جستجو در سایت

1396/11/28 00:00

شنیدن کی بُود مانند دیدن

شنیدن کی بُود مانند دیدن

 «مادر!» فیلم پر ادعایی است. نه از این جهت که عوامل تهیه‌کننده‌ی این  فیلم دست به تبلیغات گسترده و هنگفتی زده باشند. از این بابت که «مادر!»  قرار بود ما را به سبک همیشگی دارن آرنوفسکی برگرداند. سبکی که پیش از این  در فیلم چشمه (The Fountain) به خوبی تماشا کردیم ولی آیا آرنوفسکی و  تیم‌اش در این فیلم عملکرد درست و حساب‌شده‌ای داشتند؟


ماجرا از جایی شروع می‌شود که در همان پلان اول متوجه عمق سورئیالیسم  این اثر خواهیم شد و نخستین برخورد با جنیفر لارنس گواهی بر این ادعاست. با  اولین تعامل‌های شخصیت‌های اصلی این فیلم یعنی خاویر باردم و جنیفر لارنس  به عنوان زن و شوهر می‌توان در همان وهله‌ی اول نتیجه گرفت که این فیلم از  آنچه که فکرش را می‌کنید، سورئال‌تر خواهد بود و قطع به یقین هر فردی قادر  نیست داستان و نمادهای این فیلم را به درستی درک کند. به خصوص افرادی که  درک درستی از این گونه فیلم‌ها نداشته و صرفا از کارگردان و نویسندگان یک  اثر، قصه‌ای خطی و ساده طلب می‌کنند تا صرفا به یک سرگرمی دو ساعته راضی  باشند. منتهی آرنوفسکی قرار است ما را با خودش به دنیایی ببرد که دلش  می‌خواهد. آیا این مسئله به ضرر فیلم تمام می‌شود؟ پیش از پاسخ به این سوال  به این نکته هم باید توجه ویژه‌ای داشت که چرا آرنوفسکی نام فیلمش را  «مادر!» معرفی می‌کند؟ و این علامت تعجب به چه دلیلی در نام فیلم حک شده؟  آیا به نشانه‌ی کنایه بوده یا صرفا مادر را مورد خطاب قرار می‌دهد؟


«مادر!»  برخلاف ادعاهای سایر منتقدین از دیدگاه و منظر اینجانب، به صورت خطابی باید  آن را دانست! آرنوفسکی از کنایه و طعنه زدن به نام مادر هیچ سودی نمی‌برد  ولی اگر این «مادر» مورد خطاب قرار بگیرد، تا حدودی به اهداف و نمادهای این  اثر می‌توان برداشت بهتری داشت. این وسواس در شناخت دقیق تیتر، باعث  می‌شود تا به جدیدترین اثر آرنوفسکی با زاویه‌ی دیدی متفاوت‌تر نگاه کنیم.  «مادر!» را شاید بتوانیم به سه بخش تقسیم کرد. بخش اول با خانه‌ای روبه‌رو  می‌شویم که زن و شوهر در آن سکونت دارند و از جغرافیای خانه به هیچ عنوان  مطلع نیستیم و در نمایی هوشمندانه، از چند جانب و به صورت لانگ‌شات خانه به  تصویر کشیده می‌شود که توسط محیطی سرسبز و جنگلی محاصره شده است. زن و  شوهر در دید اول به نظر می‌رسد به علت اختلاف سنی کاملا مشهود در ظاهر،  نسبت پدر و دختری داشته باشند که در ادامه به این مسئله خواهیم پرداخت چرا  خاویر باردم و جنیفر لارنس جوان برای این نقش انتخاب شدند. ماجرا و جریان  از نقطه‌ای آغاز می‌شود که اد هریس به عنوان یک غریبه به خانه‌ی این زوج  آمده و علی رغم ناراحتی و دل‌خوری زن نسبت به ورود یک غریبه، خاویر باردم  او را به خانه راه می‌دهد و روز بعد، همسر اد هریس با بازی بسیار زیبای  میشل فایفر جلوی در این خانه ظاهر می‌شود و در روز بعدش هم بچه‌های این  غریبه به دنبال والدینشان می‌آیند و حوادث به صورت زنجیره‌وار روایت  می‌شود. جالب است بدانید تمام کاراکترهای این فیلم با ضمایر فاعلی مورد  خطاب قرار می‌گیرند و شخصیت‌پردازی‌های کاراکترهای «مادر!» به گونه‌ای  پرورانده می‌شود که از نام کاراکترها اطلاعی نداریم و آرنوفسکی به صراحت  تلاش می‌کند تا با این روش، نمادهای خودش را برجسته‌تر به مخاطبش نشان  بدهد. فیلم «مادر!» سرتاسر نماد بوده و اگر غیر این برداشت کنید، در حقیقت  از فیلم هیچ درک درستی نداشته‌اید و به نظرتان «مادر!» اثرِ فاجعه‌آمیز سال  ۲۰۱۷ محسوب می‌شود!


