دیو و دلبر به روایتِ گیلرمو دل تورو
پس از اکرانِ فیلم Crimson Peak، با استایل و کارگردانی منحصر به فردتری از گیلرمو دل تورو روبهرو شدیم که با ارجاعات فرامتنی توانسته در کنار درام، یک فانتزی جذابی را روایت کند که به مذاق علاقهمندان به آثار سو رئال و فانتزی خوش بیاید! حال پس از گذشت چند سال، دل تورو از همین فرمول قدیمی خود استفاده میکند تا در اثر شکل آب (The Shape of Water)، هنر خودش را دوباره به رخ هوادارانش بکشد. علی رغم جوایز مختلفی که این فیلم درو کرده، باید به صورت منطقی به این سوال پاسخ بدهیم که آیا «شکل آب» لایق جوایزی همچون اسکار بوده یا خیر.
«شکل آب» برخلاف سایر آثار دل تورو، داستانی چند لایه و پیچیده ندارد و فیلمنامهی این اثر از آنچه که فکرش را میکنیم پیش پا افتادهتر و قابل پیشبینی است. به نوعی میتوان گفت قصهی «شکل آب»، ترکیبی از ماجراهای دیو و دلبر به همراه عصارهای از فیلم Crimson Peak بوده که به شدت تلاش میکند از لحاظ عاطفی و عاشقانه، مخاطبش را تحت تاثیر قرار دهد. اگر قرار باشد مقایسهای از این فیلم با دیگر آثار کارنامهی دل تورو داشته باشیم، قطع به یقین «شکل آب» جزو برترینها نخواهد بود. همگی قبول داریم «شکل آب» جزو یکی از آثار درام و فانتزی طبقهبندی میشود ولی به غیر از یک شاکله و چارچوب برای این ژانر، متغیرِ مشهودِ دیگری ندارد. فیلمنامه نه نقطه اوجی دارد و نه نقطه ابهامی. نه قرار است محوِ شخصیتپردازی هیولای این قصه شوید و نه رابطهی عاطفی قدرتمندی میان عاشق و معشوقه خواهید دید. «شکل آب» صرفا یک قصهی قابل پیشبینی را تعریف میکند که در روایت یک قصهی عاشقانه ناتوان است و به هیچ عنوان نمیتواند ذهن مخاطب را قلقلک دهد. اگر صرفا بخواهیم ارجاعات فرا متنی را از این اثر فاکتور بگیریم، هیچ نکتهی جذاب و خاصی در داستانسرایی و فیلمنامه محسوس نخواهد بود و عملا «شکل آب» صرفا از لحاظ فنی میماند و هنرِ سینماتوگراف که به نسبت قصه، صحنه میچیند و از طرفی دیگر دسپلا به اقتضای فضا و جو حاکم بر ماجرا، موسیقی احساسی و گوشنوازی تحویلمان میدهد.
دل تورو به عنوان کارگردانی که توانسته چند اثرِ موفق در ژانر وحشت خلق کند، میتوانست از مولفههای این ژانر در «شکل آب» نیز استفاده کند. متاسفانه درام فیلم، به سادگی هر چه تمامتر به تصویر کشیده میشود و خبری از هیجان، تعلیق، ترس و صد البته ابهام در قصهی این فیلم نیست. الایزا اسپوزیتو (سالی هاوکینز) در چند سکانس سعی میکند هیولای بی هویتی را فراری دهد و در کسری از ثانیه نیز عاشق او میشود و در سکانس بعد، بار رومانتیک به قصه تزریق میشود. به همین سرعت قرار است درگیر یک ماجرای عشقی شویم. ولی اجازه دهید کمی به عقبتر نگاه کنیم. در درجهی اول چه حوادثی باعث شکلگیری ماجرای «شکل آب» شد؟ دل تورو، عمقِ داستان را نمیشکافد و چند پاره بودن ماجرا، به شدت آزار دهنده است. با این حال بی انصافی است که از ایفای نقش بسیار خوبِ بازیگران اصلی، به خصوص مایکل شانون (ریچارد) چشمپوشی کنیم که توانسته لحظاتی جالب را در فیلم به تصویر کشد.
