ابتذال بَدزبانی یا رویکرد؟
مقدمه
زبان محاوره واژهها را از کارکرد اصلی خود -و به نفع انتقال سطحیِ مفاهیم- انداخته و این تنها مربوط به زبان فارسی نیست. در واقع انتظاری که از یک زبانِ بهروز شده میتوان داشت، سهلالوصول بودن در عین پایبندی به معنای و کارکرد واژههاست. در صورتی که زبان محاورۀ فارسی، نه تنها به کارکرد اغلب دریافتها توجهی ندارد که حتی ممکن است واژه را از کارکرد پیشین بیندازد. این رویکرد در پارهای از موارد مشکلساز است و دیگر به سختی میتوان فرهنگ عامه را از سوءتفاهمی که «زبان» عاملش است، برهاند. و سختی کار آنجاست که این سوءتفاهمها منجر به دریافت و درک دیگری از یک مفهوم داشته باشد که سر و کارش با ارزیابی یک اثر است. برای مثال به کلمات «مبتذل»، «سخیف» و «مستهجن» دقت کنید: آیا هر سه کلمه در ذهن شما یک معنا -یا حداقل مجموعهای از معناهای یکسان- میدهد؟ آیا هر سه این کلمات چیزی شبیه به «بدزبانی» (دشنام) مینمایند؟ اگر چنین است که باید گفت «بد زبانی» ِ امروز، موجب بدزبانی این واژهها شده است در صورتی که این سه واژه معنا و کارکردهای متفاوتی را داراست؛ امّا در فرهنگ زبانی امروز، این سه کلمه بار معنایی یکسانی را به خود گرفته است، و یکی از این واژهها که امروز -و در گفتههای بسیاری به وفور "امّا به غلط" دیده میشود- واژۀ «ابتذال» است.
ابتذال: بَد «زبانی» یا بَدزبانی؟
در فرهنگ فارسی امروز، واژه «ابتذال»، بیارزشی و پستی معنا شده امّا معنای دیگر -و دقیقتری- دارد که مربوط به فرهنگ زبانی دیروز بوده و غیر از معنای تحتاللفظی، بر علّت «ابتذال» دلالت دارد و شاید بتوان با چنین معنایی از چگونگی تبدیل اثر به یک اثر مبتذل پی برد. در فرهنگ «دهخدا» ابتذال چنین معنا شده است: «بادروزه داشتن جامه. دائم بکار داشتن جامه و جز آن». «بادروزه» به معنای چیزی است که هر روز موجب احتیاج است و به «عادت»ها اشاره دارد و مثالی که «دهخدا» آورده درباره جامهای است که هر روز پوشیده میشود و مستقیماً به بیتی از «کسایی مروزی» (۳۴۱ ه. ق) اشاره میکند: «یکی جامه وین بادروزه ز قوت/ دگر این همه بیشی و برسری است». این دو معنا در یک نقطه مشترک هستند و آن هم «تکرار» است زیرا ذات «عادت» و «احتیاج»، هر دو در ساحت روزمرگی و «تکرار» معنا میشود. انگار تکرار کردن هر چیزی میتواند آغاز ابتذال باشد امّا این «تکرار» خود نیازمند بحث است و دارای قواعد و قوانینی است و به نظر میآید که اگر این قواعد رعایت نشود، راه ابتذال باز میشود و نه چیزی غیر از این. «دهخدا» کلمه «ضد صیانت» را نیز برای «ابتذال» به کار برده است که میتوان آن را «ضد خویشتنداری» معنا کرد. «ضد خویشتنداری» گذاری است به ویرانی نفس. گویی فرد یا اثر «ضدخویشتندار»، دارای هویت و به تبع دارای اندیشه نیست و پوچ و توخالی است. با این حساب طبق معنای واژه «ابتذال»، مسیر رسیدن به «ابتذال»، «تکرار» است و مقصدش درونمایهای است بیارزش. به بیان دقیقتر، شرط لازم برای اینکه اثری را مبتذل برشماریم، بازگشت به کلیشههاست است امّا شرط کافیاش محتوایی است متصل با فقدان «صیانت». در واقع تکراری که بر نابودی «حراست ِ نفس» تکیه کرده باشد، مبتذل است. وگرنه در این قرن و با پشت سر گذاشتن انواع رفتارهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و کسب تجربیات از کنشها و واکنشهای دویست هزارسالهی بشر، مگر میتوان به تکرار آن رفتارها نپرداخت -حداقل رفتارهای متعالی؟ با این حساب اگر در سال 2016 میلادی، نسخههای جدید فیلمهای «هفت دلاور» و «بن هور» روی پرده میرود، اگر در کشور خودمان اشعار سعدی توسط گروههای جدید موسیقی بازخوانی میشود، اگر بخشی از الگوهای پدیدارشناسی مدرن از نوشتههای ارسطو تغذیه میکند و بسیاری از این تکرارها، نه تنها ایرادی ندارد بلکه جای تحسین هم دارد زیرا فارغ از کیفیت کارها، این تکرارها رویکرد مخاطب نسبت به هنر و سلیقهاش را تغییر میدهد. در کل آنچه میپندارم این است که ذات «تکرار» مبتذل نیست مگر آنکه «تکرار»، راهی را به سوی سفاهت و فرومایگی بگشاید. و برای رسیدن به «ابتذال»، دو موتور «کلیشه» و «سفاهت» توأمان باید دست به کار شوند. امروزه در بسیاری از مقالات منتقدان -به خصوص در حوزه فرهنگ و هنر- به وفور به کلمه «مبتذل» و «ابتذال» برمیخوریم. امّا آیا چقدر چنین کلمهای میتواند برای یک اثر درست به کار رفته باشد. گاهی منتقدان ابتذال را به معنای «سخیف» و «زشت» و «پست» به کار میبرند که کاملاً اشتباه است. «مبتذل» اگر به منظور «کلیشهی پوچ» به کار رفته باشد صحیح است و اگر اثری فقط یکی از این خصیصهها را داشته باشد به هیچ وجه مبتذل نیست؛ زیرا نه کلیشه مبتذل است و نه اثری پوچ و دور از اندیشه راه به ابتذال باز میکند. ابتذال میتواند از درآمیختگی این دو مفهوم به وجود آید؛ یعنی در عین اینکه از طریق کلیشهها، به «تکرار» پهلو میزند، عاری از اندیشه نیز هست. با این تعاریف به هیچ عنوان یک «فیلمفارسی» ِ پیش از انقلاب اثر مبتذلی قلمداد نمیشود، زیرا در مدیوم خود اثری را نمیتوان یافت که فیلمفارسیها رویکرد آن را تکرار کنند؛ یعنی «فیلمفارسی» "کلیشه" نیست و صرفاً دارای درونمایهای است پوچ؛ یعنی فقط سخیف است، نه مبتذل. در صورتی که فیلمفارسیهای کنونی -از «کُما» تا «هزارپا»- که دقیقاً مطابق با همانالگوهای پیشین، حرفهای پوچ دیروز را با بازیگران و کیفیت نمایشی متفاوتی میزنند، مبتذل هستند؛ زیرا هم سخیف و هم کلیشهای مینمایند بنابراین، هر اثری که سخیف است، الزاماً «مبتذل» نیست. و حالا سؤالی که مطرح میشود این است که دلیل تبیین کارکرد و معنای اصلی واژۀ «ابتذال» چیست؟ و چه تفاوتی دارد دانستن معنای دقیق آن؟ پاسخ این است که با درک درستی از مفهوم این واژه میتوان به این مهم پی بُرد که «مبتذل» فارغ از واژۀ «مستهجن» که بار منفیاش بر کل اثر سیطره یافته، میتواند یک رویکرد قلمداد شود. چطور؟
ابتذال: بَدزبانی یا رویکرد؟