پیش از اینکه به نمادهای این قصه و تشریح آن بپردازیم  اجازه دهید کمی به اعتقادشناسی نیز گریزی بزنیم و کمی با فلسفه‌های ذهنِ  مریضِ آرنوفسکی آشنا شویم. هر چند مخاطبی که پای این فیلم می‌نشیند، پیش از  این تقریبا با سبکِ فیلم‌سازی آرنوفسکی آشنایی دارد. علل چیزهایی که نزد ما به خوبی شناخته شده هیچ‌وقت مایه نگرش و کنجکاوی  ما نمی‌شود. مردم نادان و جاهل، بی‌مهابا یا بدون پژوهش از آنها می‌گذرند.  «آدم»، همچنانکه «میلتون» وصف کرده چون یکباره در بهشت بر خیزد و حواس خودش  را به کمال دارا باشد، ناگزیر از دیدار پر شکوه طبیعت، آسمان‌ها، هوا،  زمین، اندام‌ها و اعضای خویش به شگفت می‌آ‌ید و می‌پرسد که این صحنه شگرف  از کجا آمده ولی جانوری درنده‌خو و نیازمند (از آنگونه که آدمی در آغاز  بنیاد اجتماع بوده)، زیر فشار این خواسته‌ها و سوداهای رنگارنگ، فرصت پیدا‌  نمی‌کند تا چهره آراسته‌ی طبیعت را ستایش کرده یا علت آن چیزهایی را که از  زمان کودکی به تدریج به آنها عادت کرده، بکاود. بر عکس هر چه طبیعت به  هنجارتر و یک شکل‌تر و به سخن دیگر، کامل‌تر باشد، آدمی آن را آشناتر یافته  و کمتر در پی کاوش و بررسی آن بر می‌آید. این قضایا، پی‌رنگ و صد البته  فلسفه‌ و ماهیت «مادر!»، جدیدترین اثر دارن آرنوفسکی است که به زیبایی هر  چه تمام‌تر در قالب شخصیت‌ها روایت شد ولی بر چه اساس به این مسئله پافشاری  می‌کنیم؟