«شکل آب» تکلیفش را مشخص نمیکند. هم میخواهد درام باشد و هم هیجانانگیز. هم میخواهد عاشقانهای بیهمتا باشد و هم تا حدودی لطیف و شاعرانه. با رنگپردازی و فیلتر سبزی که دل تورو در صحنههای فیلم تعبیه کرده، نا خودآگاه ذهن مخاطب معطوف یک عشق بی بدیل میشود ولیکن عشقی که هیچ توجیه و دلیلی به بیننده و مخاطب این اثر، برای به وجود آمدنش تحویل نمیدهد. لال بودن الایزا سرآغازی است بر رفتارهای ناشیانهی وی در ارتباط برقرار کردن با هیولای محبوس شده و با اینکه این دخترک از معلولیت در ارتباط برقرار کردن رنج میبرد ولی به هیچ عنوان دلیل منطقی بر عملکرد وی نمیتوان برداشت کرد. قهرمانبازیها (بخوانید حماقتها) صرفا به شخصیت اصلی این قصه یعنی الایزا محدود نمیشود و آنتاگونیستهای تعریف شده در این ماجرا (ریچارد و کلنل) نیز اشتباهات عجیب و فاحشی را مرتکب میشوند که همه دست به دست هم داده تا ماجرا به زور به پیش کشیده شود! «شکل آب» باور پذیر نیست و از آنجایی که این ویژگی جزو بارزترین المان یک اثر فانتزی است، توانسته تبدیل به اهرم فشاری شود که سایر منتقدین دست به تحسین آن بزنند! شاید اگر «شکل آب»، در ژانر وحشت ساخته میشد، با انتقادات تند و کوبندهای از طرف اصحاب رسانه روبهرو میشدیم کماکان که فیلم سینمایی Crimson Peak نیز به باد انتقاد گرفته شد.
«شکل آب» با تمام نواقص ریز و درشتش، از لحاظ فنی یک اثر بدون نقص و مثال زدنی است. دل تورو در هر فریم تصویر سعی میکند بهترین نما را برای مخاطب فراهم کند و میزانسن صحنه، به قدری حساب شده و دقیق است که در محصول نهایی با تدوینِ حساب شده، باعث میشود تا دوباره به تماشای «شکل آب» بنشینیم تا صرفا از لحاظ بصری ارضا شویم و نه از لحاظ فیلمنامه. پیش از این نیز گفته شد آتالوناژ (تنظیم رنگبندی تصاویر در تدوین نهایی فیلم) به گونهای انجام شده تا رنگ سبز بر نماها غالب باشد. همانطور که پیش از این در Crimson Peak، رنگ ارغوانی و قرمز بر اثر غالب بود تا به نوعی جلوهگرِ انتقام و خشم نهفته کاراکترِ قصه باشد. رنگ سبز و نیلی در پس زمینهی دیالوگگوییهای «شکل آب» نیز دلالت بر عشق، وابستگی و آرامش دارد؛ آرامش و عشقی که تند و آتشین شروع شده و به همین سرعت به پایان مییابد.
با تمام این تفاسیر، «شکل آب» آب ضعیفترین اثر دل تورو نیست. ولیکن بهترین و با کیفیتترین محصول این کارگردان دوستداشتنی نیز نیست. وی اهداف جاهطلبانهای برای این اثر داشته و تا حدودی نیز توانسته با جوایز مختلف آن را کسب کند ولی این تحویل گرفتنهای مفرط و بی حد و اندازه، صرفا به خاطر فانتزی بودن این قصهی دراماتیک است که نه به اندازهی هزارتوی پن، قوهی تخیل و قصهگوییِ مخاطب را به کار میگیرد و نه همانند آثاری همچون Mimic و کریمسون پیک، هیجانانگیز جلوه میکند. «شکل آب» صرفا ساخته شده تا باری دیگر به تماشای قصهی دیو و دلبر بنشینیم ولی این بار با سبکِ همیشه خاصِ گیلرمو دل تورو، این کارگردان عجیب و دوستداشتنی!