بررسی تطبیقی رمانِ رویا و فیلمِ چشمانِ باز بسته

- مقدمه
اقتباس، ميان سينما و ادبيات، امري است که بر هر دو این هنرها اثر میگذارد. در سالهای آغازين پيدايش سينما نویسندگان در برابر اقتباس از آثارشان جبهه میگرفتند و این عمل را دشمني سرسخت براي ادبيات میدانستند، اما به تدریج به اين باور دست يافتند که سينما و ادبيات مي توانند در کنار يکديگر قرارگرفته، و مکمل هم باشند. موفقيت فيلمها بر نگارش بسياري از رمان ها تأثير ميگذارد؛ مثلاً موفقيت تجاري يک اثر سينمايي که بر اساس اقتباسي ادبي ساخته شده است ميتواند به نگارش دنبالههاي آن رمان بينجامد. ضمن آن که سينما واجد بسياري از المان ها و عناصري است که در ادبيات نيز وجود دارند. بنابراين، اقتباس سينما از يک اثر ادبي و بالعکس امروزه به امري رايج در سراسر دنيا مرسوم شده است.
آرتور شنیتسلر (Arthur Schnitzler) یکی از نخستین نمایندگان ادبیات مدرن در ۱۵ مه ۱۸۶۲ در خانوادهای کمابیش مرفه به دنیا آمد و در 21 اکتبر 1931 در وین درگذشت. این نویسندهی برجستهی اتریشی نشان داد که ادبیات میتواند فراتر از روایت یک قصه، به ژرفای روان انسانها نفوذ کند. آثار وی به سرعت جذب سینما شد. اولین بار در سال 1914 بود که نمایشنامهای از وی به نام رابطهی زودگذر (Liebelei) به فیلم تبدیل شد. استنلی کوبریک (Stanley Kubrick) در سال 1971 در حالی امتیاز نوول رویا (Traumnovelle) را خریداری کرد و در سال 1999 فیلمِ چشمان باز بسته (Eyes Wide Shut) را ساخت که خود آرتور شنیتسلر هم در سال 1930 فیلمنامهای به درخواست کارگردان اتریشی، گئورگ ویلهلم پابست (Georg Wilhelm Pabst) نوشته بود. در فیلمنامهی صامت شنیتسلر، او حضور واقعی در مجلس رقص را در نظر میگیرد که در رمان تغییر پیدا کرده به یک خاطرهی مشترک از آن مهمانی که بعداً دوباره در فیلم کوبریک تبدیل به مهمانی دکتر زیگلر (Victor Ziegler) شده است؛ مهمانی که بیل و آلیس آنجا دعوت شدهاند. اما فیلمنامهی شنیتسلر ناتمام ماند. پابست ظاهراً آن را رد کرد و دلیل آن هم معلوم نشد. به هر حال اینکه کوبریک نوول رویا را پس از حدود هشتاد سال به فیلم قابل توجهی تبدیل میکند، خود نشان دهندهی ارزشهای بالا و درک بالای شنیتسلر از زمانهی خودش را دارد.
- مقایسه ی فیلم و کتاب
استنلی کوبریک فضای شهری داستان را از وین به نیویورک منتقل کردهاست. مسائل روابط نامشروع در ازدواج در وین در آستانهی قرن بیستم که به نوعی تابو بوده توسط کوبریک حذف شده و با قرار دادن نیویورک در آستانهی قرن 21 به معنای جدیدی رسیدهاست. زمان در اثر شنیتسلر فصل کارناوال است که در پایان زمستان رخ میدهد و در آن مردم با زدن ماسکها و لباسهای عجیب غریب در جشن شرکت میکنند و کوبریک زمان را در فیلم خود به چند روز پیش از کریسمس برده است. نام شخصیتهای داستان هم از فریدولین (Fridolin) و آلبرتینه (Albertine) به بیل (William Harford) و آلیس (Alice Harford) هاردفورد تغییر یافتهاست.
زمان داستان، سیوچهار ساعت است. از ساعت نه شب شروع و تا ساعت 7صبح 2روز بعد خاتمه مییابد. داستان با صدای دختر کوچک خانواده، درحال خواندن یک داستان یا بهتر بگویم افسانه با صدای بلند است که در این بین به خواب میرود. این داستان به ظاهر کودکانه، نقش مهمی در موتیفهای اصلی داستانِ شنیتسلر یعنی شب، تنهایی، سفر و ماجراجویی دارد. کوبریک این قسمت را در فیلم حذف کردهاست و به جای آن در ابتدای فیلم آماده شدن بیل و آلیس را برای مهمانی گنجانده است. مهمانیای که خود زمینهای است از آن مهمانی مرموز که به نوعی هستهی اصلی و مرکزی- اگر دقت شود آن مهمانی مرموز هم در مرکز فیلم و داستان رخ میدهد. - فیلم و داستان است. از این المانها که در همین اول داستان و در این افسانهی کودکانه آمده است در آینده استفاده میشود، مثلا کشتی بادبانی در افسانه، یکبار دیگر در رویای آلبرتینه ظاهر میشود. در ابتدای فیلم هم این آماده شدن علاوه بر اینکه ظاهر زندگی آرام و چشمنواز هاردفوردها را نشان میدهد اشارههای خیلی ظریفی به شکاف موجود در رابطهی بیل و آلیس میکند. مثلاً جایی که آلیس از بیل میپرسد:
آلیس: «چطور به نظر میام؟ »
بیل: «عالی.»
