزد جوایز معتبری از جمله امی و گلدن گلوب شد. هفت ثانیه اقتباسی از فیلم روسی به نام The major است؛ این نشان دهنده این است که همچنان ویناساد به سینما و آثار تلویزیونی اروپا علاقه زیادی دارد، چون سریال قتل وی هم از روی سریالی به همین نام از کشور سوئد اقتباس گرفته شده بود.
داستان هفت ثانیه از این قرار است که مامور تازه کار به نام پیتر جابلانسکی ( با بازی بیو نپ که قبلا نقش کوتاهی در فیلم چپ دست ایفا کرده بود) در پارکی نزدیک محل مجسمه آزادی، در حال رانندگی و صحبت کردن با گوشی، بدون نگاه به مستقیم به نوجوان دوچرخه سوار تصادف می کند. او که از شدت ترس از این واقعه غیر عمد، به جای تماس با آمبولانس، به رفقای پلیس خود تماس می گیرد و با سر رسیدن دوستان وی که سر دسته ی آن مامور مایک دی آنجلو (با بازی دیوید لیونز) می باشد، قضیه را لاپوشانی می کنند و به جای کمک کردن به بدن نیمه جان آن نوجوان سیاه پوست، آن را رها کرده و از آن محل دور می شوند. این واقعه غیر عمدی و لاپوشانی ها، آغاز گر خط داستانی این سریال می شود که وکیل جنایی سیاه پوست به نام کی-جی و کارآگاه جو فیش ( با بازی دوست داشتنی مایک ماسلی) رسیدگی به این پرونده جنایی Hit & Run (بهتره بگوییم بزن و در رو) را بر عهده می گیرند و در طول فصل، روابط شخصیت های داستان از جمله والدین مقتول، آشنایان وهمسران ماموران پلیس و شاهدان و مظنونین دچار تغییر و تحول می شوند.
هفت ثانیه در بعضی از جهات شباهت های زیادی با سریال قتل دارد، همانند سریال قتل، سکانس آغازین، نحوه چگونگی آن جنایت را به تصویر می کشد. جنایتی که نه آن قدر خشونت آمیز است و نه توسط یک قاتل زبده یا زنجیره ای یا حرفه ای اتفاق افتاده است. جنایت هایی که ویناساد در کار هایش نشان می دهد، همه اتفاقی و غیر عمدی است و شخصیت هایی آن را انجام داده اند که آدم های معمولی و از قشر متوسط جامعه آمریکا هستند که به خصوص این نمونه دومی در سریال قتل به صورت کاملا اشکار در اپیزود پایانی دیده می شود.
یکی از دیگر از شباهت ها، قهرمانان داستان هستند. ویناساد این باره هم به سراغ یک قهرمان زن دیگر رفته است و قرار است داستان را از دید وی نگاه کنیم. کی جی وکیل جنایی که زندگی چندان مناسبی ندارد، با مردان زیادی در محیط کارش رابطه داشته و از این جهت سابقه ی بدی را برای همکارانش به وجود اورده است. شخصیتی که به شدت غم دیده است و در اواسط داستان هم متوجه می شویم که یک تصمیم گیری به ظاهر اشتباه در یکی از پرونده های قضایی خود، دچار عذاب وجدان شدیدی شده است و دوست ندارد همان اشتباه در این پرونده نیز تکرار کند. کی-جی همانند سارا لیندن در سریال قتل، چهره ای خشک و گاها خونسردی برای خود می گیرد اما به شدت در جستجوی حقیقت و برقراری عدالت است. شخصیت دیگری که هم پای کی-جی می آید، کارآگاه جو فیش است که او هم یادآور شخصیت هولدر در همین سریال قتل است. همانند هولدر، شخصیتی شوخ طبع دارد و هنگامیکه کی-جی در بعضی از مواقع، گرفتار مشکلات روحی و روانی می شود و احساس شکست می خورد، سعی می کند که به او امید دهد و هر چه در توان دارد، در حل این پرونده به وی کمک کند. شخصیت های دیگر مثل خانم باتلر ( با بازی رجینا کینگ که همین الان باید یکی از شانس های امی سال برای بازی بی نظیرش بدانیم) و ست باتر، شوهر و پدر مقتول اشاره کنیم که در زمان مرگ پسرشان، روابط آن ها به گسستگی کشیده می شوند و زندگی آن ها را نابود می کند، همانند شخصیت های والدین رزی لارسون در سریال قتل که به همین شیوه در داستان، دچار گسستگی و فروپاشی می شوند.
یکی دیگر از شباهت ها با سریال قتل این است که ویناساد در جریان داستان اصلی که همان جریان حل پرونده قتل است، یک موضوع دیگری هم قرار می دهد که در محوریت پیرنگ اصلی حرکت می کند. در سریال قتل، آن خرده پیرنگ، مسئله انتخابات فرمانداری ایالت واشنگتن و سیاست بود و در این سریال بر محوریت همان مسئله تبعیض نژادی و نژاد پرستی و بی عدالتی در مورد شهروندان آمریکایی-آفریقایی می باشد که فضای داستان را تحت شعاع قرار می دهد. شاید به غلظتی سریال قتل نباشد اما در بعضی از قسمت ها به خصوص راه پیمایی های سیاه پوستان در مورد عدالت برای پسر نوجوان و بدرفتاری های نیرو های پلیس آمریکا با سیاه پوستان به واضح نشان داده می شود که به صورت غیر مستقیم هم به دولت دونالد ترامپ، اعتراضی کرده است!
فضاسازی و استفاده از ترکیب های رنگی در نشان دادن فضای حاکم بر داستان ، یکی از ویژگی کار های ویناساد است که هم چنان هم به آن پایبند است. در سریال قتل، شاهد یک فضای گرفته و خسته با باران های اسیدی و تاریک و خاکستری در شهر سیاتل بودیم که به شدت مخاطب را با آن فضا همراه می کرد. در سریال هفت ثانیه، این فضا و ترکیب رنگ، شکل تازه ای دارد، فضای سرد و برفی و آسمان صاف و استفاده از رنگ آبی و سفید در نشان دادن جلوه ی متفاوت از مجسمه آزادی و شهر آلوده نیوریورک، نکته ی تازه ای به اثر خود داده است.
تنها تفاوت با سریال قتل در این است که آدم های بد داستان معلوم هستند و در روند داستان، کار ها و چیز های شوم و بدتری را از آن ها خواهیم دید. بر خلاف این که در سریال قتل، قاتل تا قسمت پایانی نامشخص است و مخاطب از مطلع بودن قاتل، ناآگاه است و به همین دلیل، حس تعلیق بیشتری در این سریال نسبت به سریال قتل دیده می شود. در قسمت های پایانی، شاهد سکانس های دادگاه هستیم که یکی از نکات قوت این مجموعه است. دیالوگ های عالی، بازی های درخشان در سکانس های دادگاه و جزییات به شدت دقیق و کارآمد در روند دادگاه که به آن اشاره می شود را نمی توان نادیده گرفت.
سریال هفت ثانیه در فصل نخست به شدت خوب کار شده است. شاید به دلیل شباهت های فراوانی که به سریال قتل دارد و بعضی ها می گویند که ویناساد چیز تازه ای را ارائه نداده است و همان فرمول تکراری گذشته است، کمتر مورد توجه نسبت به سریال قتل قرار گرفته اما اثری قابل قبول و جذابی است.