مهدی فرد قادری: پالپ فیکشن را در یک روز شش یا هفت بار دیدم
اختصاصی سلام سینما- گفتگوی زنده(لایو اینستاگرامی) مهدی فرد قادری با خبرنگار سلام سینما(مهدی سلیمانی) در تاریخ ۱۹ مرداد، ساعت ۱۸ از اینستاگرام سلام سینما پخش شد.
با کرونا چهکار میکنید؟
من هم مثل بقیه منتظر هستم ببینم چه میشود.
آقای فرد قادری، شما تاکنون دو فیلم بلند با نامهای "جاودانگی" و "بی وزنی" ساختهاید که هر دوی آنها سکانس پلان بوده است. هفت، هشت فیلم کوتاه دارید و در بحث داوری جشنوارههای داخلی و خارجی هم فعال بودهاید. چطور شد که وارد دنیای هنر شدید؟
من 16 سالم بود که یک دوست عزیزی فیلم " پالپ فیکشن" را به من معرفی کرد. فکر میکنم در یک روز شش یا هفت بار آن فیلم را دیدم و آنجا بود که فکر کردم چقدر فیلم ساختن جذاب است و در نتیجه شروع به فیلمسازی کردم.
چه سالی بود؟
فکر کنم سال 81 یا 82 بود. من در 17 سالگی در سینمای جوان ثبتنام کردم. آن موقع یک فیلم کلاسی از ما میخواستند ولی من مایل نبودم فیلم کلاسی بسازم. اولین فیلم کوتاه خودم با نام "تناوب" را سال 84 ساختم. فیلم "تناوب" یک پلان سکانس 11 دقیقهای در قطار بود. فیلم "جاودانگی" هم گسترش یافته همان فیلم بود. من فیلم "تناوب" را ساختم که در جشنوارههای داخلی و خارجی اتفاقات خوبی برای آن افتاد و اینطور شد که من کارگردانی را ادامه دادم.
برای فیلم "جاودانگی" چقدر تمرین داشتید؟
ما شش ماه تمرین کردیم و چهارده شب فیلمبرداری داشتیم. از اول تا انتها 12 برداشت گرفتیم. پلانی که الآن استفاده شده هم یکی از همان 12 برداشت است. من قبل از فیلم "جاودانگی" در فیلم کوتاههایم سه پلان سکانس ساخته بودم. در واقع تجربه این کار را داشتم و میدانستم چه کار سخت و جذابی است.
زمان فیلمبرداری این قاعده را داشتید که اگر تا دقیقه nام نشد، چهکار کنیم؟
ما در شش شب اول چندین بار برداشت گرفتیم ولی از دقیقه 20 یا دقیقه 40 کات میشد و به عقب برمیگشتیم. از شب ششم تصمیم گرفتیم که دیگر ضبط کنیم. فکر میکنم اولین باری که همه چیز درست پیش رفت زمانی بود که تا دقیقه 140 از 145 دقیقه کاملِ فیلم پیش رفتیم و آنجا کات دادیم. بچهها آنجا تازه متوجه شدند که وقتی از پلان سکانس صبحت میکنیم ممکن است چه اتفاقاتی در آن بیفتد. ما همه چیز را به حالت اول برگرداندیم ولی بچهها راه افتاده بودند و جای خودشان را میدانستند و ما به کارمان ادامه دادیم.
شهرام مکری درباره فیلم "هجوم" گفته بود اگر بار دوم از دقیقه 20 اتفاقی افتاد و نتوانستیم فیلم را ادامه بدهیم، باید قید فیلم را بزنیم. شما چنین چیزی نداشتید؟
پلان سکانس یک فرم تجربهگرایانه است و هر کس به صورت شخصی به یک تجربهای میرسد که بهتر است آن را به چه شکلی ضبط کند. معمولاً این شکلی است که بچهها در یک زمان زیادی تمرین میکنند و بعد یکی دو شب را به فیلمبرداری اختصاص میدهند و امیدوار هستند که اتفاق بدی برای آنها رخ ندهد. فیلم "جاودانگی" فقط فرم نبود، بلکه من به نسبت تجربههایی که در سینمای کوتاه داشتم سعی کردم قصه و درام هم داشته باشد. تلاش کردم بازیهای فیلم درست باشد. در یک فیلم 145 دقیقهای که 20 شخصیت اصلی دارد، طبیعی است که در برخی از برداشتها همه بازیها درست پیش نمیرود. به همین دلیل ما 14 شب فیلمبردای درنظر گرفتیم و در این مدت 12 بار فیلم را از اول تا آخر ضبط کردیم. بعد در نهایت یکی از بهترین برداشتها را انتخاب کردیم.