آلیس: «تو حتی نگاهم نکردی!»
بیل: «تو همیشه زیبایی.»
که این به نوعی هم به نام فیلم اشاره میکند و هم زمینهای میشود برای سکانسی که آلیس از برخوردش با آن افسر و حسی که به او داشته تعریف میکند.
در داستان وقتی پرستار میآید و دختر را به تختاش میبرد تا بخوابد و هنگامی که پدر و مادر تنها میشوند، دربارهی بالماسکهی شب قبل و آنچه در جو اغواکنندهی مهمانی بر آنها گذشته بود، حرف میزنند. به یکدیگر میگویند که چگونه دوباره تمایل به رابطه با کس دیگری را داشتهاند و ما در فیلم این -مهمانی- را میبینیم. مهمانی که هم برای بیل و هم برای آلیس نمودی از تقابل است. تقابل تمایلات و جاذبههای جنسی انسانها در برابر تعهداتشان. این تقابل را در رابطهی هر دو میتوان دید. هم در بازی کردن بیل با حلقهی ازدواجش در برخورد با آن دو دختری که بیل با اکراه با آنها همراه میشود و هم در رابطهی آلیس با آن مرد مجارستانی (زندر).
بخشی که در فیلم به آن پرداخته شده اما در داستان نیست قسمت رفتن بیل نزد دکتر زیگلر در طبقهی بالا و نجات دختر اوردوز کرده، است. قسمتی که بعداً در سکانس اتاق خواب مطرح شده و باعث گفتن اولین دروغ بیل به آلیس میشود.
صحبتهای فریدولین و آلبرتینه در داستان به تدریج به آمال و هوسهای پنهان یکدیگر کشیده میشود. آلبرتینه از کشش اروتیکاش به مرد جوانی صحبت میکند که در طول آخرین سفرشان به دانمارک، در هتل دیده است و این کشش و علاقه، بعد از دیدن علاقه از طرف مقابل، باعث نزدیکی بیشتر آلبرتینه به فریدولین شده است. در مقابل فریدولین از دختر خیلی جوانی با موهای روشن رها شده بر شانهاش میگوید که در آخرین روز اقامتشان در هتل بر لب ساحل دیده بود. بعد از این مکالمه ظاهراً رابطهی گرم بین فریدولین و آلبرتینه جای خودش را به شک و سوءظن میدهد. در فیلم اما ما با دیزالوی که کوبریک پس از رابطهی بیل وآلیس پس از مهمانی دکتر زیگلر با هم دارند به سراغ این قسمت از داستان میرویم. بیل به بیمارستان میرود و آلیس هم سرگرم کارهای خانه است و شب پس مصرف مواد، با پرسش آلیس از آن دو دختر همراه بیل در مهمانی دکتر زیگلر شروع میشود و به قضیهی دکتر زیگلر میرسد و بعد سوال متقابل بیل از آلیس دربارهی مرد مجارستانی و نهایتاً رسیدن به نقطهی مقابل هم. آلیس از بیغیرتی بیل مینالد و در مقابل بیل به او میگوید که به وی اعتماد کامل دارد و میداند که آلیس زیر تعهد خود نمیزند و این گفته سبب میشود تا آلیس ماجرای افسر نیروی دریایی را که در تابستان گذشته اتفاق افتاده برای بیل تعریف کند؛ و اینکه او حضر است برای یک دم با او بودن (خوابیدن) قید تمام آنچه را داشته و دارد را بزند. این گفتهی آلیس، بیل را به شدت به فکر میبرد و باعث اتفاقات بعدی میشود.
