رشته های ماندگار ، اثری خیال انگیز
فیلم سینمایی "رشته خیال " جدیدترین اثر "پل توماس اندرسون" ، متفاوت ترین فیلم در کارنامه شخصی اش به حساب می آید ، و در حالی که محصول کشور آمریکاست ، اما هیچ شباهتی به آثار سینمایی به خصوص بخش صنعتی آن ندارد و بیشتر به سمت فیلمسازی اروپایی ، آن هم از نوع هنری اش رفته است.
داستان فیلم زندگی یک طراح لباس معروف به نام "رینولدز" را پس از ورود پیش خدمتی به خانه اش به نام "آلما" روایت می کند. روایتی غیر کلاسیک ، که در ساختار خرده پیرنگ می گنجد. ریتم کند و عدم تاکید به نکات و روایت سر راست و مرحله به مرحله که از ویژگی های این نوع ساختار و سینما است ، شاید برای مخاطب هالیوود زده ی معاصر ، چنان جذاب به نظر نرسد، اما حداقل می تواند با داستان همراه شده ، از قاب بندی های زیبا لذت ببرد و نقش آفرینی زیبای بازیگران را درک کند.
تمام عناصر فیلم حساب شده کنار هم چیده شده اند و آن را پیش می برند. شخصیت ها همان تاثیر را می گذارند که دیالوگ هایشان. قاب بندی ها از نظر بصری و زیبایی شناسی دقیق است و قوی همانطور که صدا و موسیقی.
"رشته خیال " در مورد انزوا صحبت می کند . تنهایی "رینولدز" که در کارش ماهر است و معروف ، شناخته شده و تا حدودی مغرور و گوشه گیر ، حال دلبسته ی "آلما" ، دختری ساده ، پیشخدمتی عاشق ، که احساسی متقابل دارد ، می شود. فیلمساز به این عشق بسیار تاکید دارد. عشقی که در روندش ، به سمت تضادی از نوع دوست داشتن و نفرت می رود و را بطه را با همین روال ، مرحله به مرحله پیش می برد. صحنه ی جشن کریسمس ، اوج انزوا و ترس از اجتماع رینولدز را نشان میدهد. رینولدز از ورود به یک جای پر جمعیت آزار می کشد و اضطراب دارد ، اما به تدریج و با کمک آلما ، این ویژگی زندگی اش را تغییر می دهد.
حرکت پیوسته و تمپو آرام فیلم ، روایت را پیش می برد. هیچ تاکید و یا شوک خاصی بر مخاطب تحمیل نمی کند. اما تعریف کردن این نوع داستان ، با این نوع از فرم و روایت ، ریسک بزرگی در سینمای معاصر به حساب می آید ، به خصوص در هالیوود آمریکا.
"دنیل دی-لوئیس" ، در آخرین نقش آفرینی اش ، توانسته یکی از برترین بازی های خود را به نمایش بگذارد. وسواس کاراکتر رینولدز به خوبی در میمیک و حرکات فیزیکال دی-لوئیس مشخص است. در عین حال آرامش و غرور شخصیت را با بیانش انتقال می دهد و این احساسات را به یک باره به عشقی که موجب روبرویی با ترس و سپس بیماری اش می شود تغییر می دهد.
"ویکی کریپس" کم تجربه ، به کمک دی-لوئیس و اندرسون ، با تمام قوای خود نقش را ایفا می کند. و به خوبی هم از پس لطافت و آرامش شخصیت بر می آید. او "آلما" ی عاشق را به متفاوت ترین صورت اجرا می کند.
سبک تصویری فیلم ، شباهت بسیار زیادی به آثار "استنلی کوبریک" و تا حدودی به آثار هیچکاک دارد. "مایکل باومن" توانسته است با همکاری خود اندرسون ، به زیبا ترین و استخوان بندی شده ترین حالت ممکن ، فیلمنامه را تصویرسازی کند. احساس و انرژی خاص تصاویر ، با مفاهیم مرتبط تماتیک-شماتیک ، مخاطب را کنجکاو می کند. مانند دیالوگ فیلم که می گوید : (( تو باعث میشی احساس کنم انگار خیلی وقته دنبالت می گشتم.)) مخاطب نیز با دیدن تصاویر فکر می کند تمامی این احساسات را قبلا تجربه کرده است. نما های درشت و بسته از رینولدز ، به خصوص در هنگام کار ، دارد به اهمیت و وسواس اش اشاره می کند و این رابطه را به خوبی نشان می دهد.
فیلم بر روی داستان متمرکز می شود. تمام عناصرش را تقسیم بندی می کند. یعنی رابطه عشق و نفرت بین کاراکتر ها ، عنصر اصلی پیش برد داستان است. و چیزی که توجه را جلب می کند این است که ، فیلم روی همین خط در جریان است. آن چیزی که این خیاط وسواسی را به آلما گره می زند ، چیزی نیست که انسان های عادی بخواهند در روابطشان تجربه کنند. هر دو شخصیت دیدگاه متفاوت و خاص دارند. در نتیجه فیلم با حسش دارد پیوندی ایجاد می کند. و جذابیت بیشتر می شود زمانی که تمام این نکات بدون تاکید در فیلم رخ می دهند. این را خود مخاطب کشف می کند که عشق ، انزوا را از بین می برد و حضور آلما بر عکس زنان قبلی چقدر موثر است.
پل توماس اندرسون بر روی یک محور داستانی سوار می شود و شروع به اندام وار کردن این روایت ، و فیلم روی همین خط پیش می رود. فیلم در چند لایه دارد قدم به قدم ، به مخاطب اطلاعات را می دهد. همانطور که وسواس و عشق و انزوا را. رینولدز و آلما دارند از یک مکث طولانی و ریتمی کند برای حل مسائلشان بهره می گیرند. گویی نمیتوانند به چیزی غیر از مسئله خودشان تمرکز کنند. و هیچ کدام از این عناصر را نمی توان امروزه در هیچ فیلم دیگری یافت.