زمانی که فیلم "جاودانگی" به نمایش درآمد استقبال مردم از آن چطور بود؟
در خارج از کشور اتفاقات خوبی برای فیلم "جاودانگی" افتاد. برای من بهعنوان یک فیلمساز که فیلم اول خودش را ساخته، جذاب بود که میدیدم به همان نسبت ارتباطی که یک آمریکایی با فیلم برقرار میکرد، برای مردم ویتنام نیز جالب بود. تماشاگران ما در داخل کشور چند دسته هستند و نمیتوانیم کلی درباره آنها صحبت کنیم. کسانی که اهل فیلم دیدن هستند و سینمای تجربی را دنبال میکنند فیلم "جاودانگی" را دوست داشتند ولی کسانی که سلیقهشان سلیقه رایج سینمای ایران است نمیتوانند این فیلم را دوست داشته باشند. آنها عادت کردهاند فیلم کمدی یا یک درام اشکآلود ببینند و من هم به آنها حق میدهم و انتظار ندارم فیلم "جاودانگی" را دوست داشته باشند.
یک جایی هم گفته بودید یا باید فیلم کمدی ساخته شود و یا یک درام از بدبختیهای جنوب شهر. درست است؟
بله. غالب سینمای ایران که الآن مخاطب هم به آن عادت کرده است همینطور است و به همین خاطر فیلمهای اکسپریمنتال پس زده میشوند و عجیب به نظر میرسند. مخاطب عادت کرده پس از پنج دقیقه حضور در سالن سینما یا بخندد و یا گریه کند. "بی وزنی" هیچکدام از اینها نیست. نه یک کمدی جنسی بالاشهری است و نه یک درام پر از اشک پایینشهری. در خارج از کشور مخاطب عادت دارد که مدلهای مختلف فیلمسازی را ببیند. حالا با برخی از آنها ارتباط برقرار میکند و با برخی دیگر ارتباط نمیگیرد. سینماهای کشورهای دیگر سبکهای مختلف دارد ولی ما در ایران عادت داریم فقط دو قالب فیلم ببینیم و بسازیم. در حال حاضر یک منطقه امن برای فیلمسازها ایجاد شده که دست به تجربهگرایی نزنند، اما به نظرم تجربهگرایی خیلی کار جذابی است. هر چند که ممکن است یک سری از مخاطبها آن را دوست نداشته باشند.
با توجه به اینکه ساخت فیلم تجربهگرایانه علاقه دارید آیا به گیشه اهمیت نمیدهید؟
من به گیشه فکر نمیکنم. بیشتر به این فکر میکنم فیلمی که میسازم بتواند پولش را دربیاورد. یعنی سرمایهگذاری که پول گذاشته است بتواند پولش را دربیاورد. با این حال فکر نمیکنم یک فیلم در ایران باید بفروشد تا موفق شود. دنیا جای بزرگی است و ما معمولاً فیلم خودمان را به همه جای دنیا پیشنهاد میکنیم تا بتوانیم پول فیلم را برگردانیم.
برای این دو فیلم بلند سرمایهگذار داشتید؟
بله.
پول آنها هم برگشته است؟
بله، اما اینکه بخواهم بگویم شش برابر سود کرده نبوده است. به هر حال تلاش کردم بتوانم پول سرمایهگذار را هم برگردانم.