بعد از آن گفتگو خدمتکار وارد میشود و به فریدولین میگوید که باید فوراً برای معاینه به بالین یک بیمار (هُفرات) برود. فریدولین میرود درحالی که افکارش جای حرفهایی است که آلبرتینه زده است. وقتی که به خانهی بیمارش میرسد، بیمار، مُرده است. فریدولین در حالی که دارد ماریانه (Marianne) دختر مَرد مرحوم را تسلی میدهد، اولین اتفاق غیرمنتظره برایش رخ میدهد. ماریانه علاقه و میلاش را به او آشکار میکند. فریدولین با اینکه میداند ماریانه نامزد دارد به این فکر میافتد که اگر دختر، معشوقهی او بود، زندگیاش زیباتر به نظر میرسید. بعد از وارد شدن نامزد ماریانه به اتاق، فریدولین که از آن موقعیت خلاص شده، خانه را ترک میکند. آنها را با هم تنها میگذارد و بدون داشتن هیچ مقصد معینی در دل شب شروع به راه رفتن میکند. در فیلم هم بیل از طریق تلفن متوجه میشود که باید خانه را ترک کند و به بالین بیمارش برود و دقیقاً همان اتفاقها برای او هم میافتد فقط با این تفاوت که کوبریک دنیای ذهنی بیل را در کسری از ثانیه به تصویر میکشد. لحظهی خوابیدن آلیس و افسر نیروی دریایی را.
در ادامهی داستان فریدولین که از خانهی ماریانه بیرون زده است در راه، به عدهای دانشآموز مست برمیخورد که تلوتلو میخورند و یکی از آنها به او تنه میزند، مرد بیخانهای را روی نیمکت یک پارک میبیند، و یک فاحشهی خوش قیافهی ریز نقش به نام میتسی (Mizzi)، نظر او را به خود جلب میکند. او با زن به خانهاش میرود، اما بهخاطر کمرویی و شرمی که علتاش را نمیداند، نمیتواند به زن، تمایلی داشته باشد. زن را به طرف خودش میکشد و شروع به عشقبازی با او میکند، همانطور که ممکن است به هر دختر معمولی یا زنی که عاشقاش است، عشق بورزد. زن، مقاومت میکند و احساس شرم میکند، و سرانجام، فریدولین از او دست میکشد. وقتی به خیابان برمیگردد، سعی میکند شمارهی خانه را به خاطر بسپرد تا روز بعد برای او شراب و شکلات بفرستد. این قسمت داستان هم عیناً در فیلم آمده است: بیل در راه با چند جوان مست برخورد میکند و سپس با دومینو (Domino) آشنا میشود و به خانهی او میرود. با زنگ آلیس، بیل که گویی پشیمان شده است، از خانهی دومینو بیرون میزند تا به شب گردیش ادامه دهد.
فریدولین در قهوهخانه با یکی از دوستهای قدیمیاش که با هم در دانشگاه پزشکی خواندند آشنا میشود. ناختیگال (Nachtigall) اما هرگز موفق نشده بود مانند بیل تحصیلاتش را به پایان برساند و اکنون بهجای آن، پیانیست خیلی خوبی شده بود. در حین صحبت ناختیگال به یاد بدهی هشت سال پیشاش به بیل میافتد که حالا میتواند آن را از کیف پُر از پولاش پرداخت کند.
فریدولین از این موضوع تعجب میکند و کنجکاو میشود. ناختیگال میگوید برای یک محفل خصوصی و محرمانه در جایی که خودش هم نمیداند کجاست، پیانو مینوازد. بعد از اصرار بیش از حد فریدولین، ناختیگال موافقت میکند که او را با خودش به آن محفل ببرد و رمز عبور را به او میگوید. رمز عبور «دانمارک» است که اشارهی نویسنده است خیالهای اروتیک فریدولین و آلبرتینه در طول آخرین سفرشان به دانمارک. فریدولین آمادهی رفتن به مهمانی میشود، اما قبل از آن باید یک دست لباس مخصوص و ماسک تهیه کند.
در فیلم بیل در ادامهی شبگردیهایش سری به کافه «سوناتا» میزند. جایی که دوست دوران دانشگاهش نیک، که پیشتر در مهمانی دکتر زیگلر او را دیده بود، در یک گروه جاز پیانو میزند. کوبریک با هوشمندی از تصادفی بودن بیش از حد وقایعی که برای بیل میافتد کم میکند تا فیلم به واقعیت نزدیکتر شود، در حالی که در داستانِ شنیتسلر بر آن وجه تصادفی بودن تأکید میشود. مثالش همین دیدار بیل و نیک است که بیل را به آن مهمانی مرموز میکشاند. کوبریک با به تصویر کشیدن مهمانی ابتدای فیلم مقدمات دیدار بیل و نیک را در کافه جور میکند. نیک در خلال صحبتهایش از مهمانی مرموزی حرف میزند که در آن با چشم بسته پیانو مینوازد. بیل رمز ورود به مهمانی را متوه میشود و از نیک معنای آن را میپرسد و نیک میگوید «فیدلیو» (Fidellio) نام اپرایی از بتهوون است. اما ما با کمی تغییر میتوانیم منظور کوبریک را از انتخاب این کلمه متوه شویم. «فیدلیتی» (Fidelity) به معنای وفاداری احتمالاً منظور کوبریک فقید بوده- است.بیل با اصرار از نیک آدرس مهمانی را میخواهد، اما بیل برای شرکت در مهمانی باید لباس و ماسک تهیه کند.
