جستجو در سایت

1398/05/12 00:00

رازت را به من بگو

رازت را به من بگو

  

همه‌چیز برای شروعی دوباره آماده است. مدرسه و بچه‌هایی که یکسال بزرگتر شده‌اند، زنانی که هرکدام فاجعه‌ای را از سر گذرانده‌اند و حالا برای بقای خود تصمیم به فراموشی‌اش گرفته‌اند. به ظاهر شهر و آدم‌ها در یک آرامش نسبی به سر می‌برند و دیگر خبری از اتفاقی مهیب و پیچیده نیست. همین احساسِ مشکوک و ترسناک زیربنای داستان فصل دوم سریال است. حادثه‌ای غیرمنتظره شخصیت‌های اصلی را به هم پیوند زده و هرکدام می‌دانند عواقب افشای حقیقت چقدر می‌تواند برای شان وحشتناک باشد. پس سکوت می‌کنند تا اوضاع از این بدتر نشود. آنها نمی‌دانند غریبه‌ای از راه رسیده تا دوباره زندگی‌‌شان را مختل کند. مَری لوییز همان اتفاق نابهنگام این فصل است. شخصیتی که با زبانِ بُرنده و نیش و کنایه‌های خود دست از سر این زنان بر نمی‌دارد تا به آنچه می‌خواهد برسد. خطر اصلی همین جاست. پِری از داستان حذف شده اما مادرش که حالا می‌توان مطمئن شد ریشه‌ی رفتارهای توهین‌آمیز او از کجا نشأت می‌گرفت، جا پایش گذاشته تا بار دیگر سِلست را آزار دهد. چرخه‌ی خشونت بی‌پایان که هرکسی به نوعی هم از آن رنج می‌کشد و هم آن را به دیگری (نسل بعدی، دوستان، همسر و ...) انتقال می‌دهد. اما نکته اصلی این است که آدم‌ها نمی‌توانند یا نمی‌خواهند با چهره‌ی ترسناک خود و یا عزیزان‌شان روبرو شوند. مثل مری لوییز که تمام توان خود را به خرج می‌دهد تا اعمال زشت و نابهنجار پسرش را باور نکند. انکار او از شنیده‌ها و واقعیت موجود هیچ کمکی به او نمی‌کند و زمانی که با چشم خود شاهد آزار و اذیت‌های پِری می‌شود که دیگر دیر شده است.

آنچه در این فصل بر آن تاکید شده بازگشایی پرونده‌ی گذشته این زن‌هاست. هرکدام اگر در زندگی شخصی‌شان مرتکب خشونت، خیانت و ... شده‌اند، در واقع آن را از کودکی و خانواده‌هایشان به ارث برده‌اند و حالا در بزرگسالی گریبان‌شان را گرفته است. زمانی که باید مادری سالم و همسری وفادار باشند، دست به رفتارهایی به دور از انسانیت می‌زنند. رنجی که این زنان تحمل می‌کنند غم‌انگیز است. جِین باید از ترومای تجاوز بگذرد تا بتواند دوباره دوست بدارد، مدلین اعتماد از دست رفته‌ی همسرش را به دست بیاورد، سِلست مادری با روانِ سلامت باشد، رِنتا اموال و همسر به باد رفته‌اش را برگرداند و در آخر بانی ... دومین شخصیت مهم این فصل، کسی که هیچ‌کدام از ما انتظار نداشتیم پایان دهنده‌ی زندگی پِری باشد، زنی که نمی‌تواند با نفْس این کار کنار بیاید چاره‌ای جز اعتراف ندارد. اما نه مقابل پلیس، در حضور مادر؛ ویران کننده‌ی روح و روان و کودکی‌اش. لحظه‌ای که او هرآنچه این همه سال تحمل کرده را به زبان می‌آورد از تکان‌دهنده‌ترین سکانس‌های این فصل است. شاید همین به رو آوردن و حرف زدن باعث می‌شود واقعیت را بپذیرند و به این شکنجه‌ی عذاب آور پایان دهند. تلنگری که کوچک و بزرگ به هم می‌زنند تا دوباره آرامش و انسانیت را به هم برگردانند.