این نکته مثبتی است چون بسیاری از فیلمهایی که ساخته میشوند حتی کمتر از خرجی که دارند درآمد کسب میکنند. وقتی میگویید پول ساخت فیلمهای بلندتان درآمده جای خوشحالی دارد.
به هر حال سینما یک قمار است و نمیشود هیچ چیزی را در آن صد درصد پیشبینی کرد. حتی بسیاری از فیلمهایی که به قصد گیشه ساخته میشوند هم فروش خوبی ندارند. من تا جایی که هوشم اجازه میدهد سعی میکنم پول سرمایهگذار را به او برگردانم.
ایده فیلم "بی وزنی" چطور در ذهنتان شکل گرفت؟
بعد از "جاودانگی" ایدههای مختلفی داشتم. "بی وزنی" ابتدا قرار بود در یک ویلایی در شمال کشور به صورت پلان سکانس ساخته شود. فیلمنامه این شکلی نوشته شده بود. من معمولاً فیلمنامه و دکوپاژ را با همدگیر مینویسم. بعد فکر کردم از آنجایی که پلان سکانس را در فیلم "جاودانگی" تجربه کردهام، اینجا کات داشته باشم. به جایی اینکه جابجایی زمان در طول زمان داشته باشم سعی کنم عرض زمانی یکسانی داشته باشم. در یک مکان واحد روز و شب را داشته باشم. فکر کردم اینطور تجربه جذابتر و سختتری میشود و به همین خاطر سراغ آن رفتم.
معیارتان برای انتخاب بازیگر به چه صورت بود؟
انتخاب بازیگران در این فیلمها نسبت به یک فیلم عادی سختتر است چون علاوهبر آن تواناییهایی که هر بازیگر باید داشته باشد، شما باید به این دقت کنید که بازیگر بتواند دیالوگ هم حفظ کند. از طرفی مهم است که بازیگر در آن زمان زیاد بتواند پاساژهای احساسی که لازم است در هر دیالوگ داشته باشد را حفظ کند چون اینجا کات نداریم که بازیگر بخواهد تمرکز کند. به همین خاطر کار بازیگر بسیار سختتر است. من در فیلم "جاودانگی" سعی کردم بیشتر از بازیگران تئاتر استفاده کنم. بسیاری از آنها بچههای آموزشگاهها بودند و برخی هم بازیگران سینما بودند که توانایی داشتند در تمرینات کارشان را ادامه بدهند. در تمرینات "جاودانگی" مجبور شدیم با برخی از بازیگران قطع همکاری کنیم. "بی وزنی" هم به همین صورت بود و ما یکی دو بار کست بازیگران را تغییر دادیم. در نهایت سعی کردم به بازیگرانی برسم که توانایی اینکه در پلان طولانی بازی کنند را داشته باشند. هر چند که طبیعی است یک جاهایی اشتباه کردهام که این اشتباهات تبدیل به تجربه میشود تا در فیلمهای بعدی بتوانم انتخابهای بهتری داشته باشم.
تعامل با بازیگران اصلی فیلم "بی وزنی" چطور بود؟
تجربه بسیار خوبی با بازیگران "بی وزنی" داشتم و آنها به فیلم کمک زیادی میکردند چون در فیلمهای این چنینی، بازیگر فقط بازیگر نیست، یک جاهایی به خاطر فرم فیلم باید خودش وسیله جابجا کند. بهاره کیان افشار بازیگر بسیار حرفهای است و من هیچ چالشی با او نداشتم و او هم کارش را به درستی انجام میداد. نقش معشوقه برای من خیلی مهم بود که یک کاراکتری را داشته باشم که به آن نقش نزدیک باشد. ما با تینا پاکروان تمرین داشتیم و از کار او بسیار راضی بودم. نسیم ادبی هم بازیگر درجه یک و بسیار خوبی است. به نظرم یاسر جعفری هم خیلی خوب بود. از آنجایی که من با یاسر یکی دو فیلم دیگر هم کار کرده بودم، فکر میکنم نسبت به کارهای قبلی بهتر بود.