اجارهدهندهی لباس، خرقهی مخصوص راهبها را به فریدولین پیشنهاد میکند و فریدولین هم همان را انتخاب میکند. در مورد اتفاقاتی که بین فریدولین، اجارهدهندهی لباس و دخترش و دو قاضی میافتد، در اینجا خیلی گذرا صحبت میشود اما چیزی که مشخص است این است که دختر باعث تحریک امیال اروتیک فریدولین میشود. کوبریک در این قسمت از فیلم هم برای تحریک شخصیت بیل و هم دادن زمینه به مخاطب داستان را کمی مفصلتر به تصویر میکشد.
کالسکهرانی با کلاه نوکتیز و دراز و لباس سراسر سیاهش، بیحرکت بالای کالسکه نشسته است و جلوی بنگاه اجارهی لباس ایستاده است و فریدولین را به یاد کالسکهی تشییع جنازه میاندازد. این همان کالسکهای است که ناختیگال را به مهمانی مرموز میبرد. فریدولین به سرعت کالسکهای میگیرد و پشت سر ناختیگال به خانهی ویلایی خارج شهر میرود. بیل تاکسی میگیرد و به آدرسی که نیک به او داده میرود. به راننده قول کرایهی بیشتر میدهد تا با این حساب او را منتظر خود نگاه دارد.
فریدولین وارد خانه میشود و جو اسرارآمیز خانه، او را احاطه میکند. زنان نقابدار و شوالیهها در حالی که هرکدام یک نقاب توری سیاه صورتشان را پوشانده است و قسمتهای دیگر بدنشان کاملا برهنه بود در سرتاسر خانه رفتوآمد میکنند. « چشمان حریص فریدولین میان هیکلهای تپل و لاغراندام، میان هیکلهای ظریف و اندامهایی در غایت شکوفایی سرگردان بود.» (شنیتسلر. 1391.ص146) همینطور که فریدولین محو و مبهوت اطراف خود شده بود زنی لاغر و جوان به او نزدیک میشود، صدایش بهنظر آشناست، اما صورتاش پشت نقاب، مخفی است. به او هشدار میدهد که باید خانه را فوراً ترک کند، اما فریدولین که هنوز مبهوت مهمانی است به وی پاسخ منفی می-دهد. «فریدولین انگار مست بود، نه فقط مست او، مست اندام خوشبو و لبهای آتشین و سرخاش، نه فقط مست حال و هوای آن محیط، مست رمز و رزاز لذتناکی که او را آنجا در میان گرفته بود.» (همان. 1391. ص150). در این بین طی صحبتی فریدولین متوجه میشود که افراد حاضر در این مهمانی از شاهزادهها و بزرگان هستند. موردی که در انتهای فیلم دکتر زیگلر به بیل اطلاع میدهد:
«اگه اسم اونا رو بهت بگم، فکر نمیکنم راحت خوابت ببره.»
نهایتاً با امتناع فریدولین از رفتن او را بازخواست میکنند و از وی دربارهی رمز داخل خانه سؤال میکنند، اما او فقط رمز ورود را میداند، نه رمز خانه را. از او خواسته میشود که نقاباش را بردارد. در ابتدا نمیپذیرد و بانویی که لباس راهبه پوشیده، اعلام میکند که حاضر است گناه او را به گردن بگیرد، اما فریدولین که میخواهد مانع این کار شود، اعلام میکند که آماده است نقاباش را بردارد، اسماش را بگوید و همهی عواقباش را میپذیرد. زن از او تقاضا میکند که این کار را نکند، زیرا این کار باعث نجاتاش نمیشود.
«راهبه رو به دیگران: «من حاضرم، در اختیار شما هستم-در اختیارهمهتان!» جامهی سیاه گویی به نیروی جادو از تناش فرو ریخت، با تنی سفید و درخشان راست ایستاد... پیش از آنکه فریدولین بتواند یک آن چهرهاش را ببیند، بازوانی مقاومتناپذیر او را گرفتند، کشیدند و به طرف در راندند... شب احاطهاش کرده بود.» (همان. 1391.صص 153 و 154)
سکانس مهمانی در فیلم با استفاده از رنگ و نور و موسیقی به خوبی تصویر شده است. دوربینِ کوبریک با حرکات آرام و نرم در میان اشخاص مهمانی میچرخد درست مثل خود بیل با آن چشمان حریص گرد شدهاش. در این سکانس رنگ قرمز –مثل دیگر قسمتها- رنگ غالب است. بیل وارد میشود، مراسم را میبیند و توسط دخترپَرپوش به او هشدار داده میشود و دختر گناه بیل را به گردن میگیرد و بیل میرود. نکتهای که در این سکانس جالب توجه است این است که کوبریک با تمرکز روی برخی از شخصیتهای نقابدار سعی در معرفی آنها نزد بیننده دارد، انگار که میخواهد بگوید شما آنها را قبلاً جایی دیدهاید، یادتان نیست؟! به عنوان مثال در هنگامی که بیل مبهوت اجرای مراسم توسط مرد قرمزپوش که در فیلمنامه «مردی با ردای قرمز» قرار گرفته است مردی که در فیلمنامه «تریکورن» نامیده شده است با سر اشارهای به بیل میکند و بیل هم جواب میدهد. علاوه بر این کوبریک از طریق بکارگیری سایر موارد فیلمسازی سعی در تشابهسازی دو مهمانی دارد. گرفتن نماهایی از نیک در هر دو مهمانی و یا نماهای "توشات" از شخصیتها از جملهی این موارد است.