در واقعیت -که ریشهاش را در فرهنگ گذشته میتوان یافت، «ابتذال» بیش از آنکه برای اثر صفتی ناخوشایند تلقی شود، برای مخاطب حامل پیامی خطرناک است. در واقع کاربرد صفت مبتذل اساساً برای مخاطب است و منتقد با چنین برچسبی بر اثر، زنگ خطری را برای مخاطب روشن میکند؛ زیرا ناخودآگاه مخاطب اگر با آثار مبتذل ارتباط برقرار کند، سالهای سال باید از آن حوزه دل کند تا دوباره مخاطب پس از اشباع از ابتذال، با مفهوم هنر آشنا شود. خطر ابتذال در دو تعریف بنا شده است. اولاً محتوای پوچ یک اثر مبتذل، نه موجب تقویت فرهنگی شده و نه سبب تفکر میشود، و مخاطب را اگر دچار انحطاط فکری نکند، لااقل سبب ایستایی و انجماد ذهنی میشود. ثانیاً ابتذال به خاطر ذات ِ کلیشهایاش، با تکرارها سر و کار دارد و از تنوع به دور است و این راهی است به سوی عدم تکثرگرایی.[1] برچسب «ابتذال» دشنامگویی منتقد به اثر -یا صاحب آن- نیست بلکه رویکردی را مشخص میکند که اثر از آن بهره گرفته است. آثار مبتذل، الگویی را پیش میبرند که هر چند خطرناک است و دارای بار منفی؛ امّا شناساندنش به مخاطب از جانب منتقد، کوششی است برای دستهبندی انواع رویکردها؛ بنابراین اگر در مواجهه با اثری که کلیشهای نیست و الگوی مورد استفاده شدهاش -در همان مدیوم- تکراری نیست، و یا اینکه اثری است کلیشه امّا حامل درونمایهای سخیف و پوچ نیست، و منتقد بر مبتذل بودن اثر تأکید دارد، شک نکنید که منتقد در حال اشتباه است. بگذارید فارغ از سینما، مثال جمع و جوری از موسیقی پاپ امروز ایران بزنیم و ببینم ذهن مخاطب چقدر با مفهوم ابتذال درآمیخته است؟ اگر به طور اجمالی از وضعیت موسیقی پاپ گذر کنیم چه نصیبمان خواهد شد جز افسوس و سرافکندگی و حقارت؟ موسیقی پاپ ایرانی، قبل از انقلاب و توسط یک سری کاردان در عرصههای ترانه و آهنگ و صدا شکل گرفت و با پیشرفتهایی که داشت، راه خود را به غرب گشود که تقریباً همه از آن آگاه هستیم؛ امّا هر چه پیش رفت، آن موسیقی قابل تأمل جای خود را به آثار نازلی داده است که متأسفانه مخاطبان زیادی هم دارد. ازدیاد مخاطب این نوع آثار به معنای منحط شمردن سلیقه مخاطب نیست؛ بلکه مخاطب عام به ناچار از محصولی که ارائه میشود استفاده میکند. حال آنکه اگر این محصول، دستمایه ابتذال شده باشد، وظیفه منتقد است که مخاطب را آگاه کند. اتفاقی که تا به امروز در کشور ما رخ نداده است که منتقدان موسیقی، فکری به حال آگاه کردن مخاطب بکنند و اکثراً در برجهای عاجشان، بدوبیراه میگویند تا نگارش نقدی استوار. موسیقی پاپ امروز از هر دو خصیصه ابتذال بهرهمند است. اول آنکه مضامین بسیار نازل در قالب ترانه به این موسیقی راه یافته که عمدتاً از برونریزی ذهنی نویسندهاش برآمده تا ذوق و استعداد شاعرانه. روزگاری اشعار فوقالعادهای راه به صدای خواننده باز میکرد که در عین سادگی، قابل بحث و تفسیر بود و راز ماندگاریشان هم در این مهم نهفته است امّا امروز، ترانهی همه پسند -و به عقیده بسیاری شاهکار- چنین است: «عزیزم کجایی؟ دقیقاً کجایی؟»