زمان ساخت فیلم "بی وزنی" چه چالشهایی داشتید؟
ضبط پلان سکانس در بین 500 هنرور، سختترین چیزی بود که تجربه کردم. بسیار سخت بود که شما بتوانید پلان سکانس و جابجایی زمان را با 500 هنرور در یک لوکشین بسیار بزرگ انجام بدهید. مهدی ایلبیگی بهعنوان فیلمبردار، مسعود سعادتمند و سینا قویدل زحمت زیادی کشیدند تا ما بدون هیچ کاتی بتوانیم روز را شب و شب را روز کنیم. از آنجایی که بچهها از قبل تجربه چنین کاری را نداشتند، ماجرا بسیار سخت پیش میرفت. ما برای ضبط آن پلانی که روی پشت بام است 24 ساعت به صورت مداوم کار کردیم تا بتوانیم نورپردازی آن را درست دربیاوریم. اصلاً دوست نداشتم حقه بزنم و کات پنهان بزنم. دوست داشتم کشف کنم چطور بدون زدن کات در طول یک پلان، روز به شب و شب به روز تبدیل میشود. در پلانی که دوربین به پشت گرامافون میرود شب است و بعد روز میشود هم دوباره همین اتفاق افتاد. ما مجبور شدیم آن پلان را دوباره ضبط کنیم چون ما این تجربه را نداشتیم و رسیدن به آن خیلی سخت بود. این دو پلان برای ما کار جذابی بود. البته یک جاهایی از جلوههای ویژه هم استفاده کردیم ولی آن بیشتر پوششی بود برای آن کاری که ما سر صحنه انجام داده بودیم. من فیلم "بی وزنی" را به این دلیل ساخته بودم که تجربه کنم چطور میتوانم دو زمان را در یک مکان نشان بدهم و به همین خاطر کار سختی بود.
راجع به پشت بام گفتید. انتخاب لوکشین "بی وزنی" چقدر در پیچیدگی داستان نقش داشت؟
من از یک جایی به بعد خودم سراغ لوکشین رفتم و به بچههای تولید زحمت ندادم. ابتدا قرار بود فیلم در یک لوکشین تک پر زرق و برق در کنار دریای شمال ساخته شود. خودم چند ماه به شمال رفتم ولی آن چیزی که دلم میخواست را پیدا نکردم. یک روز بسیار اتفاقی با این لوکشین آشنا شدم. ما اگر میخواستیم کارمان را در یک لوکشین کوچکتر انجام بدهیم، صد نفر هنرور میخواستیم، حرکت دوربینمان محدودتر میشد و نورپردازی سادهتری داشتیم. وقتی لوکشین را دیدم با خودم گفتم چقدر خوب است. میدانستم که ممکن است بعداً بگویند چقدر تجملاتی است. اتفاقاً "بی وزنی" در نقد تجملات است. فیلم "جاودانگی" در 40 فستیوال خارجی شرکت کرد و من در بسیاری از آن جشنوارهها حضور پیدا کردم. منتقدان معتقد بودند فیلمهایی که از ایران به فستیوال میآیند، فراتر از اینکه فیلمهای خوبی هستند و جهانبینی خوبی دارند، چرا قابها اینقدر شلوغ است و چرا هیچ شکوهی در فیلم دیده نمیشود؟ من فکر کردم این نقدها کمک میکند تا من در فیلم "بی وزنی" یک پلان سکانس باشکوه بسازم. یعنی یک فیلمی با پلانهای طولانی که اتفاقاً باشکوه باشد. نه اینکه مثل فیلم "جاودانگی" در یک محیط بسته و خفقانآور باشد. با توجه به آدمهای قصه که از یک طبقه از اجتماع بودند و نقدهایی که من میخواستم به اجتماع کنم، در آن لوکشین بیشتر جا داشت که بتوانم این فریادها را بزنم.
این لوکشین چقدر در بحث پیچیدگیها و جابجاییهای زمانی نقش داشت؟ چون در فیلم "بی وزنی" بحث جابجایی زمان را هم داریم.