فریدولین ساعت چهار صبح به خانه میرود و آلبرتینه را میبیند که یکدفعه با صدای خندهای ناگهانی و بلند خودش از خواب بیدار میشود. فریدولین از او میخواهد که خواباش را تعریف کند. در رویایی که آلبرتینه برای فریدولین تعریف میکند، در موقعیتهای مختلف، گویی موازی با تجربیات فریدولین در شب گذشته، آلبرتینه نیز در میان خیالات اروتیکاش زندگی میکند. « جایی شبیه به قلعه. آنجا لخت و با دستهای از پشت بسته ایستاده بودی. و همانطور که من تو را میدیدم، اگرچه جای دیگری بودم، تو هم مرا میدیدی، مردی را هم میدیدی که مرا بغل کرده بود، و همهی زوجهای دیگر را، آن سیلاب بیپایان برهنگی را که در اطراف من پیچوتاب میخورد.» (همان. 1391. ص 164) هوسهای آلبرتینه در آن مجلس عجیب در خواباش، توسط اعمالی سادیستی به اوج خود میرسد. لحظهی به صلیب کشیده شدن فریدولین در خواب آلبرتینه نقطهی حساسی ارتباط این زوج را با هم نشان میدهد، جایی که آلبرتینه بدون هیچ احساس ترحم و دلسوزیای اجازه میدهد، شوهرش را به صلیب بکشند. « بعد من آرزو کردم که تو دستکم در لحظهی به صلیب کشیدهشدن خندهی مرا بشنوی. این بود که تا توانستم بلند و نازک خندیدم. فریدولین، این همان خندهای بود که با آن بیدار شدم.» (همان.1391.ص166)
در فیلم کوبریک بلافاصله بعد آن مهمانی مرموز و هشدار به بیل کات میزند به بیل که به آرامی وارد خانهاش میشود. نور آبی رنگ صبحگاهی که روی دخترش افتاده او را – و ما را- به آرامشی نسبی بعد از آن طوفان دعوت میکند و ما همانطور که بیل نفسی به راحتی میکشد، نفسی میکشیم. وقتی بیل – و ما- وارد اتاق خوابشان میشود با خندههای هیستریک آلیس در خواب مواجه میشود. آن نور آبی رنگ صبحگاهی در تقابل با رنگ قرمز رختخواب آلیس قرار دارد و این خود شروع داستانی دیگر است، داستانی که هر دو شخصیت را در آستانهی فروپاشی قرار میدهد. در نمایی بسته، در حالی آلیس خوابش را تعریف میکند که، مادرانه موهای بیل را نوازش میکند و بیل با توجه به اتفاقاتی که برایش در آن شب رخ داده، هنوز بهت زده و متعجب است و مانند نوازدی در رحم مادر، در کنار آلیس خوابیده است. آلیس خوابش را در حالی تعریف میکند که نسبت به داستان کمی تغییرات دارد. در اینجا دیگر خبری از ملکه و جزیره و شکنجهی مرد نیست. ملکهی داستان که همان زن برهنهی لب ساحلی بوده که فریدولین را به هوس انداخته جای خود را به افسر نیروی دریایی داده که آلیس در خیالات اروتیکش او را میپروراند. به نظر میرسد کوبریک سعی داشته بیشتر آن حال و هوای مهمانی مرموز را به بیننده - و البته بیل- منتقل کند.
آنچه که در آن مهمانی مرموز بر فریدولین گذشته بود، رهایش نمیکرد. او تنها به یک چیز فکر میکرد و آن اینکه باید آن زن زیبا را دوباره پیدا کند و بعد دوباره به یاد آلبرتینه افتاد و آن خواب مسخرهاش احساس کرد که باید به او خیانت کند تا بتواند انتقام بگیرد، باید با آن زن برهنه، ماریانه، و با آن فاحشهی کمسن و سال و یا دختر آن مغازهدار بخوابد تا بتواند دوباره آلبرتینه را بهدست بیاورد. انتقامی ما در چشمهای بیل میتوانیم ببینیم، در لحظهای که آلیس او را نادم پشیمان از اتفاقاتی که در خواب برایش افتاده در آغوش میگیرد. کوبریک با یک دیزالو - دیزالو دوم فیلم- به سراغ این انتقام میرود.