در فیلم «مادر!»، خانه نماد کره زمین، جنیفر لارنس نماد «طبیعت»، خاویر  باردم نماد «خداوند»، اد هریس نماد «حضرت آدم»، میشل فایفر «نماد حضرت  حوا»، پسران این دو نماد «هابیل و قابیل»، نوزاد نماد «حضرت مسیح» محسوب  می‌شوند. بر این اساس، باید «خانه» را جزو کاراکترهای این ماجرا بدانیم و  اگر چنین ندانیم، فیلم‌نامه می‌لنگد و از منطق پیروی نمی‌کند. چه بسا سکانس  افتتاحیه و اختتامیه نیز جاهلانه به نظر برسد. اگر با این دید به فیلم  نگاه کنیم آن وقت همه چیز قابل فهم‌تر و ملموس‌تر خواهد بود. مگر می‌شود به  پای فیلم آرنوفسکی بنشینیم و از نمادها غافل بمانیم؟ بدون شک اگر  فاجعه‌‌ای به نام «نوح» را از کارنامه‌ی آرنوفسکی فاکتور بگیریم، دیگر آثار  این کارگردان را باید حداقل دو بار به تماشا نشست تا بتوان نگرش کارگردان  از ساخت اثر را درک کرد. اینکه لارنس در ابتدای امر و انتهای قصه در آتش  می‌سوزد نشان می‌دهد که قصه‌ی این فیلم در یک تکرار و چرخه گرفتار شده و  مدام این ماجرا رخ می‌دهد. به خصوص که اد هریس و همسرش (که در حقیقت آدم و  حوا هستند) از رفتن به اتاق فکرِ خاویر باردم ممنوع می‌شوند و در نهایت با  قانون‌شکنی مجازات می‌شوند. نکته جالب در تکه سنگِ بی‌جانی‌ است که در  ماجرای این فیلم به نوعی نماد «سیب عدن»، نقش اساسی داشته و فلسفه‌ی رانده  شدن آدم و حوا از بهشت را به گونه‌ای دیگر شرح داده است و در حقیقت با  اتفاقی که در صحنه‌ی ورود اد هریس و فایفر به اتاق رخ می‌دهد، این سکانس  بیانگر «تخریب» بهشت بیان می‌شود نه صرفا «قانون‌شکنی»! ولی مگر خداوند  بخشنده نیست؟ چرا بهشت یا همان اتاق فکر در فیلم مهر و موم شد؟


آرنوفسکی برای تداوم جریان فیلم، پاسخ به این سوال را به عهده مخاطب  واگذار می‌کند. هر چند در ادامه‌ی ماجرا، به نوعی پاسخی در این راستا داده  می‌شود. در این ماجرا، تباهی و جهل بشر در سکانس‌های متعدد و شلوغ به نمایش  کشیده می‌شود. اینکه چطور غریبه‌ها در کره زمین (که همان خانه محسوب  می‌شود) به فسق و فجور می‌پردازند، در حالیکه خاویر باردم آنها را منع کرده  بود. البته تمام این ماجراها با مهربانی باردم به عنوان خداوندگار شکل  گرفت و اگر اد هریس به خانه وارد نمی‌شد، این چرخه‌ی تکرار ماجرای فیلم  هیچ‌وقت شکل نمی‌گرفت. شاید بتوانیم «مادر!» را جسورانه‌ترین اثر آرنوفسکی  بدانیم. از این جهت که وی با قاطعیت خواهان این مسئله است که خداوند در خلق  نژاد بشر «اشتباه» کرده و صرفا منجر به ناراحتی طبیعت شده است. آرنوفسکی  در این سناریو، طبیعت را هم‌تراز با خداوندگار می‌داند، نه مخلوق یک خالق!  هر چند در این مسئله کنایه و توجیه دیگری نیز وجود دارد. در ابتدای بررسی و  تشریح این فیلم ذکر کردیم که در وهله‌ی اول به علت اختلاف سنی، باردم و  لارنس به نظر می‌رسد که با یکدیگر نسبیت دختر و پدری داشته باشند. آیا این  اختلاف سنی عامدانه بوده یا خیر؟ از طرفی لارنس تقریبا در تمام سکانس‌ها  جلوی دوربین بوده و چه زیبا توانسته ایفای نقش ماندگاری از خود نشان بدهد.  مسلما درخشش لارنس در «مادر!»، اتفاق مهمی بوده که در کارنامه‌اش ثبت شد.