لوکشین ما قسمتهای مختلفی داشت. یکی از دلایلی که باعث شد من این لوکشین را انتخاب کنم این بود که سطوح مختلفی داشت و به آن بافت گرافیکی که در ذهنم بود بیشتر کمک میکرد. من یکبار میتوانم به بالای پشت بام آن بروم و یکبار میتوانستم این کار را در زیرزمین انجام بدهم. همه جای این لوکشین به همدیگر راه داشت. از آنجایی که فرم من نیز پیچیده بود، فکر میکردم پیچ در پیچ بودن لوکشین به این فرم کمک میکند.
در این فیلم چهار زن با ویژگیهای مختلف وجود دارد که وجه مشترک آن چهار نفر منفی بودنشان است. چرا همه آنها این ویژگی را دارند؟
منفی هستند؟!
ما در فیلم اینطور میبینیم که منفی هستند. شما قبول ندارید که منفی هستند؟
من فکر میکنم هیچکدام از کاراکترهای فیلم چه مرد و چه زن، مثبت نیستند. یکی از دوستان خبرنگار هم از من پرسیده بود مشکل شما با خانمها چیست و من گفته بودم هیچ مشکلی با آنها ندارم (با خنده). فکر میکنم از آنجایی که کاراکترهای زن در این فیلم، کاراکترهای اصلیتری هستند، شاید بیشتر به نظر بیاید که منفی هستند ولی کاراکترهای داماد، دوست داماد و عمو هم کاراکترهای مثبتی نیستند. من در برنامه "هفت" هم گفتم، فیلم "بی وزنی" از زاویه زنها روایت میشود چون آنها جهان پیچیدهتری دارند و بهتر میتوانند گیم بازی کنند. در جامعه ایرانی وقتی از زنان و مخصوصاً زنان دهههای 50 و 60 صحبت میکنیم، به دلیل محدودیتهایی که وجود داشته مجبور شدهاند گیم بازی کردن را یاد بگیرند. این گیم بازی کردن اساساً چیز بدی نیست. این محدودیت برای ما وجود نداشته است و ما مجبور نبودهایم گیم بازی کنیم تا به خواستههای خودمان برسیم. گیم بازی کردن باعث شده تا بسیاری از زنهای جامعه ایرانی، آدمهای پیچیدهای شوند و این پیچیدگی برای من جذاب است. به این خاطر خانمها را کاراکتر اصلی قرار دادهام چون جهان پیچیده آنها به فرم پیچیده من خیلی نزدیک بود.
پس مشکلی با خانمها ندارید؟ (با خنده)
نه. البته من یک کتابی به نام "مردی که هیچ زنی دوستش نداشت" هم نوشتهام که کاراکتر اصلی آن مرد است. شاید آنجا کمی مشکل وجود داشته باشد ولی در "بی وزنی" اینطور نیست.
فیلم "بی وزنی" فقط یک هفته اکران شد. درست است؟
بله، اکران آن از 23 بهمن ماه شروع شد و بعد به تعطیلی سینماها خوردیم.