فریدولین بعد از خواب اعتراف گونهی آلبرتینه تمام مکانهای شب قبل را جستجو میکند. اما این گردش برای او فقط مجموعهای از ناامیدی و نگرانی به همراه دارد. ناختیگال ناپدید شده است. طی ماجرایی دریافت که دلقک – دختر گیبیسر- بیمار نیست بلکه فاحشهای بیش نیست. شکلاتهایی که میخواهد به فاحشهی جوان، میتسی بدهد، شخصا نمیتواند به دستاش برساند، زیرا در این اثناء، دختر در بیمارستان بستری شده است. میخواهد با بودن با ماریانه، دختر مرد مرحوم، از آلبرتینه انتقام بگیرد، اما وقتی دوباره ماریانه را میبیند، یک بار دیگر خودش را نسبت به او بیتفاوت مییابد و باز هم با ناامیدی خانهی او را ترک میکند. دوباره میخواهد محل آن مهمانی مرموز را بیابد، مکانی که او را به راستی تکان داده بود، اما طی نامهای به او هشدار دوم داده میشود و او را به راستی میترساند، به همین علت او سعی میکند طبیعی رفتار کند هر چند نگران است. به خانه میرود و خاطرش از سلامت بودن زن و فرزندش جمع میشود ولی هنوز پیش وجدان خودش ناراحت است. نمیتواند آلبرتینه را ببخشد. « و حالا میفهمید چرا گامهایش به جای آنکه او را به سمت خانه هدایت کنند، مدام بیاراده در جهت مخالف پیش میبرند. نه میخواست، نه میتوانست در این لحظه با آلبرتینه رودررو شود.» (همان. 1391. ص182). این قسمت در فیلم تقریباً به همان ترتیب داستان جلو رفته و با استفاده از حرکات آرام و گاهاً هوسانگیز دوربین و رنگ و البته موسیقی به مخاطب منتقل شدهاست. با اینکه بیل از سلامت خود و خانوادهاش خوشحال و راضی است اما هنوز نمیتواند آلیس را ببخشد و این حس را ما در فیلم هم به شکل تصویر – ذهنیات بیل از خوابیدن آلیس با افسر نیروی دریایی- و هم به صورت صدا – قسمتی که صدای آلیس در ذهن بیل میپیچد که دارد خوابش را تعریف میکند. - قسمتی که با داستان اختلاف دارد برمیگردد به دیدار بیل با دوست دومینو – سالی (Sally). در داستان این فریدولین است که تن به رابطه با زن نمیدهد ولی در فیلم، بیل سعی میکند که سالی را تحریک کند و تا وقتی که سالی در مورد بیماری ایدز دومینو چیزی نمیگوید، دست برنمیدارد. توجه کوبریک به جزئیات در این فیلم – مانند سایر آثارش- فوقالعاده است. جایی که بیل متوجه مرد طاسی میشود که - شاید- تعقیبش میکند، جلو تابلو (STOP) میایستد و از دکه روزنامهای میخرد که تیترش این است: « خوش شانسی برای زنده ماندن!» و بعد از ترسش وارد کافهای میشود.
فریدولین وارد کافهای اعیانی میشود و روزنامهاش را باز میکند و خبر عجیبی توجهش را جلب میکند. خودکشی زنی بسیار زیبا به نام بارونین د. (Baronin D.) در هتل. در این لحظه احساس میکند کسی در کافه زیر نظرش دارد – در حالی که بیل از ترس این تهدید وارد کافه شدهبود. - ولی طبیعی رفتار میکند و سعی میکند آن زن را در مهمانی شب قبل به خاطر بیاورد. به هتل آن زن میرود و تقریباً به یقین میرسد این زن همان زنی است که او را نجات داده است. به محل نگهداری اجساد در انستیتوی پاتولوژی-آناتومی رفت و جسد زن را یافت اما چیزی از چهرهی زن به خاطر نمیآورد اما دوست میداشت که باور کند این همان زن است و سعی کرد که به او نزدیکی کند. «بعد انگشتهای خود را گویی به قصد عشقبازی در انگشتهای مرده حلقه کرد، و به نظرش رسید آن انگشتها، هر اندازه بیجان، میکوشند تکانی بخورند.» (همان. 1391. ص 191).
بیل در روزنامه خبری مبنی بر اوردوز کردن یک ملکهی زیبایی به نام آماندا کوران (Amanda Curran) در یک هتل را میخواند و به قضیه مشکوک میشود. وقتی پیگیری میکند جسد زن را مییابد و در حالی که بغض کرده، میخواهد او را در آغوش بگیرد، گویی مطمئن شده که این زن، همان زن است. در فیلم دیگر بیل به هتل نمیرود.