! دومین خصیصه ابتذال تکرار است و با کمی تأمل این وجه را در موسیقی پاپ امروز به وضوح میبینیم. گویی موسیقی پاپ به یک گونه نمایشی ایرانی پهلو میزند و در حال تغذیه از آن نوع شیوه بیان است: مداحی و نوحهسرایی. پاپ امروز، ترانههای پوچ و سادهانگارانهاش را با فرمی شبیه به روضهخوانی ارائه میدهد. حال آنکه نوحهسرایی دارای خواستگاه مذهبی است و مفهوم ترانههای امروز تناسبی با آن فرم برقرار نخواهد کرد. از «احسان خواجه امیری» و «محسن چاوشی» تا مرحوم «مرتضی پاشایی» -که سردمداران ابتذال در موسیقی پاپ هستند- تا امروزیها که نام بردن برای شأن قلم جایز نیست، و مقلدان آنها همگی جریانی را در موسیقی راه انداختهاند که چیزی خارج از ابتذال نیست زیرا طبق تعریف؛ «کلیشه» است و «سخیف» و برای ذهن مخاطب عوارض بدی را به همراه دارد. فارغ از بحث عدم تکثرگرایی، این آثار تهی از هنر، به ذهن ساختار میدهد و تفکر مخاطب را در مسیر زوال پرورش میدهد. بدیهی است که این نوع مخاطب دیگر در مخیلهاش هم لحظهای از اپرای «دونیزتی» یا «چایکوفسکی» یا حتی -در کشور خودمان- صدای «شجریان» جایی ندارد.
سینمای موسوم به بدنۀ امروز هم تفاوتی با موسیقی پاپ کشورمان نمیکند. مدعیان سینمای بدنه امروزه چه کردهاند؟ از «خوابزدهها» تا «مستانه»، از «کُما» تا «این سیب هم برای تو»، از «نان، عشق و موتور 1000» تا «هزارپا»، و تمام آثار «فرحبخش»، و تمام آنچه «معیریان»ها و «دهنمکی»ها و باقی ساختهاند همگی بازگشتی به فیلمفارسیها است و با این وضعیت چه انتظاری از جوانانی داریم که در خیال خود فیلم روشنفکرانه ساختهاند و در ظاهر، فیلمفارسی ِ آلترناتیو نام میگیرد. نگاهی به یکی از بهترین فیلمهای جشنوارۀ فجر سالهای اخیر بیندازیم. «ابد و یک روز» فجر را دِرو میکند امّا درونمایهاش چیست؟ زندگی سگی، خواهر فروشی، معتاد نگاری و نگاه ضد افغانی. الگوی روایی فیلم از کدام کلیشهها تغذیه میکند؟ از ناتورالیسم افراطی مقلدان نئورئالیسم مخصوصاً فیلم «زیر پوست شهر». این یعنی ابتذال، هنر و فرهنگ این کشور را تسخیر کرده و در حال پوساندن لایه لایههای آن است. دو هنری که به علت استقبال جمعی، توانایی پرورش روح و ذهن نسلهای آینده را دارد: موسیقی و سینما. و اساساً هنر در این میان کجاست؟ هنر، ناپیداست و کی قرار است به این دیار بازگردد و دست ابتذال را از این میراث چند هزار ساله قطع کند؟ قطعاً تحلیل ریشههای ابتذال و تفسیر این وضعیت خطرناک، فراتر است از یک مقاله؛ امّا همین بس که اگر هنر به معنای واقعی، «بازاندیشانه» تلقی شود -که یعنی در عین برانگیختگی احساسات (سرگرم کردن) پس از پایان مخاطب را در فکر -و در خود- فرو ببرد، و موجب تفکر شود- سالهاست که در این سرزمین جز آثاری انگشتشمار جایی نداشته که «ابتذال» راه را برای بیان «هنری» بسته است.
1 ناگفته نماند که عموماً ابتذال متوجه هنر پاپ (پاپ-آرت) است هرچند نمونههایی از آثار به ابتذال رسیده در جریانهای روشنفکری هم وجود دارد که توضیح و تفسیرش در اینجا نمیگنجد. برای آشنایی با نوع خاصی از ابتذال در سینمای به اصطلاح روشنفکرانه، نقد اینجانب بر فیلم «خانه» (ائو) را در شمارۀ دومِ فصلنامۀ «فرم و نقد» مطالعه کنید.