نقدی بر فیلم «سرخپوست» ساخته نیما جاویدی
سرخپوست با آن نام عجیبش که به راحتی حس کنجکاوی را تحریک میکند، داستان جالبی برای تعریف کردن دارد. داستانی که از دل یک مکان سرد و مخوف میآید. از زندان؛ جایی که بارها و بارها دست مایه ساختن فیلمهای مختلف در دنیا بوده است که تعداد قابل توجهی از آنها به شاهکار تبدیل شدند. سرخپوست درخشان نیست اما تلاشیست ستودنی برای به تصویر کشیدن فاصله کوتاه مرگ و زندگی، انصاف و بیانصافی، عدالت و بیعدالتی، از دست دادن و بدست آوردن و شک و تردیدی که انتها ندارد.
داستان در دهه چهل میگذرد یک زندان قدیمی در جنوب ایران باید هر چه سریعتر تخلیه شود تا بخشی از طرح توسعه یک فرودگاه باشد. سرگرد نعمت جاهد کاراکتر اصلی فیلم، رئیس زندان است و اوست که باید با تمام این شکها مبارزه کند. بازی تماشایی نوید محمدزاده در نقش سرگرد به کمک شخصیتپردازی خوب فیلم آمده و سرگرد جاهد را تبدیل کرده به یک کاراکتر باهوش، با روحیهای سرد و خشن که گاها مثل یک پسربچه مهربان و آسیب پذیر میشود، اوجش سکانسیست که پشیمان میشود از ترساندن یک دختربچه و تلاش میکند او را در آغوش بگیرد اما همین درآغوش کشیدن و محبت کردن ساده را هم بلد نیست. محمدزاده برای ایفای هر چه بهتر این نقش تمام اضافات بازیاش را حذف کرده. اکتهای صورت و بدنش را به حداقل رسانده روی فرم راه رفتن و دویدنش کار کرده تا یک شخصیت نظامی سرسخت خلق کند.
پریناز ایزدیار مددکار داستان است و ضلع سوم مثلثِ سرگرد و زندانیای را میسازد که به شبح میماند. ایزدیار بازی قابل قبولی دارد اما متاسفانه فیلمنامه در پرداخت شخصیت او از همان الگوی کلیشهای دختر ساده و مهربان فیلمهای دیگر پیروی میکند. کمی باهوش است اما نه به اندازهای که بتواند دو نفرههای جذابی با سرگرد جاهد بسازد.
بقیه کاراکترهای فرعی نیز اوضاع خوبی ندارند و بازی نوید محمدزاده به شکل فاحشی بالاتر از بقیه قرار گرفته و به یکدستی فیلم ضربه زده. اما مهمترین ویژگی مثبت فیلم نه کارگردانی قابل قبول آن است نه حتی بازی خوب محمدزاده. آنچه فیلم را از متوسط بالاتر میبرد بافت سرد، فضاسازی عالی فیلم و فیلمبرداری خیره کننده هومن بهمنش است. دوربینِ بهمنش در لوکیشنهای خارجی لانگشاتهایی چشمنواز و پرابهام میسازد و به داخل که میآید در راهروهای تاریک و نمور زندان میگردد. گاهی پشت سر سرگرد راه میرود و با ایجاد کنتراست زیبایی از نور و تاریکی، جنگی بین سپیدیها و تاریکیهای روحِ سرگرد به راه میاندازد. به ویژه وقتی با یک موسیقی پرتعلیق همراه میشود. فیلمبرداری فیلم حتی در خوشریتم کردن آن نیز به کمک فیلمنامه آمده است و به جد میتوان گفت بخش زیادی از ریتم خوب فیلم و خسته کننده نبودنش مدیون فیلمبرداری آن است.
سرخپوست اما ضربه اصلیاش را از پایان بندی میخورد. بعد از پشت سر گذاشتن چندین کشمکش روحی و چند گره افکنی و گره گشایی که نسبتا خوب طراحی شدهاند با یک پایان بندی مواجه میشویم که گرچه نمیتوان آن را کامل رد کرد و غیرقابل باور دانست اما چنین تصمیم قاطعانهای با تناقضات درونی سرگرد همخوانی ندارد. در واقع پایان فیلم هم میتوانست یک غافلگیری بزرگ باشد اما ترجیح داد خودش را در حد یک نتیجهگیری اخلاقی پایین بیاورد.