بخشی که در فیلم به آن پرداخته شده است و در داستان نیست ملاقات بیل با دکتر زیگلر است. ظاهراً این بخش به این دلیل در فیلم گنجانده شده تا هم با توضیحاتی که میدهد، کمی از ابهام فیلم برای بیننده – و البته بیل- کم کند و هم ساختار قرینهی فیلم حفظ شود. « بیل در حالی به خانهی زیگلر میرسد که حس عجیبی فضای آن را در برگرفته است. انگار که آن خانه بدون یک میهمانی بزرگ و مرموز، چیزی کم دارد و زندگی زیگلر زندگی غمناکی است که بر پایه تجمع تعداد زیادی از آدمهای پولدار قرار دارد. بیل، زیگلر را در اتاق بیلیارد ملاقات میکند، تابلوئی از ناپلئون در بالای شومینه آویزان است و در مقابل نور آبی رنگی که از پنجره میتابد، مدل بسیار پیچیدهای از یک کشتی قرار دارد.» (نوری، یثربی. 1385.ص119).
در این سکانس مشخص میشود که آن زن اوردوز کرده به گفتهی زیگلر – که خود که در مهمانی بوده است. – همان زنی است که بیل را نجات داده، او از بیل میخواهد که آن مهمانی و اتفاقات افتاده را مانند فیلمی بداند که تمام شده است. نور آبی رنگی که از پنجره روی صورت بیل میافتد نوید آرامش به ما میدهد. گویا بیل متوجه میشود خیانت فعلی است که همهی کسانی که وی در این مدت میشناخته، از زیگلر گرفته تا نیک و ماریان، انجام میدادهاند و انگار راه گریزی نیست جز فراموشی و حال پیش خودش میتواند آلیس را ببخشد چرا که وی در خیالات اروتیکش به وی خیانت کرده و نه در عالم واقع.
فریدولین در ساعات اولیهی صبح به خانه میآید. تصمیم دارد که فردا همه چیز را به آلبرتینه بگوید اما کنار صورت آلبرتینه که به خواب رفته بود، نقابی را که شب گذشته در مهمانی زده بود، میبیند. به خود میلرزد و شروع به گریه میکند. بعد دست آلبرتینه را احساس میکند که موهایش را نوازش میکند. تصمیم میگیرد همه چیز را همانوقت به او بگوید. آلبرتینه ماجرا را میفهمد و به فریدولین میگوید که باید هر دو بخاطر این رویداد ممنون سرنوشت باشند. « آلبرتینه سر او را میان دو دست خود گرفت و آن را صمیمانه روی سینهی خود گذاشت. گفت: حالا هر دو بیدار شدهایم، برای مدتی طولانی.» (شنیتسلر. 1391.ص195) داستان در همان جایی که آغاز شده بود، به پایان میرسد. با « پرتو پیروزمندانهی نور از شکاف پرده، و نیز خندهای روشن و کودکانه از اتاق مجاور.»
در فیلم بیل بعد از ملاقات با زیگلر به خانه میرود، در واقع از یک نمای دو نفره در حالی که زیگلر دارد امید واهی به بیل در مورد ادامهی زندگی میدهد، کات میخورد به نمایی بسته از ماسک بیل در آن شب مرموز که نور آبی رنگ روی آن دیده میشود و البته موسیقی پر قدرت و بسیار مرموزی که به خوبی با فضای داستان و کاراکترها هماهنگی دارد، و بعد تصویر آلیس را میبینیم که کنار ماسک با آرامش خوابیده است، درست بر خلاف شب قبل با آن صورت معصوم گویی تمام گناهانش دیگر بخشیده شده است. بیل در حالی وارد اتاق میشود که هنوز عذاب وجدان آن زن او را رها نکرده است به همین علت با دیدن ماسک که در بستر به جای او کنار آلیس خوابیده است تحملش فرومیریزد به گریه میافتد. آلیس بیدار میشود و دوباره مثل شب قبل او را نوازش میکند. بیل همه چیز را به او خواهد گفت؛ اینبار او میخواهد اعتراف کند. در این سکانس نور آبی رنگ غالب است بر رنگ قرمز که در طول فیلم نماد تهدید بود. ماسک بین بیل و آلیس بود و وقتی که بیل پیشمان میشود و میخواهد اعتراف کند، ماسک کنار میرود و او خود را در آغوش آلیس میاندازد. «دقیقاً معلوم نیست که نقاب گمشدهی بیل آنجا چه میکند، بهترین تعبیری که میتوان داشت این است که آن نقاب واقعاً آنجا وجود خارجی نداشته است، بلکه نمادی از گناهان بیل و تماماً ساخته و پرداختهی ذهن او بوده است.» (نوری، یثربی. 1385.ص123).