در هر صورت اگر بخواهیم با منطق و فلسفه‌ی اسلامی به این  فیلم نگاه کنیم دچار سردرگمی خواهیم شد. به خصوص که از حضرت عیسی به عنوان  نماد مسیحیت استفاده شده و خصوصیات و القابی که به باردم اطلاق می‌شود با  صفات الهی که به «الله» نسبت می‌دهیم تفاوت اساسی دارد؛ به عنوان مثال  باردم «قادر» نیست. او قادر نیست جلوی تهاجم بشر به داخل خانه‌اش را در  نیمه‌ی دوم فیلم بگیرد. باردم «عالِم» نیست؛ به این علت که به عنوان یک  شاعر در نیمه‌ی ابتدایی فیلم نمی‌تواند اثری خلق کند و صفت «ناتوان» را به  وضوح به مخاطب القا می‌کند. در هر صورت باردم هر چه باشد فرسنگ‌ها با معنای  «خدا» در دین اسلام تفاوت داشته و حتی از معنای دین مسیحیت نیز کاملا  انطباق ندارد. شاید تنها خرده‌ی اساسی به این اثر در همین مسئله باشد و صد  البته عدم حضور نمادی تحت عنوان ابلیس! در «مادر!» با شرارت و رذالت  روبه‌رو می‌شویم ولی عدم حضور کاراکتری تحت عنوان ابلیس در هیچ پلانی بسیار  عجیب بوده و به گونه‌ای ماجرا پیش می‌رود که سرمنشا تمام فساد، تباهی و  شرارت معلولِ اعتماد باردم به ورود اد هریس به خانه‌اش است. آیا این  عملکرد، آن هم بر روی فیلم‌نامه‌ای که آرنوفسکی در پنج روز نوشته عامدانه  بوده یا خیر؟ سوالی که شاید هیچوقت جوابی قاطعانه بر آن پیدا نکنیم!


«مادر!» شاید بهترین اثر دارن آرنوفسکی نباشد ولی قطع به یقین می‌توانیم  این اثر را یکی از برترین فیلم‌های سو رئال طی چند سال گذشته بدانیم. اگر  تا به امروز اثری از این کارگردان ندیده‌اید یا حتی یک فیلم در این سبک  تماشا نکرده‌اید، دور فیلم «مادر!» یک خط قرمز پر رنگ بکشید. این فیلم برای  شما نیست. در حقیقت «مادر!» مملو از نمادها و سمبل‌هایی است که با ذهن  مخاطب به شدت بازی می‌کند. «مادر!» حتی ترسناک نیست و مولفه‌های یک اثر در  ژانر وحشت را نیز ندارد. «مادر!» به شدت فلسفی و دو پهلو است که شاید حتی  درک درستی از فیلم پیدا نکنید ولی جریانی خلق می‌کند که مخاطب را تا پایان  ماجرا به دنبال خود می‌کشد. برای پایان این بررسی اجازه دهید توجه شما را  به تیتر این یادداشت جلب کنم که در حقیقت «شنیدن کی بُود مانند دیدن»،  آخرین درک از فیلم بدانیم یا حداقل، درکی که شاید آرنوفسکی برای خود پیش از  ساخت این اثر در ذهن داشته است. فیلو، فیلسوف مطرح مصری نظریه‌ای بیان  می‌کند که تحت عنوان «حداقل اعتقاد به خدا» (Minimal Theism) معروف شده  است:

اینکه آثار «طبیعت» شباهت بسیاری با آثار «صنعت» دارند روشن  است ولی از آنجا که تفاوت چشمگیری نیز میان آنها مشاهده می‌شود، پس حق  داریم که میان علل آنها نیز همین تفاوت نسبی را قائل شویم. حال می‌پرسیم که  آیا می‌توانیم به خاطر شباهت‌های موجود میان آنها، علت جهان را همان ذهن  یا عقل بدانیم؟ با اینکه به صورت منطقی تفاوت‌های زیادی را بین آن و ذهن  انسان می‌یابیم؟ و آیا این صرفا یک نزاع لفظی نیست؟

برای درک نظریه‌ی فیلو باید بارها و بارها آن را بخوانید. وی مدعی است  علت یا علل نظم جهان احتمالا تا حدی به عقل و خرد بشری شباهت دارد. آیا اگر  اد هریس هیچوقت وارد خانه نمی‌شد یا فساد هواداران باردم در نیمه‌ی  انتهایی به نوعی تمام می‌شد، لارنس به عنوان مادر طبیعت همیشه در آن خانه  به خوبی و خوشی سپری می‌کرد؟