از مخاطب چه بازخوردهایی گرفتید؟
زمانی که فیلم در سینماها اکران شد بازخورد زیادی نگرفتم چون اساساً زمان بسیار بدی بود. هر چند که مرتضی شایسته بهعنوان تهیهکننده و پخشکننده تلاش زیادی کرد تا فیلم "بی وزنی" بتواند اکران شود چون فیلمهای این شکلی به سختی میتوانند اکران شوند. از زمانی که فیلم در شبکه نمایش خانگی منتشر شده بازخوردها بسیار متفاوت بوده است. یک عده گفتند فیلم "بی وزنی" شاهکار است و یک عده گفتند آشغال است. یک عده معتقدند فیلم عجیبی است و یک عده هم میگویند متفاوت است. میثم محمدی و بقیه بچههای تبلیغات زحمت زیادی کشیدند ولی شاید من در استراتژی تبلیغاتیام اشتباه رفتار کردم که مخاطبان فکر کردهاند قرار است یک فیلمی از جریان رایج سینما ببینند و وقتی آن فیلم را نمیبینند توی ذوقشان میخورد. فیلم "بی وزنی" برای مخاطبی که دوست دارد بخندد یا گریه کند و
یک فیلم عادی ببیند جذابیت ندارد. من به این معتقد نیستم که باید فیلتر کنم و بگویم همه فیلم من را دوست داشتند. فکر میکنم مخاطب وقتی یک فیلمی را میبیند و آن را دوست ندارد حق دارد که بگوید آشغال بود و حتی به فیلمساز فحش بدهد. من این حق را به مخاطب میدهم ولی این حق را هم برای خودم قائل هستم که به نظر آنها هیچ اهمیتی ندهم. من نقدهای منفی و مثبت فیلم را خواندم تا ببینم از کدامیک آنها میتوانم یک چیزی یاد بگیرم ولی به نظرات تک کلمهای مانند بد نیست یا خوب است، اهمیتی نمیدهم. نقدهایی که میگویند فیلمبرداری، بازیگری و کارگردانی آن این شکلی است برای من جذاب است. آنها را میخوانم که بدانم مخاطب در مورد فیلم چه فکری میکنند. گاهی میبینم مخاطب دچار کجفهمی میشود که بخشی از این مسئله تقصیر من است و بخشی از آن به فضای سینمای ایران برمیگردد.
چرا حس کردید که مخاطب ممکن است دچار کجفهمی شده است؟
من چندین پیام داشتم که چرا آن همه خرگوش ته وانت را کشتید. اولاً که من متأسف شدم تماشاگر چنین چیزی را نفهمیده و دوماً خوشحال شدم که ما اینقدر جلوههای بصریمان را خوب انجام دادیم که مخاطب چنین فکری میکند چون آن خرگوشها با کامپیوتر ساخته شدهاند. ما یک فیلم خنثی نساختهایم. ما در این فیلم از تجمعهای دانشجوها هم صحبت میکنیم ولی ظاهراً در حال حاضر دغدغه کسی نیست چون توجه چندانی به آن نکردند. در مورد حیوان آزاری صحبت کردیم که اینقدر حیوان نکشید. ما در جامعه مدام میبینیم که حیوانات کشته میشوند. تا جایی که وزارت ارشاد به ما اجازه داده سعی کردهایم یک چیزهایی را بی پرده نشان بدهیم چون در سینما قرار نیست همه چیز با شعار جلو برود. ما گاهی میگوییم چرا مدیران اینقدر سانسور میکنند ولی فکر میکنم یک بخشی از مردم هم به سانسور علاقه دارند. تا جایی که خط قرمزهای سینما به من اجازه داده، سعی کردهام که هر مشکلی که در جامعه میبینم را در فیلمم نشان بدهم. این فیلم نیست که بر جامعه تأثیر میگذارد چون اینجا آمریکا، کرهجنوبی یا کشورهای دیگر نیست که فیلم بر جامعه تأثیر بگذارد. این جامعه است که بر روی یک فیلم تأثیر میگذارد. ما در جامعهمان کشتن حیوان داریم که در فیلم هم آن را نشان میدهیم. لزوماً حیوانی نکشتیم چون جلوههای بصری وجود دارد و ما از آنها استفاده کردیم. من تاکنون فقط یک حیوان کشتم و آن هم سوسک بوده است. در فیلم کوتاه "لذتهای گناهآلود" که بعد از "بی وزنی" ساختم، با اجازهتان دو تا سوسک کشتم ولی هیچکس معترض نشد چون مثل اینکه سوسکها خیلی طرفدار ندارند.