تصویر کات میخورد به چهرهی درهم آلیس که گویا تمام شب را گریه کرده و سیگار کشیده است. و بعد چهرهی مغموم و پشیمان بیل در حالی که سر را به زیر انداخته و دستانش را به هم گره کرده، درست شبیه پسر بچهای که کار بدی انجام داده و حالا مادرش- آلیس- او را تنبیه کرده است. در این بین دیالوگی گفته نمیشود و همه چیز با تصویر به مخاطب منتقل میشود. صدای رفتوآمد ماشینها خارج از تصویر به گوش میرسد و به ما میگوید که روز جدیدی آغاز شده است.
کوبریک آن صحبتهایی که در انتهای داستان بین فریدولین و آلبرتینه رد و بدل میشود از اتاق خواب به فروشگاه اسباببازی فروشی شلوغی آورده، جایی که مردم در آستانهی کریسمس قرار دارند؛ در آستانهی نو شدن. از طرفی برای اولین بار در طول فیلم جایی عادی با مردمان عادی را میبینیم. آلیس و بیل هر دو دمغ و درهماند. این را ما از نوع پوشش آنها- که کاملاً در تقابل با ابتدای فیلم است.- میفهمیم. آلیس هیچ حرفی با بیل ندارد و هنوز دارد به ماجراهایی که افتاده فکر میکند. بالاخره هم بیل حرف را پیش میکشد و وقتی توانستند از هلنا دور شوند با هم صحبت میکنند. با گفتن دیالوگ آخر توسط آلیس فیلم در اوج تمام میشود. اولین دیالوگ فیلم دربارهی پول است و آخرین دیالوگ دربارهی سکس و این نمیتواند اتفاقی باشد. فیلم با همان موسیقی که شروع شده بود تمام میشود. آخرین تصویر هم آلیس است درست مثل شروع فیلم، اما اینبار بدون آن زیبایی فریبندهی آغاز فیلم؛ حال چشمان ما هم باز شده است.
- نتیجه گیری:
« آشنایی با پژوهشها و آموزههای فروید در باروری دیدگاه هنری آرتور شنیتسلر بسی مؤثر بود. فروید نشان داده بود که عرصۀ گستردهی ناخودآگاه، جولانگاه غرایز و امیال سرکشی است که به فرمان "خود برتر" به نهانگاه روان آدمی روانه و انبار میشوند. آرتور شنیتسلر، چنانکه فروید نیز در ستایش او گفته است، میکوشید بر بخشی از این دنیای تیره و ظلمانی پرتوی روشن بیفکند.» (امینی نجفی. 1394 )
شنیتسلر تعامل بین قهرمانهای داستانش را به همان خوبی ترسیم میکند که تعامل بین نقشهای فرعیاش را. شروع و پایان داستان با بچهی خانواده تعریف میشود که خود بیان کنندهی چرخهی زندگی است و کوبریک در فیلم به خوبی این چرخه را بکار برده است. کل فیلم چشمان باز بسته، قرینهای است که مرکزش آن مهمانی مرموز است.
شنیتسلر رابطهی میان « واقعیت ملموس و واقعیت ذهنی، میان شهوت و اخلاق را به موازات هم به گونهای نمادین پیش میکشد.» (حداد. 1391. ص203) که به نظر نگارنده کوبریک با وسواس همیشگی خودش و پرداخت به جزئیات این دو را به خوبی به تصویر کشیدهاست. «آلبرتینه و فریدولین هر یک به طریقی امیال فرو خوردهی خود را برآورده میکنند. فریدولین در واقعیتی خوابگونه و آلبرتینه در خوابی نزدیک به واقعیت.» (همان. ص 204) این مرز باریک میان واقعیت و رویا توسط کوبریک در فیلم به طور دقیقی مورد بررسی قرار میگیرد.
منابع:
- اسلامی، مجید (1392). مفاهیم نقد فیلم. تهران: نشر نی.
- الکساندرا واکر و دیگر نویسندگان (1972). Stanley kubrick directs. ترجمهی نوری، سمیه و یثربی، چیستا (1385). نشر قطره و نشر نامیرا.
- امینی نجفی، علی (1394). نگاهی به زندگی و آثار آرتور شنیتسلر. بازیابی شده در تاریخ 24/3/95. از
- شنیتسلر، آرتور (1926). بازی در سپیدهدم و رویا. ترجمهی علیاصغر حداد (1391). تهران: انتشارات نیلوفر.
- کائوس راینرجِی . یادداشتی بر رُمان کوتاه رویا از آرتور شنیتسلر و فیلم چشمان باز-بسته از استنلی کوبریک. ترجمهی ملیحه بهارلو. بازیابی شده در تاریخ 20/3/95. از