من معتقدم یک فیلمساز اگر بخواهد نکتهای را به جامعه برساند گاهی نیاز است کاری که نباید را انجام بدهد تا بتواند آن نکته را برساند. اگر بشود یک کاری را با جلوههای ویژه انجام بدهد بهتر است ولی اگر برای رساندن پیامش نیاز باشد کاری کند باید آن کار را انجام بدهد. نمیدانم شما چقدر با این حرف من موافق هستید؟
بله موافق هستم. ما وقتی داریم از یک مسئله صحبت میکنیم، خوب است که فقط در مورد آن مسئله صحبت کنیم و نه در مورد جزئیات بی اهمیت آن. طبیعتاً همه ما به حقوق اطرافیانمان احترام میگذاریم ولی یک چیزهایی بیشتر شبیه شعار است. ما در جامعه شعارزده رشد پیدا کردهایم و ناخودآگاه خودمان هم داریم شعار میدهیم. من این را قبول نمیکنم که بخواهم شبیه جامعه اطرافم شعار بدهم. اینکه فیلم میفروشد یا به فستیوال میرود مثل یک کادو است که بعد ساخت فیلم اتفاق میافتد. ممکن است شما یک فیلم بسازید که 200 جشنواره مختلف برود ولی از طرفی ممکن است یک فیلم بسازید و جایی پخش نشود. من فکر میکنم فیلمها به این دلیل ساخته میشوند که شما نقدهایی که به جامعه جهانی وجود دارد را فریاد بزنید. در واقع به همین دلیل است که سینما یک هنر مهم محسوب میشود. ما الآن متوجه میشویم در دیکتاتوری شوروی چه اتفاقاتی میافتد چون فیلمسازها آن موقع فیلم ساختهاند و یا متوجه میشویم در زمان بردهداری یا هولوکاست چه اتفاقاتی افتاده است. ما این چیزها را با فیلمها متوجه میشویم. فکر میکنم فیلم باید فراتر از زمان خودش عمل کند. فیلمهای آقای کیارستمی به این دلیل مهم هستند چون در طول زمان باقی ماندهاند. اینکه یک فیلم در یک دورهای تحسین شود مهم نیست. ما در سینمای ایران یک سری فیلمها را داشتیم که مخاطبها و منتقدها آن را دوست داشتند ولی الآن کسی آنها را یادش نمیآید. بسیاری از فیلمها مثل فیلمهای آقای کیارستمی هم بودهاند که در زمان خودشان کسی آنها را نمیدیده ولی الآن همه طرفدار ایشان هستند و فیلمهای ایشان را نگاه میکنند. در نتیجه میخواهم بگویم مهم است که یک فیلم در طول زمان بماند.
در دو فیلم بلندی که ساختهاید با تهیهکنندگان خوبی کار کردهاید. فیلم "جاوادانگی" را با جواد نوروزبیگی و فیلم "بی وزنی" را با مرتضی شایسته کار کردید. چطور شد این تهیهکنندگان قبول کردند وارد این کارها شوند؟
باید از خودشان بپرسید. من از زاویه خودم آدم خوششانسی بودم که دو نفر از بزرگترین تهیهکنندگان سینمای ایران در فیلمهای من حضور داشتند. در فیلم "جاودانگی" و بیشتر در فیلم "بی وزنی" تلاش کردم آن سینمای اکسپریمنتالی که دوستش دارم را با تهیهکنندگان و یک سری بازیگرانی که مطرح نیستند کار نکنم. سعی کردهام از آدمهای حرفهای سینما استفاده کنم. در واقع میخواستم با وجود اینکه فیلم خودم را میسازم، اما شرایطی باشد که فیلم بیشتر دیده شود. البته برای مخاطبی که سطح سلیقهاش چنین فیلمی است. در فیلم "جاودانگی" تجربه بسیار خوبی با جواد نوروزبیگی عزیز داشتیم. ایشان کمک بزرگی به من کردند تا بتوانم اولین فیلم خودم را بسازم. به هر حال ایشان میدانستند که فیلم "جاودانگی" یک فیلم تجاری نیست ولی آمدند کمک کردند. در فیلم "بی وزنی" هم آقای شایسته واقعاً با من همراه بود. مخصوصاً در چالشهایی که من در پیش تولید داشتم و عادتهای تقریباً غلطم که گاهی مجبور میشوم عوامل را عوض کنم، من را خیلی حمایت کردند. در اکران هم پشت فیلم بودند. من از هر دوی آنها چیزهای زیادی یاد گرفتم که میتوانم در فیلمهای بعدی از آن تجربهها استفاده کنم.
تا اینجا از روند کاریتان راضی هستید؟
خیر.
اگر چه اتفاقی میافتاد راضی میشدید؟
من حداقل هفت هشت سال از خودم عقب هستم. چیزی که از خودم در سن 33 سالگی انتظار داشتم اصلاً این نبود. حالا اینکه با جزئیات بخواهم بگویم انتظارم چه بود مهم نیست چون هنوز اتفاق نیفتاده است ولی ابداً از خودم راضی نیستم. فکر میکنم باید بیشتر تلاش میکردم. اگر روزی 16 ساعت تلاش کردم، باید روزی 24 ساعت تلاش میکردم.
چه فیلمی از سینمای آمریکا بیشتر در ذهنتان مانده و به آن علاقه دارید؟
فیلمهای اینسپشن، 21 گرم و پالپ فیکشن را خیلی دوست دارم. مجموع فیلمهای تارانتینو، نولان و اینیاریتو را دوست دارم. البته جدیداً نولان را بیشتر ترجیح میدهم چون در فیلمهای خودش از مسائل فلسفی و فیزیکی هم استفاده میکند. این سه فیلمساز و فیلمهایی که میسازند برای من جذاب هستند. فیلم "مرد ایرلندی" آقای اسکورسیزی هم به نظرم فیلم عجیب و جذابی بود. به هر حال سینمای آمریکا یک سینمای جذاب است. واقعیت این است که الآن عصر طلایی سریالسازی است و من بیشتر درگیر سریالها هستم. هر سریال را هم چند بار میبینم. مثلاً سریال "سرگذشت ندیمه" یا سریال "خانه پوشالی" فوقالعاده هستند. به نظرم در کنار اینها آدمها میتوانند سینمای اسپانیا را هم کشف کنند. سینمای اسپانیا، آرژانتین، آمریکای جنوبی و آمریکای لاتین از آنجایی که فیلمهای غیرخطی زیادی دارند برای من جذاب هستند.
برنامهتان برای فیلم بعدی چیست؟
پروانه ساخت "آزردگان" گرفته شده است. اولین فیلم خطی است که میخواهم بسازم. من در فیلمهای کوتاه و بلند هرگز فیلم خطی نساختهام. فیلم شش اپیزود درباره شش آدم معترض است. پروانه ساخت آن را گرفتهام و امیدوارم این فیلم را بسازم. اینجا باید از فرزاد موتمن که دوست قدیمی من است هم تشکر کنم چون فرزاد تا یک تایمی تهیهکننده "آزردگان" بود ولی بعد با هم قطع همکاری کردیم. من واقعاً از ایشان تشکر میکنم چون به فیلم من کمک کرد. الآن یک ماهی است که خودم درگیر کارهای پیش تولید هستم. این دفعه فیلم پر از کات است و قصه کلاسیک دارد. سعی میکنم نسبت به فیلمهای قبلی خودم یک فیلم بهتر بسازم.
نکتهای وجود دارد که در گفتوگو به آن اشاره نکرده باشید؟
من میخواهم از همه بچههایی که در فیلم "بی وزنی" حضور داشتند تشکر کنم. واقعاً تک تک آنها زحمت کشیدند. حداقل من میدانم که چقدر زحمت کشیدند چون این فیلم اصلاً فیلم مرسومی نبود. از همه کسانی که "بی وزنی" را هم میبینند تشکر میکنم. آرزو میکنم سینمای ایران به سمتی برود که فیلمهای متنوعتری در آن ساخته شود چون با گذشت زمان به سینما و مردم کمک میکرد. ما به جای اینکه کسانی که در یک منطقه امن فیلم میسازند را نقد کنیم، کسانی را نقد میکنیم که فیلمهای تجربی میسازند. آرزو میکنم سینما گسترش پیدا کند و محدود نشود. سینما جای بزرگی است و در آن میشود کارهای عجیب غریب و جذابی انجام داد. امیدوارم این اتفاق بیفتد.